هيچ نمي شود...

لحن و زباني تلخ و معترض ، جملاتي بريده بريده که گويي از دهان بي حوصله اي خارج مي شود، موضعي انتقادي اما ظريف و گاه طنز آلود ، و ابهامي پر رنگ در عبارات. اينها برخي از خصوصيات شعرهاي « کمال رستمعلي » هستند. کمال رستمعلي شاعري است مازندراني و اهل قائم شهر ، که هم خود را به سرودن شعرهاي سپيد صرف کرده است. شعري که از او خواهيد خواند، شعر سپيد نسبتا بلندي است در مخاطبه با شهيدي. اين مخاطبه محملي است براي آنکه شاعر نهيبي به وضع و
يکشنبه، 30 خرداد 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
هيچ نمي شود...
هيچ نمي شود...
هيچ نمي شود...

نويسنده: اميد مهدي نژاد




لحن و زباني تلخ و معترض ، جملاتي بريده بريده که گويي از دهان بي حوصله اي خارج مي شود، موضعي انتقادي اما ظريف و گاه طنز آلود ، و ابهامي پر رنگ در عبارات. اينها برخي از خصوصيات شعرهاي « کمال رستمعلي » هستند. کمال رستمعلي شاعري است مازندراني و اهل قائم شهر ، که هم خود را به سرودن شعرهاي سپيد صرف کرده است. شعري که از او خواهيد خواند، شعر سپيد نسبتا بلندي است در مخاطبه با شهيدي. اين مخاطبه محملي است براي آنکه شاعر نهيبي به وضع و حال امروز بزند و اکنون و اکنونيان را به چالشي دردناک بکشد. چالشي که البته نتيجه اش محکوميت ماست که فراموش کرده ايم. فراموش کرده ايم در ترس ها و ترديدها آن يقين مردانه را. فراموش کرده ايم خانه ابدي را و بسنده کرده ايم به خانه اي که در قرعه کشي بانک نصيبمان خواهد شد يا نخواهد شد. به ما که قنوتمان را هم به دعا براي حصول توفيق در قرعه کشي دنيا مي گذرانيم. به ما که ديري است پديد آوردنده هيچ اتفاقي نيستيم.
هيچ نمي شود
تو بگو
بر ما چه مي رود
اين روزها
با پلک بسته
بر ما
چراغ هاي ناروا به مسجد
به خانه
تو بگو
که پيش از اين نگفته بودي
که هيچ نخواستي که بگويي
تو بگو که سرت را
گلوله ها بلند ساختند
و دستت را
شني تانک ها گرفتند
که درون آن همه تلاطم و تب
آن همه کوسه و خون
امن تر از ما بودي
که اين روزهاي فتنه
شترهايمان نه کوهان دارند که بار...
نه پستان دارند نه شير...
اين سال هاي تقيه و تنهايي
که مخفي کرده ايم عقيق هامان را نيز
ديگر چند سالي ست بزرگ تر شده ام از تو
که در همان 19 سال تبسم و حيرت مانده اي
ميان آن همه اروند
آن همه 21 سال و 19 سال
ميان آن همه کربلاي 4 و 5
والفجرهاي رنگ و رو رفته ي به اهتزاز
در آمده
بر فرازتان
هنوز
شسته تاريخ هاي در باران ...
ديگر چند سالي است
که لحظه هايم
از ترس ها و ترديد هايي مي گذرند
که يقينت بود سال و ماه تو نبايد باشند
که بايد پاشيده شوي
با قطره هاي خون علي اصغر به آسمان
گردن مي شکنم
ديري ست
در قنوت
براي خانه اي که ندارم
قرعه اي که بانک - علي ذکره السلام !-
حاصل شود توفيق
به نام و کاممان بزند...
و يادم رفت
به جان نازنينت
که يادم رفت
چگونه مي شود
دست شست از اين لحظه ها و ترس ها
به باران اردي بهشت
به هواي ديدن آن عزيز
که قطره قطره ات به آسمان پاشيد
تو بگو
اگر عنايتي برايمان
هنوز باقي مانده
چه مي شود ما را اين روزها ؟
که هر چه مي کنيم
هيچ مي شود
هيچ نمي شود.
منبع:ماهنامه ي امتداد شماره ي 23




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط