نيست در شهر نگاري که دل ما ببرد

نيست در شهر نگاري که دل ما ببرد بختم ار يار شود رختم از اين جا ببرد کو حريفي کش سرمست که پيش کرمش عاشق سوخته دل نام تمنا ببرد
دوشنبه، 10 خرداد 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نيست در شهر نگاري که دل ما ببرد
نيست در شهر نگاري که دل ما ببرد
نيست در شهر نگاري که دل ما ببرد

شاعر : حافظ

بختم ار يار شود رختم از اين جا ببرد نيست در شهر نگاري که دل ما ببرد
عاشق سوخته دل نام تمنا ببرد کو حريفي کش سرمست که پيش کرمش
آه از آن روز که بادت گل رعنا ببرد باغبانا ز خزان بي‌خبرت مي‌بينم
اگر امروز نبرده‌ست که فردا ببرد رهزن دهر نخفته‌ست مشو ايمن از او
بو که صاحب نظري نام تماشا ببرد در خيال اين همه لعبت به هوس مي‌بازم
ترسم آن نرگس مستانه به يغما ببرد علم و فضلي که به چل سال دلم جمع آورد
سامري کيست که دست از يد بيضا ببرد بانگ گاوي چه صدا بازدهد عشوه مخر
منه از دست که سيل غمت از جا ببرد جام مينايي مي سد ره تنگ دليست
هر که دانسته رود صرفه ز اعدا ببرد راه عشق ار چه کمينگاه کمانداران است
خانه از غير بپرداز و بهل تا ببرد حافظ ار جان طلبد غمزه مستانه يار


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط