اگر روم ز پي اش فتنهها برانگيزد
شاعر : حافظ
ور از طلب بنشينم به کينه برخيزد |
|
اگر روم ز پي اش فتنهها برانگيزد |
چو گرد در پي اش افتم چو باد بگريزد |
|
و گر به رهگذري يک دم از وفاداري |
ز حقه دهنش چون شکر فروريزد |
|
و گر کنم طلب نيم بوسه صد افسوس |
بس آب روي که با خاک ره برآميزد |
|
من آن فريب که در نرگس تو ميبينم |
کجاست شيردلي کز بلا نپرهيزد |
|
فراز و شيب بيابان عشق دام بلاست |
هزار بازي از اين طرفهتر برانگيزد |
|
تو عمر خواه و صبوري که چرخ شعبده باز |
که گر ستيزه کني روزگار بستيزد |
|
بر آستانه تسليم سر بنه حافظ |
|