ارائه نظام واره اي احاديث اجتماعي (3)

جبر اجتماعي به معني جبر ساختارها و قالب هاي اجتماعي بر انتخاب هاي افراد؛ فشار الگوها، سنت ها، نظامات و قوانين اجتماعي بر گزينش هاي مردم؛ و تحميل اراده و خواست جمعي بر اراده هاي فردي است. بدين گونه انسان ها را به رنگ جامعه در مي آيند، مطابق زمان شكل مي گيرند، تفكر، نگرش، سليقه و عواطف آنها، متأثر از محيط
چهارشنبه، 19 آبان 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ارائه نظام واره اي احاديث اجتماعي (3)

ارائه نظام واره اي احاديث اجتماعي (3)
ارائه نظام واره اي احاديث اجتماعي (3)


 

نويسنده:دكتر محمود تقي زاده داوري*




 

6. جبر اجتماعي و آزادي فردي
 

جبر اجتماعي به معني جبر ساختارها و قالب هاي اجتماعي بر انتخاب هاي افراد؛ فشار الگوها، سنت ها، نظامات و قوانين اجتماعي بر گزينش هاي مردم؛ و تحميل اراده و خواست جمعي بر اراده هاي فردي است. بدين گونه انسان ها را به رنگ جامعه در مي آيند، مطابق زمان شكل مي گيرند، تفكر، نگرش، سليقه و عواطف آنها، متأثر از محيط فرهنگي و اجتماعي شان مي شود و در يك كلام خود آنها (شخصيت و هويت آنها)، فرآورده و محصول اجتماعي مي شود. فردريك هگل (م 1381م) و كارل ماركس (م1883م) نخستين فيلسوفاني هستند كه از جبر، ضرورت و حتميت تاريخ و نيز حركت و گذر آن از مسيرها و منازل تخلف ناپذير، و همچنين طرد و نفي اراده هاي فردي سخن گفته اند (پيتر، 1358، ص 248؛ سر.ش، 1360، 10-14) و آگوست كنت (م 1857م) و اميل دوركهايم (م 1917م) نخستين جامعه شناساني هستند كه از فيزيك اجتماعي و حبري بودن پديده هاي اجتماعي همانند پديده هاي طبيعي، سخن به ميان آورده اند.(آرون، 1363، ص 62؛ 1364، ص 102).
از نظر اين دانشمندان تاريخ گرا و جامعه گرا (historicist and collectivist) ضرورت هاي تاريخي و جبرهاي اجتماعي، همانند ضرورت هاي قوانين طبيعي، مستقل از افراد وجود داشته، و بر اراده عزم آنها حاكم و مسلط است به گونه اي كه انسان ها تنها مي توانند آن ضرورت ها و جبرها را بشناسند و خود را با آنها هماهنگ گردانند نه آنكه بتوانند آنها را تغيير دهند و يا از بين ببرند. ولي ژرژ گورويچ (م 1965م) در كتاب «جبرهاي اجتماعي و اختيار يا آزادي انسان» اين مسئله را به طور مستوفا و تفصيلي تحرير كرده، انواع جبر اجتماعي را در كنار انواع آزادي هاي انساني توضيح داده است. اين ديدگاه ميانه، توسط آنتوني گيدنز، معروف ترين جامعه شناس عصر حاضر، چنين حاضر، چنين شرح شده است:«از آنجا كه محيط فرهنگي كه ما در آن متولد مي شويم و رشد مي كنيم بر رفتار ما تأثير مي گذارد، ممكن است به نظر برسد كه هيچگونه فرديت يا اراده آزادي براي ما باقي نمي ماند. ممكن است به نظر برسد كه به قالب هاي پيش ساخته اي كه جامعه برايمان فراهم كرده ريخته مي شويم. بعضي جامعه شناسان معمولا درباره اجتماعي شدن ـ‌ و حتي به طور كلي تر درباره جامعه شناسي ـ چنان مي نويسند كه گويي همين گونه است، اما چنين نظري اساسا نادرست است. اين واقعيت كه ما از تولد تا مرگ در كنش متقابل با ديگران هستيم، مسلما شخصيت ما، ارزش هايي كه داريم، و رفتارهايي را كه مي كنيم، مشروط مي سازد. اما اجتماعي شدن مبناي فرديت و آزادي ما نيز هست. در جريان اجتماعي شدن هر يك از ما، يك حس هويت شخصي، و توانايي انديشه و عمل مستقل پيدا مي كند.» (گيدنز،ص 95)
مطهري (رحمه الله) نيز با بياني ديگر همين ديدگاه ميانه را تأييد كرده است:«حقيقت اين است كه آزادي انساني جز با نظريه فطرت، يعني اينكه انسان در مسير حركت جوهري عمومي جهان با بعدي علاوه به جهان مي آيد و پايه اولي شخصيت او را همان بعد مي سازد و سپس تحت تأثير عوامل محيط تكميل مي شود و پرورش مي يابد. قابل تصور نيست. اين بعد وجودي است كه به انسان شخصيت انساني مي دهد تا آنجا كه سوار و حاكم بر تاريخ مي شود و مسير تاريخ را تعيين مي كند.... آزادي انسان به مفهومي كه اشاره كرديم نه با قانون عليت منافات دارد و نه با كليت مسائل تاريخي و قانون مندي تاريخ. اينكه انسان در عين اختيار و آزادي و به موجب انديشمندي و اراده، مسيري معين و مشخص و غير قابل تخلف در زندگي اجتماعي داشته باشد، يعني ضرورت بالاختيار، جز اين است كه ضرورتي كور و حاكم بر انسان و اراده انسان حكم فرما باشد»(جامعه و تاريخ، ص 72).
به هر تقدير، در متون حديثي شيعه، گزارش هايي از حضرت امير (عليه السلام) وجود دارد كه به پذيرش جبرها و لوازام و تبعات آنها تصريح دارد. اين متون اگر چه عمدتا در زمينه فتنه (به معني اختيار و امتحان و امري كه انسان را مفتون خود مي سازد) و رويدادهاي فتنه انگيز، به عنوان جريانات و پديدارهاي حاد و داغ و بحراني و التهابي جامعه، وارد شده، ولي عموم و شمول آن به گونه اي است كه مي تواند در مسئله حاضر هم مورد استناد قرار گيرد:
الف: «فَإِنَّ الْفِتْنَةَ طَالَمَا اءَغْدَفَتْ جَلاَبِيبَهَا، وَ اَغْشَتِ الْأبْصَارَ ظُلْمَتُهَا: فتنه ديرزماني است كه پرده هاي خود را آويخته و تاريكي اش ديده ها را نابينا ساخته است» (نهج البلاغه، نامه 65).
همانگونه كه از ظاهر كلام استفاده مي شود، فتنه ها همچون پرده اي جلوي روشنايي و وضوح ديده ما را مي گيرند؛ داراي ظلمتي هستند كه صحنه رؤيت را تاريك و چشم را كور مي كنند؛ انسان ها در بحبوحه تظاهر فتنه ها، به رنگ آنها در مي آيند و چشم و گوش و دل خود را بدان ها مي سپارند؛ در اين احوال، مي شنوند، ولي نه با گوش خود، بلكه با گوش حوادث؛ مي نگرند، ولي نه با چشم خود، بلكه با چشمان وقايع؛ مي خواهند و دل مي سپارند و به غليان در مي آيند، ولي نه با دل خود، بلكه با دل رويدادها ! بدين روي، فتنه ها انسان ها را فرا مي گيرند و انسان ها به وسيله آنها احاطه مي شوند و در آنها غرق مي گردند.
ب: «ثُمَّ يَاءْتِى بَعْدَ ذلِكَ طالِعُ الْفِتْنَةِ الرَّجُوفِ، وَالْقاصِمَةِ الزَّحُوفِ، فَتَزِيغُ قُلُوبٌ بَعْدَ اسْتِقامَةٍ، وَ تَضِلُّ رِجالٌ بَعْدَ سَلامَةٍ، وَ تَخْتَلِفُ الْاءَهْواءُ عِنْدَ هُجُومِها، وَ تَلْتَبِسُ الْآراءُ عِنْدَ نُجُومِها، مَنْ اَشْرَفَ لَها قَصَمَتْهُ، وَ مَنْ سَعى فِيها حَطَمَتْهُ، يَتَكادَمُونَ فِيها تَكادُمَ الْحُمُرِ فِى الْعانَةِ، قَدِ اضْطَرَبَ مَعْقُودُ الْحَبْلِ، وَ عَمِىَ وَجْهُ الْأمْرِ: آن گاه پس از اين، فتنه سختي پيش خواهد آمد، لرزاننده و شكننده و شتابنده، كه دل ها پس از استواري دچار لغزش شوند و مردان پس ازسلامتي [دين] به ضلالت و گمراهي افتند، و در هنگامه هجوم و روي آوردن فتنه ها، هواها و تمايلات مردم مختلف و متعدد شوند و در زمان پيدايش آنها، انديشه ها و آراء، مشتبه و ملتبش گردند. هر كه درصدد دفع و برداشتن آن (فتنه) برآيد پشت او را مي شکند و هر كه در دفع آن بكوشد او را درهم مي كوبد. در آن (فتنه)، مردم همانند خران وحشي در گله، يكديگر را گاز مي گيرند و آزار مي رسانند. ريسمان محكم [دين و سنن و نواميس اجتماعي] گسيخته مي شود و چهره حقيقت پوشيده مي گردد» (نهج البلاغه، خطبه 151).
گويايي اين سخن بيشتر است؛ زيرا توصيف رساتري از فتنه ها ارائه داده است. فتنه ها در هنگام طلوع، همچون برق، سرعت و شتاب دارند و قلب هاي مستقيم و مقاوم را منحرف مي كنند؛ عواطف و احساسات متحد را متعدد و مختلف مي سازند و آراء و انظار منطقي را نارسا و گنگ جلوه مي دهند؛ هر گونه مقاومتي را به سختي مي شكنند و هر اراده و عزمي را با صلابت خرد مي كنند و هر مبارز و حريفي را به زمين مي زنند و هر ريسمان تمسكي را مي گسلند و هر فضاي روشن و واضحي را مكدر و غبارآلوده مي گردانند. پس واقعيت اين است كه افراد در فشار جبر بحران ها و رويدادهاي جمعي، ياراي مقاومت ندارند و به رنگ آنها در مي آيند.
ج: «فِتَنٌ كَقِطَعِ اللَّيْلِ الْمُظْلِمِ، لا تَقُومُ لَها قائِمَةٌ، وَ لا تُرَدُّ لَها رايَةٌ: فتنه هايي همانند ساعات شبِ تاريك كه براي جلوگيري از آنها كسي قيام نخواهد كرد و هيچ بيرقي (سپاهي) آنها را بر نمي گرداند»(نهج البلاغه، خطبه 102).
د: «وَ لا تَقْتَحِمُوا مَا اسْتَقْبَلَكُمْ (اسْتَقْبَلْتُمْ) مِنْ فَورِ نار الْفِتْنَهِ، وَأَميطُوا عَنْ سنَنِها، وَ خَلُّوا قَصْدَ السَّبيلِ لَها، فَقَدْ لَعَمْري يَهْلِكُ في لَهَبهَا الْمُؤْمِنُ، وَ يَسْلّمُ عليها غَيْرُ الْمُسْلِمِ: بي باكانه در آتش فتنه اي كه پيشاپيش آن قرار گرفته ايد، داخل نشويد و از مسير آن كنار رويد و راه را براي آن خالي كنيد [تا بيايد و بگذرد.] پس به جان خودم سوگند كه در زبانه آتش آن (فتنه)، مؤمن هلاك شود و غير مسلمان بر سلامت ماند»(همان، خطبه 17).
اين عبارت، گوياي اين ايده است كه فتنه ها و بحران ها با التهاب و شدت و شتاب در حال حركتند و انسان ها قادر نيستند مسير حركت آنها را ببندند و يا آنها را از حركت باز دارند و يا مسيرشان را تغيير دهند، بلكه راه نجاتشان اين است كه از مسير حركت آنها كنار روند و راه عبورشان را باز بگذارند.
هـ: در خطبه اي ديگر، پس از استناد برخي اوصاف به روزگار، مي فرمايد: «لا نَنْتَفِعُ بِما عَلِمْنا وَ لا نَسْئَلُ عَمّا جَهِلْنا وَ لا نَتَخَوَّفُ قارِعَهً حَتّي تَحِلَّ بِنا: از آنچه دانستيم سود نمي بريم و از آنچه نمي دانيم نمي پرسيم و از بليه / بلا تا بر سرمان نيامده است، نمي هراسيم» (همان، خطبه 32).
ظاهر كلام فوق اين است كه حوادث تند چون مهمان ناخوانده اي بر انسان ها وارد مي شوند و در خانه آنها را مي كوبند و خود را بر افراد تحمل مي كنندو افراد را در مقابل عمل انجام شده قرار مي دهند.
و: «سَلوُني قبلَ اَن تَفقِدوني، فَلَأَنَا بَطُرُق السَّماءِ اَعْلَمُ مِنّي بِطُرُقِ الْأرْضي، قَبْلَ أَنْ تَشْغَرَ بِرِجْلِها فِتْنَهٌ تَطَأُ في خِطامِها وَ تَذْهَبُ بِأَحْلامِ قَوْمِها: از من بپرسيد پيش از آنكه مرا نيابيد. پس هر آينه من به راه هاي آسمان از راه هاي زمين آشناترم. [از من بپرسيد] پيش از آنكه فتنه برپا شود و افسار گسيخته گردد و خردهاي اهلش را از بين ببرد»(همان، خطبه 189).
اين خطبه هم گوياست در اينكه فتنه، عقل ربا و هوش ستيز است، قوت تمييز و تشخيص انسان ها را در مي دزدد و فهم و شعور و توجه و هشياري آنها را همچون سيل و تندري رها شده از بين مي برد.
ز: «لا يَقُولَنّ أَحْدُكُمْ اَللَّهُمَّ اِنّي اَعُوذُ بِكَ الْفِتْنَهِ، لِأَنَّهُ لَيْسَ أَحَدٌ اِلّا وَ هُوَ مُشْتَمِلٌ عَلي فِتنه، وَلكِنْ مَنِ اسْتَعاذَ فَلْيَسْتَعِذْ مِنْ مُضِلّاتّ الْفِتَنّ: هيچ يك از شما چنين دعا نكند كه خدايا، از فتنه به تو پناه مي برم؛ زيرا هيچ كس نيست، مگر اينكه فتنه او را در برگرفته است، اما هر كه خواست استعاذه كند، بايد از فتنه هاي گمراه كننده به خدا پناه ببرد»(نهج البلاغه، خ93).
كلام مذكور هم تصريح دارد به اينكه هر انساني به فتنه مي افتد و فتنه ها او را در بر مي گيرند، و احاطه اش مي كنند؛ او را در حصار و تنگناي خود قرار مي دهند؛ امكان ديدن و شنيدن آزاد او را سلب مي كنند و اراده و عزم او را مي ربايند، پس انسان ها آزادانه و بدون عينك و حجاب به اطراف خود نمي نگرند، بلكه اين رويدادها و فتنه ها هستند كه ديدني و نديدني را مشخص مي كنند؛ مسموع و غير مسموع را معين مي سازند؛ مطلوب و غيرمطلوب و خواستني و نخواستني و مراد و غير مراد را بر مي گزينند.
ولي بايد متذكر بود كه احاديث شريف مذكور، روند عمومي و عامه مردم را توصيف مي كنند و موارد خاص و استثناها، يعني نخبگان و قهرمانان و مُصلحان كه بر خلاف جريان امواج فتنه ها شنا مي كنند، و جبر شكن و نظم شكن و سنت شكن هستند را مد نظر ندارند، دليل آن هم اين است كه در متون ديگري به ما مي آموزند كه موج شكني كنيم و در گرداب تند حوادث، غرق نشويم:«اَيُّهَا النَّاسُ شُقُّوا اءَمْواجَ الْفِتَنِ بِسُفُنِ النَّجَاه: اي مردم، امواج فتنه ها را با كشتي هاي نجات بشكافيد» (نهج البلاغه، خطبه 5) كشتي هاي نجاتي كه به افراد متعارف و معمول، قدرت شكافتن امواج را مي دهند و عموم را توان مقاومت و پايداري مي بخشند، همانا امامان، مصلحان و مربيان خود آگاه و به خود رسيده بشريت هستند كه همچون قُلَل رفيع و استوار در تاريخ زندگي اجتماعي بشر، قد برافراشته به انسان ها درس ايستادگي در مقابل فشارهاي شبكه روابط استعماري و استثماري و استعبادي و استحماري جامعه شان را مي دهند و اين امر البته مشكل و طاقت فرسات و از عهده عامه و عوام و عموم بر نمي آيد؛ ولي از عهده خاصه و خواص و خصوص آنها،يعني اسوه هاي حق و مصلحان صادق ساخته است. چنانچه، حضرت امير (عليه السلام) در خطبه اي يادآوري فرموده كه:«فَأنَا(فأني) فَقَأتُ عَيْنَ الْفِتْنَةِ، وَلَمْ يَكُنْ لِيَجْتَرِئَ عَلَيْهَا أحَدٌ غَيْرِي: به درستي كه من چشم فتنه را كور كردم و غير من كسي بر دفع آن جرئت نداشت» (همان، خطبه 92) و يا در خطبه ديگري اظهار داشته كه: «وَ اللهِ، لا اَكُونُ كَمُسْتَمِعِ اللَّدْمِ يَسْمَعُ النّاعِي وَ يَحْضُرُ الْباكِي ثُمَّ لا يَعْتَبّرُ(لَمْ يَعْتَبِرْ): قسم به خداوند كه من مانند شنونده [صِرف] صداي لطمه بر سر و سينه نيستم كه فرياد خبر مرگ و مصيبت را از مخبر بشنود و بر گريه كننده حاضر گردد، ولي از آن عبرتي نگيرد» (همان، خ148).
معناي اين سخن شريف، آن است كه من اجازه وقوع حادثه و عبور آن بر خود را نمي دهم، من مانند يك ناظر صرف و يا يك شاهد بي تحرك نيستم تا نظاره گر جريان حوادث وعبور آنها، حتي از خود باشم، بلكه جلوي آن را مي گيرم و مسيرش را تغيير مي دهم.
خلاصه كلام اينكه، اگر چه در واقعيت و در عينيت، عامه مردم مظهور و مغلوب امور اجتماعي و الگوهاي روابط اجتماعي اند، و اين امور بر چشم و گوش و عقل دل آنها چيره شده و سلطه پيدا مي كند و آنها را به رنگ خود درمي آورد، ولي همواره و در هر جامعه اي معدودي از انسان هاي بصير و آزاده و متعهد وجود دارند كه در مقابل فهم ودرك عمومي، در مقابل خواست و ميل جمعي تسليم نشده، بلكه راه و مسير مستقلي را پيش مي گيرند.
آموزه هاي ديني مذكور درصدند تا اين دسته را تقويت كنند و تعداد انسان هاي مقاوم و استوار را گسترش دهند. بر اساس اين نگرش، انسان ها تنها از طريق اتكا به سفينه هاي نجات كه همان نخبگان اخلاقي و مصلحان اجتماعي راستين جوامع خود آنهاست، قادرند بر جبرها و فشارها و الزام هاي جمعي و تاريخي، فائق آمده و زندگيشان را به گونه اي دلخواه شكل دهند.

پی نوشت ها :
 

* دكتراي فلسفه اجتماع و عضو هيئت علمي دانشگاه قم
 

منبع:شيعه شناسي 25
ادامه دارد...



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.