راهي بزن که آهي بر ساز آن توان زد
شاعر : حافظ
شعري بخوان که با او رطل گران توان زد |
|
راهي بزن که آهي بر ساز آن توان زد |
گلبانگ سربلندي بر آسمان توان زد |
|
بر آستان جانان گر سر توان نهادن |
بر چشم دشمنان تير از اين کمان توان زد |
|
قد خميده ما سهلت نمايد اما |
جام مي مغانه هم با مغان توان زد |
|
در خانقه نگنجد اسرار عشقبازي |
ماييم و کهنه دلقي کتش در آن توان زد |
|
درويش را نباشد برگ سراي سلطان |
عشق است و داو اول بر نقد جان توان زد |
|
اهل نظر دو عالم در يک نظر ببازند |
سرها بدين تخيل بر آستان توان زد |
|
گر دولت وصالت خواهد دري گشودن |
چون جمع شد معاني گوي بيان توان زد |
|
عشق و شباب و رندي مجموعه مراد است |
گر راه زن تو باشي صد کاروان توان زد |
|
شد رهزن سلامت زلف تو وين عجب نيست |
باشد که گوي عيشي در اين جهان توان زد |
|
حافظ به حق قرآن کز شيد و زرق بازآي |
|