جامعه دینی ـ انسان دینی (2)

ضرورت‌ تشکیل‌ حکومت، امری‌ فطری‌ و طبیعی‌ است‌ زیرا تکامل‌ اجتماعی‌ انسان‌ در سایه‌ مدیریت‌ حکومتی‌ سالم‌ امکان‌پذیر است. با صرف‌ نظر از فطری‌ و طبیعی‌ بودن‌ مسأله‌ حکومت، آیا دین‌ هم‌ برای‌ تشکیل‌ آن‌ حکمی‌ دارد و اصول‌ و قواعدی‌ برای‌ حکومت‌ و حاکم‌ بیان‌ کرده‌ است؟
سه‌شنبه، 13 مهر 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
جامعه دینی ـ انسان دینی (2)

جامعه دینی ـ انسان دینی (2)
جامعه دینی ـ انسان دینی (2)


 

نويسنده: قادر فاضلی




 

ضرورت‌ حکومت‌ دینی:
 

ضرورت‌ تشکیل‌ حکومت، امری‌ فطری‌ و طبیعی‌ است‌ زیرا تکامل‌ اجتماعی‌ انسان‌ در سایه‌ مدیریت‌ حکومتی‌ سالم‌ امکان‌پذیر است. با صرف‌ نظر از فطری‌ و طبیعی‌ بودن‌ مسأله‌ حکومت، آیا دین‌ هم‌ برای‌ تشکیل‌ آن‌ حکمی‌ دارد و اصول‌ و قواعدی‌ برای‌ حکومت‌ و حاکم‌ بیان‌ کرده‌ است؟
آنچه‌ از بررسی‌ آیات‌ و احادیث‌ به‌ دست‌ می‌آید، این‌ استکه‌ خداوند پیامبران‌ خود را جهت‌ تنظیم‌ امور مربوط‌ به‌ معاش‌ و معاد انسانها ارسال‌ فرموده‌ است‌ تا مردم‌ در سایه‌ راهنمایی‌ راهنمایان‌ الهی‌ زندگی‌ معقول‌ و متعالی‌ داشته‌ باشند.
وقتی‌ دین‌ در رابطة‌ با جزئی‌ترین‌ مسائل‌ فردی‌ انسانی‌ احکام‌ متعددی‌ بیان‌ می‌کند، از قبیل‌ کیفیت‌ نشست‌ و برخاست، خواب‌ و بیداری‌ حتی‌ مسواک‌ زدن، چگونه‌ در مورد کلی‌ترین‌ مسأله‌ انسانی‌ یعنی‌ حکومت‌ که‌ یکی‌ ارکان‌ تکامل‌ و تعالی‌ نظام‌ انسانی‌ است‌ ساکت‌ مانده‌ و طرحی‌ نمی‌دهد؟!
آیات‌ قرآن‌ کریم‌ که‌ انسانها را به‌ اقامة‌ عدل‌ و قسط‌ و مبارزة‌ با طاغوت‌ امر می‌کند گواه‌ صادقی‌ بر ضرورت‌ تشکیل‌ حکومت‌ دینی‌ است. زیرا دین‌ برپائی‌ قسط‌ و عدلی‌ را خواهان‌ است‌ که‌ به‌ مقتضای‌ خود دین‌ باشد نه‌ آنچه‌ که‌ دلخواه‌ گروهها و طبقات‌ مختلف‌ سیاسی، نظامی‌ و اجتماعی‌ جامعه‌ است.
مراد از امر به‌ معروف‌ و نهی‌ از منکر، ادای‌ حقوق‌ دیگران، معروف‌ و منکر و حقوقی‌ است‌ که‌ دین‌ تعیین‌ یا تصویب‌ می‌کند. در قرآن‌ کریم‌ در خصوص‌ مسائل‌ سیاسی‌ و اجتماعی‌ بیش‌ از 1200 آیه‌ آمده‌ است‌ که‌ اینجانب‌ به‌ لطف‌ الهی‌ آن‌ را تحت‌ عنوان‌ «آیات‌ الاحکام‌ سیاسی» به‌ چاپ‌ می‌رساند. در اینجا به‌ ذکر چند نمونه‌ اکتفا می‌شود.
یا اَیُّهَا الَّذینَ‌ آمَنُوا کُونُوا قَو‌امِینَ‌ بِالقِسطِ‌ شُهَد‌أَ‌ لِلهِ‌‌ ای‌ کسانیکه‌ ایمان‌ آورده‌اید از کسانی‌ باشید که‌ به‌ برپائی‌ قسط‌ قیام‌ کرده‌ و گواهانی‌ برای‌ خدا هستند.
برپاداری‌ قسط، یک‌ امر جمعی‌ است‌ و خداوند سبحان‌ به‌ همة‌ مؤ‌منین‌ دستور می‌دهد که‌ در تحقق‌ بخشیدن‌ به‌ این‌ امر اجتماعی‌ انسانی، بسیج‌ شوند. بدون‌ تشکیل‌ حکومت‌ و مدیریت‌ اجتماعی‌ امکان‌ ندارد که‌ چنین‌ امر مهمی‌ برآورده‌ شود. قرآن‌ کریم‌ به‌ مؤ‌منین‌ می‌فرماید. خودتان‌ حکومت‌ عدل‌ تشکیل‌ داده‌ و به‌ عدل‌ حکم‌ کنید و به‌ هیچ‌ وجه‌ طاغوت‌ را حاکم‌ خویش‌ نسازید.
اِنَّ‌ اللهَ‌ یَأمُرُکُم‌ اَن‌ تُؤَدُّوا الاَماناتِ‌ اِلی‌ اَ‌هلِها‌ وَ‌ اِذ‌ا حَکَمتُم‌ بَینَ‌ الناسِ‌ اَن‌ تَمکُمُوا بِالعَدلِ.‌‌
یقینا خداوند به‌ شما امر می‌کند که‌ امانتها را به‌ اهل‌ آن‌ برسانید، و هرگاه‌ بین‌ مردم‌ حکم‌ کردید به‌ عدالت‌ حکمرانی‌ کنید.
اَلَم‌ تَرَ‌ اِلَی‌ الَّذینَ‌ یَز‌عُمُونَ‌ اَنَّهُم‌ امَنُوا بِما‌ اُنزِلَ‌ اِلَیکَ‌ وَ‌ ما‌ اُنزِلَ‌ مِن‌ قَبلِکَ‌ یُریدوُنَ‌ اَن‌ یَتَحاکَمُوا اِلَی‌ الطاغُوتِ‌ وَ‌ قَد‌ اُیُروا اَن‌ یَکفُروُ‌ا بِهِ‌ وَ‌ یُریدُ‌ الشَّیطانُ‌ اَن‌ یُضِلُّهُم‌ ضَل‌لاً‌ بَعیداً‌‌ آیا نمی‌بینی‌ آنانرا که‌ گمان‌ می‌کنند به‌ آنچه‌ که‌ به‌ تو و پیامبران‌ قبل‌ از تو نازل‌ کرده‌ایم‌ ایمان‌ آورده‌اند، و در عین‌ حال‌ برای‌ محاکمه‌ نزد طاغوت‌ رفته‌ و آنرا حاکم‌ خود قرار می‌دهند در حالیکه‌ به‌ آنان‌ امر شده‌ است‌ که‌ به‌ طاغوت‌ کفر ورزیده‌ و انکارش‌ کنند، و شیطان‌ می‌خواهد که‌ آنان‌ را گمراه‌ کرده‌ و از راه‌ راست‌ دور سازد.
می‌بینیم‌ که‌ مؤ‌منین‌ از رجوع‌ به‌ طاغوت‌ و دستگاه‌ طاغوتی‌ منع‌ شده‌اند و لازمة‌ آن، حرف‌ این‌ است‌ که‌ خودشان‌ دستگاه‌ عدل‌ و عدالتخانه‌ تشکیل‌ دهند و شاید یکی‌ از معانی‌ «رساندن‌ امانت‌ به‌ اهل‌ آن» در آیة‌ قبل‌ همین‌ باشد که‌ ما حکومت‌ را که‌ امانتی‌ است‌ از خداوند سبحان‌ به‌ اهل‌ آن‌ یعنی‌ بندگان‌ صالح‌ خدا تحویل‌ دهیم.
در آیة‌ دیگر خداوند مؤ‌منان‌ را به‌ اقامة‌ دین‌ دستور می‌داده‌ و می‌فرماید: وجوب‌ اقامة‌ دین‌ منحصر به‌ شما نیست‌ بلکه‌ ما در شرایع‌ همة‌ انبیأ چنین‌ حکمی‌ را واجب‌ ساخته‌ بودیم.
شَرَ‌عَ‌ لَکُم‌ مِنَ‌ الدٍّینِ‌ ما‌ وَصی‌ بِهِ‌ نُوحاً‌ وَ‌الَّذی‌ اَوحَینا اِلَیکَ‌ وَ‌ ما‌ وَصَّینا‌ بِهِ‌ اِبرا‌هیمَ‌ وَ‌ مُوسی‌ وَ‌ عِیسی‌ اَن‌ اَقیمُوا الدٍّینَ‌ وَ‌ لاتَتَفَرَّقُوا فیِه‌‌ از دین‌ بر شما جاری‌ جواجب‌ج‌ ساختیم‌ آنچه‌ را که‌ به‌ نوح‌ وصیت‌ کرده‌ و به‌ تو وحی‌ نمودیم‌ و به‌ ابراهیم‌ و موسی‌ و عیسی‌ وصیت‌ کردیم‌ که‌ دین‌ را بر پا دارند و در آن‌ متفرق‌ نشوید.
اقامة‌ دین‌ یک‌ دستور کلی‌ به‌ همه‌ انبیأ بوده‌ است. برپائی‌ دین‌ یعنی‌ تحقق‌ بخشیدن‌ به‌ همة‌ احکام‌ آن‌ اعم‌ از احکام‌ فردی‌ و اجتماعی‌ - دفع‌ ظلم‌ و از بین‌ بردن‌ دولتهای‌ طاغوتی‌ و استعمارگر که‌ در هر عصری‌ و نسلی‌ بوده‌ است‌ با توصیه‌ و نصیحت‌ نمی‌شود بلکه‌ باید حکومتی‌ قوی‌ تشکیل‌ داد و همة‌ توان‌ خود را بسیج‌ نمود که:
وَ‌ اَ‌عِدُّوا لَهُم‌ مَااستَطَعتُم‌ مِن‌ قُوَّةٍ‌‌
هر چه‌ در توان‌ دارید علیه‌ دشمنان‌ به‌ کار گیرید.
اما از نظر سیرة‌ انبیأ و اولیأ و بزرگان‌ دین‌ نیز وجوب‌ تشکیل‌ حکومت، امری‌ است‌ ثابت. زیرا لشکرکشی‌های‌ انبیأ و جهاد و شهادت‌ مؤ‌منین‌ تحت‌ رهبری‌ آنها خود گواه‌ صادقی‌ بر تشکیل‌ حکومت‌ الهی‌ بوده‌ است. پیامبر اکرم‌ در عمر 23 سالة‌ رسالت‌ خود 26 غزوه‌ و بیش‌ از 60 سریه‌ داشته‌اند حضرت‌ علی‌ و خلفای‌ قبلی‌ نیز همه‌ حکومت‌ اسلامی‌ تشکیل‌ دادند و خلفای‌ بعدی‌ نیز هر یک‌ ادعای‌ جانشینی‌ خلفای‌ قبلی‌ را داشته‌اند. با توجه‌ به‌ این‌ ادلة‌ محکم‌ دینی‌ است‌ که‌ مرحوم‌ علامة‌ اقبال‌ بشدت‌ با طرفداران‌ سکولاریزم‌ومنادیان‌تفکیک‌ دین‌از سیاست‌ و دنیا، مخالفت‌ کرده‌ و در جبهه‌ مخالف‌ این‌ گروه‌ ایستاده‌ است.
اقبال‌ منشأ تفکیک‌ دین‌ از سیاست‌ در غرب‌ را دین‌ کلیسائی‌ و سیاست‌ ماکیاولی‌ می‌خواند که‌ ربطی‌ به‌ دین‌ و سیاست‌ اسلامی‌ ندارند:
تا سیاست، مسند مذهب‌ گرفت
‌این‌ شجر در گلشن‌ مغرب‌ گرفت‌
قصه‌ی‌ دین‌ مسیحائی‌ فسرد
شعله‌ی‌ شمع‌ گلیسائی‌ فسرد
اسقف‌ از بی‌طاقتی‌ درمانده‌ای
‌مهره‌ها از کف‌ برون‌ افشانده‌ای‌
قوم‌ عیسی‌ بر کلیسا پا زده‌
نقد آیین‌ چلیپا وازده‌
دهریت‌ چون‌ جامه‌ی‌ مذهب‌ درید
مرسلی‌ از حضرت‌ شیطان‌ رسید
آن‌ فلارنساوی‌ باطل‌ پرست‌
سرمه‌ی‌ او دیده‌ی‌ مردم‌ شکست‌
نسخه‌ای‌ بهر شهنشاهان‌ نوشت
‌در گل‌ ما دانه‌ای‌ پیکار کشت‌
مملکت‌ را دین‌ او معبود ساخت
‌فکر او مذموم‌ را محمود ساخت‌
شب‌ به‌ چشم‌ اهل‌ عالم‌ چیره‌ است
‌مصلحت‌ تزویر را نامیده‌ است‌
 
اقبال‌ در جای‌ دیگر در مذمت‌ آتاتورک‌ حاکم‌ غربگرا و سکولاریست‌ ترکیه‌ که‌ به‌ جدائی‌ دین‌ از سیاست‌ رسماً‌ جامعه‌ عمل‌ پوشاند. می‌گوید او به‌ دنبال‌ دنیای‌ نو رفت‌ ولی‌ کهنه‌ غرب‌ را سوغات‌ آورد در حالیکه‌ قرآن‌ کریم‌ صد جهان‌ نو در ذات‌ خویش‌ دارد. مصطفی‌ کمال‌ پاشا (آتاتورک) اگر واقعاً‌ تجددگرا بود به‌ سراغ‌ قرآن‌ و سرمایه‌های‌ دینی‌ می‌رفت‌ که‌ صدها و هزارها مسأله‌ نو و عالَم‌ نو دارند. اما بی‌سوادی‌ و بی‌فرهنگی‌ که‌ هر دو مقدمة‌ تقلیداند او را به‌ تقلید از فرنگ‌ سوق‌ داد.
مصطفی‌ کو از تجدد می‌سرود
گفت‌ نقش‌ کهنه‌ را باید زدود
نو نگردد کعبه‌ را رخت‌ حیات
‌گر ز افرنگ‌ آیدش‌ لات‌ و منات‌
ترک‌ را آهنگ‌ نو در چنگ‌ نیست
‌تازه‌اش‌ جز کهنه‌ افرنگ‌ نیست‌
سینه‌ی‌ او را دمی‌ دیگر نبود
در ضمیرش‌ عالمی‌ دیگر نبود
لاجرم‌ با عالم‌ موجود ساخت‌
مثل‌ موم‌ از سوز این‌ عالم‌ گداخت‌
طر فگیها در نهاد کائنات‌
نیست‌ از تقلید تقویم‌ حیات‌
زنده‌ دل‌ خلاق‌ اعصار دهور
جانش‌ از تقلید گردد بی‌ حضور
چون‌ مسلمانان‌ اگر داری‌ جگر
در ضمیر خویش‌ و در قرآن‌ نگر
صد جهان‌ تازه‌ در آیات‌ اوست
‌عصرها پیچیده‌ در آنات‌ اوست‌
بنده‌ی‌ مؤ‌من‌ ز آیات‌ خداست
‌هر جهان‌ اندر بر او صد قباست‌
چون‌ کهن‌ گردد جهانی‌ در برش‌
می‌دهد قرآن‌ جهانی‌ دیگرش‌
 
از نظر اقبال‌ این‌ افراد و این‌ قبیل‌ حکومتها روی‌ نیکبختی‌ را نخواهند دید و همیشه‌ مغلوب‌ دیگرانند، زیرا در اثر تقلید از غیر تقدیرشان‌ به‌ دست‌ دیگران‌ نوشته‌ می‌شود. اینان‌ همانند دهقانی‌ هستند که‌ مزدور ارباب‌ بوده‌ و برای‌ آنها کشت‌ می‌کنند.
خدا آن‌ ملتی‌ را سروری‌ داد
که‌ تقدیرش‌ به‌ دست‌ خویش‌ بنوشت‌
به‌ آن‌ ملت‌ سرو کاری‌ ندارد
که‌ دهقانش‌ برای‌ دیگران‌ کشت‌
 
این‌ دو بیت‌ شعر ملهم‌ از آیة‌ شریفه‌ زیر است‌ که‌ می‌فرماید:
اِنَّ‌ اللهَ‌ لا‌ یُغَیٍّرُ‌ ما‌ بِقَومٍ‌ حَتی‌ یُغَیٍّروُ‌ا ما‌ بِاَنفُسِهِم‌‌ خداوند سرنوشت‌ هیچ‌ قومی‌ را تغییر نمی‌دهد مگر اینکه‌ آنها خودشان‌ را تغییر دهند.
حرف‌ اقبال‌ کامل‌ درست‌ بود. زیرا با گذشت‌ دهها سال‌ از حکومت‌ لائیک‌ ترکیه‌ هنوز به‌ دنباله‌ روی‌ و در یوزگی‌ از دولتهای‌ غربی‌ خصوصاً‌ آمریکا هستند و به‌ جای‌ اینکه‌ به‌ سروری‌ برسند چندین‌ سرور پیدا کرده‌اند. انواع‌ اهانتها و پستیها را از غرب‌ می‌پذیرند به‌ امید آنکه‌ روزی‌ آنها ترکیه‌ را به‌ کشورهای‌ اروپائی‌ ملحق‌ سازند. تمام‌ شخصیت‌ و استقلال‌ خود را فروخته‌اند. اقبال‌ اینان‌ را محکومان‌ خود فروش‌ می‌نامد که‌ گرفتار طلسم‌ چشم‌ و گوش‌ شده‌اند و عقل‌ و هوش‌ را از دست‌ داده‌اند.
ز محکومی‌ مسلمان‌ خود فروش‌ است
‌گرفتار طلسم‌ چشم‌ و گوش‌ است‌
ز محکومی‌ رگان‌ در تن‌ چنان‌ سست‌
که‌ ما را شرع‌ و آئین‌ بار دوش‌ است‌
 
اقبال‌ یکی‌ از علل‌ دیگر این‌ بدبختی‌ را بی‌امام‌ بودن‌ دین‌ ملت‌ دانسته‌ و می‌گوید: این‌ امت‌ زمانی‌ نظام‌ می‌گیرد که‌ از خود امام‌ داشته‌ باشد. امامی‌ که‌ براساس‌ تعالیم‌ اسلام‌ امت‌ خود را راهنمایی‌ کند.
هنوز این‌ چرخ‌ نیلی‌ کج‌ خرام‌ است
‌هنوز این‌ کاروان‌ دور از مقام‌ است‌
ز کار بی‌نظام‌ او چه‌ گویم‌
تو می‌دانی‌ که‌ ملت‌ بی‌ امام‌ است‌
 
اقبال‌ تمام‌ کسانی‌ را که‌ به‌ تقلید از غرب‌ قائل‌ به‌ جدائی‌ دین‌ از سیاست‌ شده‌ و آرمان‌ خود را در غربی‌ شدن‌ می‌جویند مذمت‌ کرده‌ و از آنها به‌ «حرم‌زادگانِ‌ کلیسا مُرادان» تعبیر می‌کند. از نظر وی‌ پیروی‌ از اینان‌ جز ابلهی‌ چیز دیگری‌ نیست. زیرا این‌ گروه‌ به‌ جهت‌ سست‌ اراده‌ بودن‌ و آگاه‌ نبودن‌ از سرمایه‌های‌ دینی‌ و درونی، استقلال‌ دین‌ و دولت‌ را به‌ غربیان‌ می‌فروشند هیچ‌ حرف‌ و حدیثی‌ در این‌ «تن‌ پرستانِ‌ جاه‌مست‌ و کم‌ نگه» که‌ «اندرونشان‌ بی‌ نصیب‌ از لا اله» است‌ کارگر نیست.
داغم‌ از رسوائی‌ این‌ کاروان‌
در امیر او ندیدم‌ نور جان‌
تن‌ پرست‌ و جاه‌ مست‌ و کم‌ نگه‌اند
رونش‌ بی‌نصیب‌ از لا اله‌
در حرم‌ زاد و کلیسا را مرید
پرده‌ی‌ ناموس‌ ما را بردرید
دامن‌ او را گرفتن‌ ابلهی‌ است‌
سینه‌ی‌ او از دل‌ روشن‌ تهی‌ است‌
اندر ین‌ ره‌ تکیه‌ بر خود کن‌ که‌ مرد
صید آهو با سگ‌ کوری‌ نکرد
آه‌ از قومی‌ که‌ چشم‌ از خویش‌ بست
‌دل‌ به‌ غیر الله‌ داد از خود گسست‌
تا خودی‌ در سینه‌ی‌ ملت‌ بمرد
کوه‌ کاهی‌ کرد و باد او را ببرد
گر چه‌ دارد لا اله‌ اندر نهاد
از بطون‌ او مسلمانی‌ نزاد
 
علامة‌ اقبال‌ در ضرورت‌ تشکیل‌ حکومت‌ در اثر دیگر خود آن‌ را از ابعاد دیگر مطرح‌ کرده‌ است. از نظر وی‌ حکومت‌ وسیلة‌ عملی‌ احیأ فرهنگ‌ توحیدی‌ است. یعنی‌ اگر حکومت‌ مقتدر الهی‌ وجود نداشته‌ باشد احکام‌ توحیدی‌ از سوی‌ دشمنان‌ توحید منزوی‌ و گوشه‌گیر می‌شوند و چه‌ بسا از بین‌ بروند.
از طرف‌ دیگر زندگی‌ اجتماعی‌ بر روی‌ قوانین‌ ثابت‌ و مقطعی‌ قابل‌ ادامه‌ نیست‌ بلکه‌ باید اصول‌ ابدی‌ ولایت‌ خیری‌ باشد تا بتواند اساس‌ محکمی‌ برای‌ بقأ زندگی‌ باشد.
اسلام‌ به‌ عنوان‌ دستگاه‌ حکومت، وسیله‌ای‌ عملی‌ است‌ برای‌ آنکه‌ اصل‌ توحید را عامل‌ زنده‌ای‌ در زندگی‌ عقلی‌ و عاطفی‌ نوع‌ بشر قرار دهد. اسلام‌ وفاداری‌ نسبت‌ به‌ خدا را خواستار است‌ نه‌ وفاداری‌ نسبت‌ به‌ حکومت‌ استبدادی‌ را. و چون‌ خدا بنیان‌ روحانی‌ هر زندگی‌ است، وفاداری‌ به‌ خدا عملاً‌ وفاداری‌ به‌ طبیعت‌ مثالی‌ خود آدمی‌ است. اجتماعی‌ که‌ بر چنین‌ تصوری‌ از واقعیت‌ بنا شده‌ باشد باید در زندگی‌ خود مقوله‌های‌ ابدیت‌ و تغییر را با هم‌ سازگار کند. بایستی‌ که‌ برای‌ تنظیم‌ حیات‌ اجتماعی‌ خود اصولی‌ ابدی‌ در اختیار داشته‌ باشد چه‌ آنچه‌ ابدی‌ و دایمی‌ است‌ در این‌ جهان‌ تغییر دایمی‌ جای‌ پای‌ محکمی‌ برای‌ ما می‌سازد.» اقبال‌ برخلاف‌ آنانکه‌ حکومت‌ را یک‌ امر دنیائی‌ و مادی‌ و دین‌ را یک‌ امر اخروی‌ و معنوی‌ می‌دانند. اعتقاد دارد که‌ هر چیز مادی‌ یک‌ ریشة‌ معنوی‌ دارد و ما باید آن‌ ریشه‌ را کشف‌ کنیم. دنیا و آخرت‌ دو چیز جدا از هم‌ نیستند. نماز که‌ یک‌ امر کاملا" ملکوتی‌ و روحانی‌ است‌ بر روی‌ زمین‌ که‌ یک‌ شئی‌ مادی‌ است‌ انجام‌ می‌شود.
و دولت‌ و حکومت‌ وظیفه‌ دارد که‌ این‌ ارتباط‌ را کشف‌ کرده‌ و به‌ آن‌ سازمان‌ دهد.«جوهر توحید به‌ اعتبار اندیشه‌ای‌ که‌ کار آمد است، مساوات‌ و مسئولیت‌ مشترک‌ و آزادی‌ است. دولت‌ از لحاظ‌ اسلام، کوششی‌ است‌ برای‌ آنکه‌ این‌ اصول‌ مثالی‌ به‌ صورت‌ نیروهای‌ زمانی‌ و مکانی‌ درآید و در یک‌ سازمان‌ معین‌ بشری‌ متحقق‌ شود. تنها به‌ این‌ معنی‌ است‌ که‌ حکومت‌ در اسلام‌ حکومت‌ الهی‌ است... آنچه‌ تنها مادی‌ است، تا ریشة‌ آن‌ در روحانی‌ کشف‌ نشده‌ باشد حقیقت‌ و جوهری‌ ندارد. سراسر این‌ جهان‌ پهناور ماده، میدانی‌ برای‌ تجلی‌ و تظاهر روح‌ است.
همه‌ چیز مقدس‌ است‌ چنانکه‌ پیغمبر اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: سراسر زمین‌ یک‌ مسجد است، دولت‌ و حکومت، بنابر نظر اسلام‌ کوششی‌ است‌ برای‌ اینکه‌ به‌ آنچه‌ روحانی‌ است‌ در یک‌ سازمان‌ بشری‌ جنبة‌ فعلیت‌ داده‌ شود. به‌ این‌ اعتبار هر حکومت‌ که‌ تنها بر پایة‌ تسلط‌ بنا شده‌ باشد و هدف‌ آن‌ تحقق‌ بخشیدن‌ به‌ اصولی‌ عالی‌ مثالی‌ باشد حکومت‌ الهی‌ است.»
مرحوم‌ اقبال‌ در جواب‌ آنانکه‌ می‌گویند، شرط‌ اساسی‌ در مشروعیت‌ حکومت‌ مقبولیت‌ اجتماعی‌ آن‌ است‌ و اسلام‌ حکومت‌ خاصی‌ را پیشنهاد نمی‌کند بلکه‌ حکومتهای‌ مقبول‌ را امضأ می‌کند؛ می‌گوید. برخلاف‌ آنچه‌ شما می‌گویید اسلام‌ هیچ‌ حکومتی‌ را قبول‌ نمی‌کند مگر آنچه‌ را که‌ خود ترسیم‌ می‌نماید. وی‌ اول‌ ضرورت‌ یک‌ کشور و حکومت‌ استوار و محکم‌ را بیان‌ کرده‌ و می‌گوید:
کشور محکم‌ اساسی‌ بایدت
دیده‌ی‌ مردم‌ شناسی‌ بایدت‌
 
سپس‌ خصوصیات‌ چنین‌ حکومتی‌ را که‌ در سیرة‌ سیاسی‌ پیامبر اکرم‌ - صلی‌ الله‌ علیه‌ و آله‌ - نهفته‌ است‌ بیان‌ کرده‌ و می‌گوید: حکمت‌ نبوی‌ هیچ‌ حکومت‌ را نمی‌پذیرد مگر آنکه‌ براساس‌ توحید بنا شده‌ باشد. غیرت‌ اسلامی‌ و انقلاب‌ پیامبر و پیروان‌ وی‌ حکم‌ غیر برنتابد.
تا نبوت‌ حکم‌ حق‌ جاری‌ کند
پشت‌ پا بر حکم‌ سلطان‌ می‌زند
در نگاهش‌ قصر سلطان‌ کهنه‌ دیر
غیرت‌ او برنتابد حکم‌ غیر
پخته‌ سازد صحبتش‌ هر خام‌ را
تازه‌ غوغائی‌ دهد ایام‌ را
درس‌ او ا بس، باقی‌ هوس‌
تا نیفتد مرد حق‌ در بند کس‌
از نم‌ او آتش‌ اندر شاخ‌ تاک‌
در کف‌ خاک‌ از دم‌ او جان‌ پاک‌
معنی‌ جبریل‌ و قرآن‌ است‌ او
فطرة‌ ا را نگهبان‌ است‌ او
حکمتش‌ برتر ز عقل‌ ذوفنون
‌از ضمیرش‌ امتی‌ آید برون‌
حکمرانی‌ بی‌ نیاز از تخت‌ و تاج‌
بی‌ کلاه‌ و بی‌ سپاه‌ و بی‌ خراج‌
از نگاهش‌ فرودین‌ خیزد ز دی
‌درد هر خم‌ تلخ‌تر گردد ز می‌
اندر آه‌ صبحگاه‌ او حیات‌
تازه‌ از صبح‌ نمودش‌ کائنات‌
بحر و براز زور طوفانش‌ خراب‌
در نگاه‌ او پیام‌ انقلاب‌
درس‌ لا خوف‌ علیهم‌ می‌دهد
تا دلی‌ در سینه‌ی‌ آدم‌ نهد
عزم‌ و تسلیم‌ و رضا آمرزدش
‌در جهان‌ مثل‌ چراغ‌ افروزدش‌
من‌ نمی‌دانم‌ چه‌ افسون‌ می‌کند
روح‌ را در تن‌ دگرگون‌ می‌کند
صبحت‌ او هر خزف‌ را در کند
حکمت‌ او هر تهی‌ را پر کند
بنده‌ی‌ درمانده‌ را گوید که‌ خیز
هر کهن‌ معبود را کن‌ ریزریز
مرد حق! افسون‌ این‌ دیر کهن
‌از دو حرف‌ ربی‌ الاعلی‌ شکن‌
 
از نظر اقبال‌ نه‌ تنها حکومت‌ اسلامی‌ بلکه‌ یک‌ حکومت‌ مقتدر از ضروریات‌ جامعه‌ اسلامی‌ است‌ بلکه‌ به‌ طوریکه‌ همیشه‌ در جهان‌ حرف‌ اول‌ را زده‌ و سیف‌ روزگار را به‌ دست‌ گرفته‌ باشد. همة‌ اینها نه‌ برای‌ جهانگشائی‌ و هوس‌رانی‌ بلکه‌ برای‌ شخمرانی‌ دلهای‌ تار و کشت‌ بذر دین‌ و دلدار در سینه‌هاست. در بیان‌ اقبال‌ حکومت‌ از باب‌ تبلیغ‌ دین‌ و احقاق‌ حق‌ واجب‌ می‌شود.
برای‌ اعتلای‌ بانگ‌ تکبیر و ادامة‌ راه‌ انبیأ و اولیا راهی‌ جز بسیج‌ ملت‌ و به‌ دست‌ آوردن‌ قوت‌ نیست.
اهل‌ حق‌ را زندگی‌ از قوت‌ است
‌قوت‌ هر ملت‌ از جمعیت‌ است‌
 
از اینرو اقبال‌ به‌ فرازهایی‌ از تاریخ‌ امت‌ اسلامی‌ که‌ در اوج‌ قدرت‌ بودند افسوس‌ خورده‌ و می‌گوید.
یاد ایامی‌ که‌ سیف‌ روزگار
با توانا دستی‌ ما بود یار
تخم‌ دین‌ در کشت‌ دلها کاشتیم
‌پرده‌ از رخسار حق‌ برداشتیم‌
ناخن‌ ما عقده‌ی‌ دنیا گشاد
بخت‌این‌ خاک‌ از سجود ما گشاد
زخم‌ حق‌ باده‌ی‌ گلگون‌ زدیم‌
بر کهن‌ میخانه‌ها شبخون‌ زدیم‌
ای‌ مه‌ دیزیته‌ در مینای‌ تو
شیشه‌ آب‌ از گرمی‌ صهبای‌ تو
از غرور و نخوت‌ و کبر و منی‌
طعنه‌ برناداری‌ ما می‌زنی‌
جام‌ ماهم‌ زیب‌ محفل‌ بوده‌ است‌
سینه‌ی‌ ما صاحب‌ دل‌ بوده‌ است‌
عصر نو از جلوه‌ها آراسته
‌از غبار پای‌ ما برخاسته‌
کشت‌ حق‌ سیراب‌ گشت‌ از خون‌ ما
حق‌ پرستان‌ جهان‌ ممنون‌ ما
عالم‌ از ما صاحب‌ تکبیر شد
از گل‌ ما کعبه‌ها تعمیر شد
حرف‌ اقرأ حق‌ به‌ ما تعلیم‌ کرد
رزق‌ خویش‌ از دست‌ ما تقسیم‌ کرد
گر چه‌ رفت‌ از دست‌ ما تاج‌ و نگین‌
ما گدایان‌ را به‌ چشم‌ کم‌ مبین‌
اعتبار از لااله‌ داریم‌ ما
هر دو عالم‌ را نگه‌داریم‌ ما
در دل‌ حق‌ سر‌ مکنونیم‌ ما
وارث‌ موسی‌ و هارونیم‌ ما
مهر ومه‌ روشن‌ ز تاب‌ ما هنوز
برقها دارد سحاب‌ ما هنوز
ذات‌ ما آئینه‌ ذات‌ حق‌ است
‌هستی‌ مسلم‌ ز آیات‌ حق‌ است‌
 
با این‌ همه‌ شاهد از کلام‌ اقبال‌ که‌ بخشی‌ از تمام‌ حرفهای‌ وی‌ در این‌ خصوص‌ است، تعجب‌ می‌کنم‌ از بعضی‌ افرادیکه‌ ادعای‌ اقبال‌ شناسی‌ دارند و در موضوعات‌ مختلف‌ به‌ اشعار و کلمات‌ وی‌ استناد می‌کنند حتی‌ اقبال‌ را از احیأگران‌ عصر حاضر دانسته‌اند ولی‌ خودشان‌ بر خلاف‌ اقبال‌ حرف‌ زده‌ و به‌ جدائی‌ دین‌ از سیاست‌ و حکومت‌ معتقد شده‌اند و حرفهای‌ غربیان‌ را الگو و غرب‌ را قبلة‌ آمال‌ دانسته‌اند.

مختصات‌ حاکم‌ و حکومت‌ اسلامی‌
 

حاکم‌ از دیدگاه‌ اقبال‌ کسی‌ است‌ صفات‌ قرآنی‌ داشته‌ باشد. یعنی‌ افکار و اخلاق‌ او مُهلم‌ از قرآن‌ کریم‌ بود و صفاتش‌ در کتاب‌ الهی‌ بیان‌ شده‌ باشد. وی‌ در معرفی‌ حاکم‌ اسلامی‌ و اطاعت‌ وی‌ به‌ آیة‌ زیر استناد می‌کند که‌ می‌فرماید:
یا اَیُّهَا الَّذینَ‌ آمَنُو اَطیعُوا اللهَ‌ وَ‌ اَطیعُوا الرَّسُولَ‌ وَ‌ اُولِی‌ الاَمرِ‌ مِنکُم‌‌ ای‌ کسانیکه‌ ایمان‌ آورده‌اید اطاعت‌ کنید از خدا و رسول‌ خدا و آنکه‌ اولی‌ الامر از خودتان‌ است.
فاش‌ گویم‌ با تو ای‌ والا مقام‌
باج‌ را جز با دو کس‌ دادن‌ حرام‌
یا اولی‌ الامری‌ که‌ منکم‌ شأن‌ اوست‌
آیه‌ی‌ حق‌ حجت‌ و برهان‌ اوست‌
یا جوانمردی‌ چو صرصر تند خیز
شهر گیر و خویش‌ باز اندر ستیز
روز کین‌ کشور گشا از قاهری‌
روز صلح‌ از شیوه‌های‌ دلبری‌
می‌توان‌ ایران‌ و هندوستان‌ خرید
پادشاهی‌ را ز کس‌ نتوان‌ خرید
جام‌ جم‌ را ای‌ جوان‌ با هنر
کس‌ نگیرد از دکان‌ شیشه‌گر
ور بگیرد مال‌ او جز شیشه‌ نیست
‌شیشه‌ را غیر از شکستن‌ پیشه‌ نیست‌
 
اقبال‌ می‌گوید یا باید پیامبر و ولی‌ پیامبر را به‌ رهبری‌ برگزید یا کسی‌ که‌ صلاحیت‌ دینی‌ داشته‌ باشد و به‌ صفات‌ مردان‌ خدا متصف‌ باشد. از جمله‌ آن‌ صفات‌ شجاع‌ و بی‌باک‌ و دشمن‌ستیز و دانا بودن‌ است. که‌ قرآن‌ کریم‌ در خصوص‌ این‌ افراد فرموده‌ است.
اَشِد‌أُ‌ عَلَی‌ الکُفارِ‌ رُحَماءُ‌ بَینَهُم‌‌
بر دشمنان‌ کافر سختگیر و در میان‌ خود نرم‌ و مهربان‌ هستند.
یُجاهِدُونَ‌ فی‌ سَبیلِ‌ اللهِ‌ وَ‌ لایَخافُونَ‌ لَومَةَ‌ لائِمٍ‌‌
در راه‌ خدا جهاد می‌کنند و از سرزنش‌ هیچ‌ سرزنش‌ کننده‌ای‌ باک‌ ندارند.
اِنَّ‌ اللهَ‌ اصلَفاهُ‌ عَلَیکُم‌ وَزادَهُ‌ یَسطَةً‌ فِی‌ العِلمِ‌ وَ‌الجِسمِ‌‌ خداوند او جطالوت‌ج‌ را بر شما برگزیده‌ و در علم‌ و قدرت‌ جسمانی‌ او افزوده‌ است.
اقبال‌ می‌گوید رهبر جامعه‌ نباید ضعیف‌ النفس‌ و ترسو و سازش‌کار باشد در نتیجه‌ در اثر کوچکترین‌ فشار از سوی‌ اجانب‌ کشور را و خود را به‌ اجانب‌ بفروشد. می‌گوید کشورها را می‌شود خرید ولی‌ رهبر لایق‌ و قرآنی‌ را نمی‌شود خرید. زیرا:
با یکی‌ همچون‌ هجوم‌ لشکر است‌
جان‌ به‌ چشم‌ او زباد ارزانتر است‌
لااله‌ باشد صدف‌ گوهر نماز
قلب‌ مسلم‌ را حج‌ اصغر نماز
در کف‌ مسلم‌ مثال‌ خنجر است
قاتل‌ فحشا و بغی‌ و منکر است‌
هر که‌ پیمان‌ با هو الموجود بست
‌گردنش‌ از بند هر معبود رست‌
 
ادامه دارد ......



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط