پرده بر اسرار پنهان ماسوني

بايستي اذعان كرد، وقتي كتاب داستان فيلمي را قبلاً خوانده باشي، آن‌هم داستاني كه مملو از تعليق و رمز و راز و گره‌افكني باشد و پي‌درپي به مخاطبش شوك وارد كند و علاوه بر همة اينها متني مطول بالغ بر 700صفحه سرشار از نكات توصيفي و اطلاعاتي را شامل شود كه مدام معلومات خواننده را به چالش بطلبد، ديگر همة جذّابيت فيلم اقتباسي از آنكه
دوشنبه، 29 آذر 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
پرده بر اسرار پنهان ماسوني

پرده بر اسرار پنهان ماسوني
پرده بر اسرار پنهان ماسوني


 

نويسنده:سعيد مستغاثي




 

نگاهي به فيلمنامه «فرشتگان و شياطين»
 

بايستي اذعان كرد، وقتي كتاب داستان فيلمي را قبلاً خوانده باشي، آن‌هم داستاني كه مملو از تعليق و رمز و راز و گره‌افكني باشد و پي‌درپي به مخاطبش شوك وارد كند و علاوه بر همة اينها متني مطول بالغ بر 700صفحه سرشار از نكات توصيفي و اطلاعاتي را شامل شود كه مدام معلومات خواننده را به چالش بطلبد، ديگر همة جذّابيت فيلم اقتباسي از آنكه فيلمنامه‌اش حتي كمتر از يك‌پنجم كتاب راهم در برنمي‌گيرد، تنها به يك تعليق هيچكاكي مي‌ماند كه شايد با آن بتوان ذوق و هوشمندي فيلمنامه‌نويسان را محك زد كه تا چه حد به اصل كتاب وفادار بوده و تا چه اندازه توانسته‌اند باتوجه به محدوديت‌هاي زماني يك فيلم سينمايي و ضرورت‌هاي تصويري آن، انبوه اطلاعات و اخبار تاريخي (كه بعضي از آنها براي اولين‌بار در چنين شكل و قواره‌اي و در اين سطح وسيع انتشار مي‌يابد) را به تماشاگر انتقال دهند. آن هم فيلمنامه‌نويساني مانند ديويدكوئپ (كه اثر اقتباسي قابل‌توجهي همچون پنجره مخفي برگرفته از داستان استيفن كينگ را در كارنامه‌اش داشته) و آكيوا گلدزمن (كه تجربة ديگري با نويسنده كتاب يعني دن‌براون در فيلم رمز داوينچي را از سر گذرانده است). تنها نكته‌اي كه در اين ارزيابي اهميت پيدا مي‌كند، اين است كه نويسنده كتاب يعني دن‌براون نه تنها بر نوشتن فيلمنامه نظارت داشته، بلكه از تهيه‌كنندگان اجرايي فيلم هم بوده است.
فرشتگان و شياطين سه سال پيش از رمز داوينچي توسط دن‌براون نوشته شد، اما فيلم آن، سه‌سال پس از فيلم رمز داوينچي ساخته شد. قصة اين دو كتاب از قرابت‌ها و شباهت‌هاي متعددي حكايت دارد كه به نوعي آنها را دنبالة يكديگر قرار مي‌دهد، بدون آنكه بتوان تقدم و تأخري براي هريك از آنها قائل گرديد. برخي از اين نشانه‌ها كاملاً ظاهري و مشخص بوده و بعضي ديگر در محتوا و درون‌مايه، خود را بروز مي‌دهند.
شخصيت اصلي يعني پرفسور رابرت لنگدون، استاد هنر و نشانه‌شناس دانشگاه هاروارد از جمله مهمترين و اصلي‌ترين اين نقاط تشابه به شمار مي آيد. همراهي يك زن (در رمز داوينچي كارآگاهي به نام سوفي كه بعداً ادعا مي‌شود از نوادگان عيسي‌مسيح است و در فرشتگان و شياطين يك دانشمند علوم‌فيزيك به نام ويتوريا وترا كه درصدد خنثي كردن يك بمب ضد ماده است)، درگير شدن يك كارآگاه پليس (در رمز داوينچي بازرس فاژ كه تا انگليس پرفسور لنگدون و سوفي را تعقيب مي‌كند و در فرشتگان و شياطين، فرمانده راچر كه رئيس قراولان سوييسي واتيكان است و سرانجام با كشف راز تكان‌دهنده جانشين پاپ در يك كشمكش ناجوانمردانه، به قتل مي‌رسد) و بالأخره مكان‌هاي معروف تاريخي (در رمز داوينچي، موزه لوور و مكان شواليه‌هاي معبد و صومعه راسلينگ و در فرشتگان و شياطين، واتيكان و كليساهاي مشهور آن) ديگر عناصر مشترك ساختاري دو كتاب و فيلمنامه و فيلم رمز داوينچي و فرشتگان و شياطين محسوب مي‌شوند.
اما آن چه به لحاظ محتوايي و درون‌مايه دو قصه را به يكديگر نزديك مي‌كند، پرداختن به تاريخ فعاليت برخي فرقه‌هاي پنهان و مرموز مانند كابالا و خانقاه صهيون (در رمز داوينچي) و فراماسونري و يكي از قوي‌ترين سازمان‌هاي اين تشكيلات مخوف به نام ايلوميناتي (در فرشتگان و شياطين) است؛ فرقه‌هايي كه براساس كتب مختلف و اسناد و مدارك معتبر (اغلب به روايت اعضاي مطرح اين سازمان‌ها يا مكتوبات برجاي مانده و به عبارتي لو رفتة آنها) يك تاريخ بدنامي و شرارت‌ها و تباهي براي بشر برجاي گذارده‌اند و البته منشأ مشترك آنها (بازهم طبق مدارك معتبر و اسناد تاريخي موجود) در يك كلام پديده شيطاني صهيونيسم است. (كه در همين مطلب به برخي از آن اسناد و مدارك اشاره خواهيم داشت.) اما شگفت آن كه نويسندگان و سازندگان دو داستان و فيلمنامه و فيلم‌هاي ياد شده به نحو شگفت‌آوري درصدد تطهير اين فرقه‌هاي تباهكار برآمده و دشمنان آنها را جاهل و طماع و جنايتكار جلوه داده‌اند!

مقايسة تطبيقي كتاب و فيلمنامه
 

اگر در فيلم رمز داوينچي اين وارونه‌نمايي و تطهير تاريخي درباره فرقه‌هاي بدكنشي همچون شواليه‌هاي معبد (كه جناياتشان طي جنگ‌هاي صليبي روي چنگيز و نرون و هيتلر را سفيدكرد) و كابالا (به عنوان تصوف صهيونيستي كه ريشه در جادوگران مصر باستان داشته و پايه و بنياد فراماسونري قلمداد شده است) صورت گرفت، در فرشتگان و شياطين، سازمان مخوفي همچون ايلوميناتي در گردونة تطهير تاريخي قرار مي‌گيرد تا نقش مرموزش در تحوّلات ضدبشري سه چهار قرن اخير زير ساية انگيزاسيون كليساي قرون وسطي و علم پناهي مفرط پنهان گردد.
در فرشتگان و شياطين پرفسور رابرت لنگدون، فراخوانده مي‌شود تا در كشف راز و رمز انجمن ايلوميناتي كه چهار كاردينال كليساي واتيكان در آستانة انتخاب پاپ جديد را به همراه يك چهارم گرم ضدماده درحال انفجار (كه مي‌تواند قدرتي ويران‌كننده‌تر از بمب اتم داشته باشد) ربوده و تهديد كرده كه به انتقام آنچه جنايات كليسا در حق دانشمندان ايلوميناتي مي‌خواند، هرساعت يكي از آن كاردينال‌ها (كه مهم ترين كانديداها براي مقام پاپ به شمار مي‌آيند) را با داغ مخصوص ايلوميناتي به قتل برساند.
فيلمنامه پس از نمايش مراسم تشييع جنازه پاپ كه گفته مي‌شود با يك حملة ناگهاني قلبي فوت كرده، آغاز مي‌شود و سپس به مركز علمي شتاب‌دهنده ذرات اتم يا سرن (CERN) در سوييس مي‌رود تا شاهد يك آزمايش مهم در مورد وارد آوردن شتاب نوري به ذرات اتم طي فاصله‌اي طولاني جهت پديدآوردن مدلي مينياتوري از لحظة انفجار اوليه يا بيگ‌بنگ (BIG BANG) باشيم. طراحان و عاملان اصلي اين آزمايش مهم، دانشمندي به نام سيلوانو بنتيوگليو و همكارش ويتوريا وترا هستند. در كتاب طراح اصلي آزمايش پدرخوانده ويتوريا، لئوناردو وترا است كه طي خاطرات ويتوريا، يك كشيش كاتوليك معرفي مي‌شود. اما فيلمنامه‌نويسان با تغيير هويت لئوناردو وترا به سيلوانو بنتيوگليو درواقع رابطة عاطفي ويتوريا را با قتل فجيعي كه در مورد طراح اصلي آزمايش برخورد ذرات ضدماده در سرن صورت مي‌گيرد، كمتر ساخته و از طرف ديگر تنها در يك صحنه كه نمايي مديوم از سيلوانو را مي‌بينيم، متوجة يقه كشيشي او از زير لباس فرم آزمايشگاهي او مي‌شويم.
بخش‌هاي آغازين داستان در كتاب دن براون در مركز علمي سرن اتفاق مي‌افتد. درواقع برخلاف فيلم كه رابرت لنگدون توسط پليس واتيكان به همكاري دعوت شده، در كتاب اين دعوت در ابتدا توسط رئيس مركز علمي سرن، ماكسميليان كهلر صورت مي‌گيرد؛ فردي كه كاملاً از فيلم حذف شده، ولي در كتاب نقش مهمي برعهده دارد و كلية ماجراهاي سرن و ضدماده و تلاش لئوناردو وترا براي كشف راز خلقت و پيوند دين و علم را او براي لنگدون شرح مي‌دهد. همين ماكسميليان كهلر است كه يكي از پرتعليق‌ترين لحظات اواخر قصه را خلق مي‌كند و هنگامي‌كه هر چهار كاردينال توسط قاتل كشته شده‌اند و به نظر مي‌آيد كه نفر پنجم و آخري خود پيشكار پاپ يعني پدر پاتريك كامرلنگو (در كتاب: كارلو ونترسكا) بوده كه قرار است توسط جانوس (كسي كه توسط قاتل، رهبر ايلوميناتي معرفي مي‌شود)، داغ زده شود و به قتل برسد، حضور كهلر در واتيكان (باتوجه به صحبت‌هايش درباره تقابل علم ودين)، اين تصور را در ذهن لنگدون و همچنين ويتوريا وترا بوجود مي‌آورد كه هم او رهبر ايلوميناتي است و دقيقاً همان صحنه‌اي كه در فيلم مابين فرمانده راچر و كامرلنگو بوجود آمده و تصاويرش توسط دوربين مخفي ضبط شده (كه همين تصاوير موجب افشاي راز كامرلنگو و ايلوميناتي مي‌گردد) در كتاب بين كهلر و كارلو ونترسكا (همان پيشكار پاپ فقيد) اتفاق مي‌افتد. با اين تفاوت كه كاملاً فاقد آن تعليق برخورد كهلر و ونترسكا بوده و اساساً صحنه‌اي كه راچر داخل مقر پيشكار مي‌شود و با عصبانيت قفل پايين در را مي‌اندازد، چندان در ميانة آن هيجانات انفجار بمب ضد ماده و درگيري‌هاي لنگدون و ويتوريا با قاتل، محلّي از اعراب پيدا نمي‌كند!
به اين ترتيب و با حذف شخصيت ماكسميليان كهلر، حدود 140صفحه از كتاب كه در مركز علمي سرن مي‌گذرد، تنها در يك سكانس چهارپنج دقيقه‌اي خلاصه شده كه اگرچه اين نحوه ايجاز به رواني فيلمنامه كمك مؤثري كرده است، اما نبودن شخصيت كهلر، علاوه بر كاستن از پتانسيل محتوايي اثر، به ساختار آن نيز لطمه وارد آورده است. درواقع ديويد كوئپ و آكيوا گلدزمن، همة ماجراهاي سرن كه به ورود ويتوريا مي‌انجامد (آشنايي لنگدون و وترا در كتاب در مركز سرن واقع مي‌شود، درحالي‌كه در فيلم در دفتر فرمانده راچر در واتيكان صورت مي‌گيرد) و سپس آگاه شدن از قضية ضدماده و آزمايش مينياتوري بيگ‌بنگ و دزديده شدن محفظة حاوي يك چهارم گرم ضد ماده (كه در كتاب با روالي كاملاً گام‌به‌گام و جذّاب روايت مي‌شود) و انتقالش به واتيكان و دزديده شدن چهار كاردينال، همه و همه را يك‌جا در همان دفتر راچر به سمع و نظر تماشاگر مي‌رسانند و همة تعاريف كهلر در چند جمله به وسيلة وترا بيان مي‌شود. همين‌طور همة آنچه را هم كه پرفسور لنگدون در مركز علمي سرن درمورد ايلوميناتي و تاريخچه‌اش براي كهلر بازگو كرد، در هفت هشت جمله و در هلي‌كوپتري كه او را به واتيكان مي‌برد و همچنين در دفتر راچر براي فرمانده قراولان واتيكان و همكارانش نقل مي‌كند.
نكتة جالب اينكه حذف كهلر و جريانات مركز علمي سرن، باعث شده كه يكي از شش مورد داغ ايلوميناتي نيز از فيلمنامه حذف شود و تعداد داغ‌ها به پنج مورد كاهش يابد. در كتاب مي‌خوانيم كه نخستين داغ ايلوميناتي با همان عنوان انجمن، بر سينة لئوناردو وترا زده مي‌شود و همين موجب كشانده شدن پاي پرفسور لنگدون (كه تحقيقات مفصلي درباره ايلوميناتي دارد) به ماجرا مي‌شود. داغي كه نشانة بسيار خاص و دو سويه‌اي را بر خود دارد. ولي در فيلم اين نشان دو سويه ايلوميناتي توسط يك فاكس يا نمابر به دست پليس واتيكان و فرمانده راچر مي‌رسد و همين قضيه باعث مي‌شود به سراغ پرفسور لنگدون بروند.
ترديدي نيست كه تبديل يك كتاب 700صفحه‌اي با اطلاعات تاريخي و فلسفي و علمي و ديني به يك فيلمنامة دوساعته جذّاب براي مخاطب عام، در درجة نخست فيلمنامه‌نويسان را وادار كند تا بسياري از صحنه‌هاي توصيفي و پر گفت‌گوي اثر را حذف كنند. اما مخاطب يك داستان معمايي كه اساس گره‌گشايي و حلّ معماهايش بر علم و اطلاع پيش مي‌رود، استوار است، به دليل درگير شدن در يك بازي كه بر مبناي همان اطلاعات پيش مي‌رود، نياز دارد حداقل بخشي از اطلاعات فوق را دريافت كند. مثلاً اگر در داستاني از آگاتا كريستي همچون ده بومي كوچولو، خواننده از پس‌زمينة كاراكترها مطلع نشود و انگيزه ميزبان را از برپايي آن مهماني مرگ، درك نكند، طبعاً از اواسط قصة ديگر چندان ميلي به پي‌گيري ماجراها حس نخواهد كرد و اگر حادثه‌اي هم رخ ندهد، كتاب يا فيلم را نيمه‌كاره رها مي‌كند و پي كار خود مي‌رود. از همين‌رو آكيوا گلدزمن در رمز داوينچي تا جايي كه برايش مقدور بود، بخشي از انبوه اطلاعات تاريخي كتاب را در چند صحنة فيلم به مخاطبش منتقل كرد. اما اين اتفاق در فرشتگان و شياطين نيفتاده و فيلمنامه‌نويسان، اغلب صحنه‌هايي را كه اطلاعاتي در زمينة تاريخي سوژه داستان را بازگو مي‌كرده، كنار گذارده يا از آن گذشته‌اند و بيشتر بر صحنه‌هاي هيجان‌انگيز و به اصطلاح اكشن و حادثه‌اي اثر تأكيد كرده‌اند. به همين‌دليل بسياري از انگيزه‌ها و زمينه‌هاي اتفاقات و رويدادها براي مخاطب روشن نشده و از همين‌رو چندان قادر به همذات‌پنداري با شخصيت‌هاي داستان نيست.
مثلاً در كتاب و در همان بخش اولية مركز علمي سرن، خواننده از طريق نقل‌قول‌هاي پرفسور لنگدون به نحو قابل‌قبولي با انجمن اخوت ايلوميناتي آشنا شده و تاحدودي به رمز و راز آنها پي مي‌برد، ولي در فيلمنامه و فيلم، ناگهان در عرض چند دقيقه با يك تشكيلات پنهاني مواجه مي‌شود كه به گونه‌اي مجهول از دل تاريخ آمده و به خاطر كينه‌اي كه از داغ خوردن چهارتن از دانشمندان خود در دل نگه داشته، به عملياتي تروريستي دست زده تا كليّت واتيكان را نابود كند.
به دنبال همين نوع اطلاع‌رساني ناقص است كه در فيلمنامه، نخستين گام‌هاي رابرت لنگدون براي بازگشايي مسير ايلوميناتي با جمله‌اي نه چندان قوي و مرتبط آغاز مي‌شود تا به كتابخانة واتيكان برود و از درون كتاب‌هاي گاليله، مسير ياد شده را جست‌وجو كند. در فيلم و فيلمنامه، شباهت جمله‌اي از لنگدون با عبارتي كه قاتل در نوار ضبط شده‌اش مي‌گويد اين انگيزه را پديد مي‌آورد. لنگدون پس از شنيدن توصيفاتي كه ويتوريا وترا از وضعيت بمب ضدماده مي‌كند، مي‌گويد واتيكان به وسيلة نوري نابود مي‌شود. اين درست عين جمله‌اي است كه قاتل بيان كرده و همين شباهت موجب مي‌شود پرفسور لنگدون درخواست استفاده از كتابخانة واتيكان براي رازگشايي از مسير ايلوميناتي را كند و يك‌سر هم به سراغ كتاب‌هاي گاليله برود. اين درحالي است كه در كتاب جمله‌اي كه رابرت لنگدون را به فكر استفاده از كتابخانة واتيكان مي‌اندازد، عبارت قربانيان باكره در مذبح علوم است كه قاتل در مكالمه‌اش با پيشكار ونترسكا بيان مي‌كند؛ جمله‌اي كه از رمزهاي ايلوميناتي محسوب شده و همين عبارت است كه باعث مي‌شود لنگدون مسير ايلوميناتي و چهار كليسايي را كه به عنوان مذبح علوم ناميده شده‌اند، پي‌گيري كند؛ چهار كليسا يا معبدي كه هركدام سمبل يكي از نشانه‌هاي چهار عنصر حيات يعني زمين و هوا و آتش و آب را در خود دارد. (هم در كتاب و هم در يكي از عبارت‌هاي قاتل به نشانه‌هاي اين چهار عنصر اشاره مي‌شود و از همين‌رو لنگدون آنها را به عنوان نشانه‌هاي مسير ايلوميناتي تلقي مي‌كند.)
جست جو در كتاب‌هاي گاليله به خصوص كتاب دياگراما نيز در كتاب از يك پس‌زمينة توضيحات لنگدون در مورد عضويت گاليله در انجمن ايلوميناتي مي‌آيد كه به توصيف شكل رومي عدد503 (كه در اسناد و نامه‌هاي فراماسون‌ها و ايلوميناتي مورد استفاده مكرر قرار مي‌گرفته است) و اطلاق آن به كتاب دياگراما مي‌رسد.
اما به جز اين تفاوت‌هاي ظاهري، تشريح شرايط و موقعيت كتابخانة واتيكان در كتاب دن‌براون، آنچنان دقيق و هوشمندانه صورت گرفته كه ناخودآگاه خواننده كتاب، خود را تحت فشار همة آن وضعيت دشوار و كمي نور و كمبود هوايي كه درون اتاقك‌هاي كتابخانة مذكور جاري است، احساس مي‌كند. احساسي كه به هيچ‌وجه با تصاوير و فضاسازي فيلم فرشتگان و شياطين حادث نمي‌گردد.
از اين صحنه به بعد، هم در كتاب و هم در فيلمنامه و فيلم، با يافتن شعري چهار مصرعي از جان ميلتون (كه البته در فيلم، نام ميلتون برده نمي‌شود!) به زبان انگليسي در حاشية صفحة پنجم از كتاب دياگراما گاليله، رمز مسير ايلوميناتي مشخص مي‌شود و تقريباً در وضعيتي مشابه، پرفسور لنگدون، پليس واتيكان را به ترتيب به مكان‌هاي زير مي‌برد:
- پانتئون (كه به اشتباه از عبارت گور مجلل رافائل سانتي برداشت شده.)
- كليساي سانتاماريا دل پوپولو يا معبد چيگي كه به معبد زمين معروف بوده و مي‌تواند بيانگر عنصر زمين از چهار عنصر ياد شده باشد.
- تنديش فرشته و باد غرب در كنار ابليسك ميدان سنت پيترز كه بيانگر عنصر هواست.
- كليساي سانتاماريا دلاويتوريا با تنديس خلسه سنت ترزا كه نماد آتش بود.
- و بالأخره آب‌نماي چهار رودخانه يا ابليسك بلند مقابلش به عنوان سمبل چهارمين عنصر يعني آب.
تنها تفاوت‌ها در اين بخش:
- گرفتار شدن ويتوريا در كليساي سانتاماريا دلاويتوريا به دست قاتل پس از كشته شدن تعدادي از افراد پليس واتيكان و بخصوص بازرس اليوتي كه در فيلم چنين اتفاقي نمي‌افتد و اصلاً ويتوريا در حملة پليس به اين كليسا كه شامل تنديس خلسه سنت ترزاست، حضور ندارد.
- همچنين نحوه درگيري لنگدون و قاتل در آب‌نماي چهار رودخانه كه در كتاب، بسيار پرتنش و با افت و خيز فراوان حكايت شده، ولي در فيلم و فيلمنامه به طرز مضحكه‌آميزي با يك شكلك درآوردن قاتل رو به لنگدون تمام مي‌شود.
- ضمن اينكه در كتاب بنا به سبك رمزگشايي و براساس همان شعر جان ميلتون براي دنبال كردن مسير ايلوميناتي كه «بگذار فرشتگان تو را براي رسيدن به هدف والايت هدايت كنند» در اين مذبح آخر علم هم با استفاده از جهت فاخته برنزي كه بر فراز ابليسك مقابل آب‌نماي چهار رودخانه نصب شده، مكان معبد ايلوميناتي يعني قصر سنت آنجلو پيدا مي‌شود، درحالي‌كه در فيلم، اين كاردينال چهارم است كه با آخرين نفس‌هايش، نام سنت آنجلو را مي‌برد.
- در كتاب، رابرت لنگدون علاوه بر انگيزه يافتن محفظة ضدماده و جلوگيري از انفجار آن، به دنبال ويتوريا نيز هست كه در چنگال قاتل اسير است و هر لحظه احتمال مرگش مي‌رود، ولي در فيلمنامه و فيلم، ويتوريا دركنار لنگدون و همراه گارد پليس واتيكان به قصر سنت آنجلو حمله مي‌برد. درحالي‌كه در كتاب، لنگدون براي ممانعت از اطلاع يافتن رسانه‌ها، يافتن معبد اصلي ايلوميناتي را با هيچ‌كس در ميان نمي‌گذارد و خود به تنهايي راهي سنت آنجلو مي‌شود.
رسانه‌ها در كتاب فرشتگان و شياطين يكي از نقش‌هاي مهم را در تداوم قصه ايفاء مي‌كنند. خبرنگار يكي از رسانه‌هاي خارجي (بي‌بي‌سي) از همان قتل اول، با تماسي از سوي قاتل در جريان عمليات ايلوميناتي قرار مي‌گيرد و تا لحظات آخر نيز در بطن حوادث حضور دارد، ولي اين عنصر نيز به طور كامل از فيلمنامه و درنتيجه از فيلم حذف شده است.
يكي از عجيب‌ترين صحنه‌هاي كتاب و البته فيلم، اقدامي است كه پيشكار ونترسكا (در فيلم: كامرلنگو) براي دوركردن خطر انفجار ضدماده با بردن آن به قعر آسمان توسط هلي‌كوپتر و بعد سقوط با چتر نجات، انجام مي‌دهد. ضدماده‌اي كه سرانجام روي قبر پطرس مقدس قرار گرفته است. (كه در كتاب به عنوان سنگ بنيادين كليساي كاتوليك توصيف شده و كاربرد دراماتيك خود را براي قرار گرفتن در جايگاه بمب ايلوميناتي را پيدا مي‌كند، درحالي‌كه در فيلمنامه، چنين توضيحي بيان نمي‌شود.)
دن‌براون در كتاب فرشتگان و شياطين براي منطقي‌تر جلوه دادن آن اقدام دور از انتظار پيشكار پاپ فقيد، در همان نخستين برخوردهاي او با ويتوريا وترا، از زبان ونترسكا بيان مي‌كند كه خدمت نظام‌وظيفه را در ارتش انجام داده و در همان دوران، پرواز با هلي‌كوپتر، سقوط با چتر نجات و كار با مواد منفجره را آموخته است. اما در فيلمنامه، چنين پس‌زمينه‌هايي از گذشتة پيشكار كامرلنگو، بيان نشده و شخصيت او در حدّ يك تيپ باقي مي‌ماند. به ويژه كه برخلاف كتاب كه تا لحظات آخر كوچك‌ترين نشاني از گناهكار بودن پيشكار حتي از نوع رفتار و نحوه سخن گفتنش برداشت نمي‌شود، اما در فيلم در همان نخستين برخوردهاي كامرلنگو با كاردينال استراوس (جايگزين مورتاتي در كتاب) كه اصرار بر تخلية عبادتگاه سيستين از كاردينال‌ها دارد، نوعي تزلزل و خودباختگي روحي را به وضوح بروز مي‌دهد، به طوري‌كه در مخاطب شك و ترديد انكارناپذيري را برمي‌انگيزد.
همچنين در فيلم كليت انگيزه پيشكار پاتريك كامرلنگو از قتل پاپ، كشتن چهار كاردينال و سرقت محفظة بمب ضدماده با استفاده از عنوان و نشانه‌هاي انجمن ايلوميناتي، در حدّ هراس او از هجوم عوامل و عناصر به تعبير وي علم پرست به بنياد كليسا به بهانة آشتي دين و مذهب با علم، خلاصه مي‌شود. درحالي‌كه چنين انگيزه‌اي لااقل براي قتل پاپ، آن‌هم كسي‌كه محبت فوق‌العاده‌اي در طول زندگي كامرلنگو به او نشان داده، منطقي و قابل‌پذيرش به نظر نمي‌آيد. درحالي‌كه در كتاب نكات تكان‌دهنده ديگري درمورد پاپ فقيد بيان مي‌شود كه انگيزه‌هاي قوي‌تري را براي قتل او توسط كارلو ونترسكاي پيشكار، ترسيم مي‌كند. از جمله عشق پاپ در جواني به راهبه‌اي جوان كه به دليل قول آنها به تجرد، به ازدواج نينجاميده ولي فرزندي از آنها بوجود آمده و كامرلنگو را به اين باور رسانده كه پاپ قول خود به خداوند را شكسته و ازدواج كرده و بچه‌دار شده است، درحالي‌كه بعداً مورتاتي در حضور كاردينال‌ها راز اين بچه‌دار شدن را ازطريق لقاح مصنوعي (جهت وفادار ماندن به قول تجرد) افشا مي‌كند و اين كه آن بچه‌اي كه از طريق لقاح مصنوعي پاپ با راهبة ياد شده متولد شد، همين پيشكار پاپ بوده است.
يعني ديويد كوئپ و آكيواگلدزمن به وضوح از كنار صحنه‌هايي كه مي‌توانسته كليساي كاتوليك را به طور مستقيم تخطئه كند، گذاشته‌اند. (ضمن اينكه اساس ضد علم بودن كليساي كاتوليك و اقدامات ضد انساني‌شان عليه دانشمندان در سخنان پرفسور لنگدون بارها و بارها تكرار شده و در سخنراني كامرلنگو هم براي كاردينال‌هاي جمع شده در معبد سيستين آشكارا بيان مي‌شود.)
اگرچه كليساي كاتوليك در واتيكان هرگونه همكاري با گروه توليد فيلم فرشتگان و شياطين را تحريم كرد و از همين‌رو، سازندگان فيلم، ناگزير براي فيلمبرداري صحنه‌هاي مختلف به مكان‌هايي به جز بناهاي واقعي رفتند و حتي ميدان كليساي سنت پيترز را بازسازي كردند! اما گويا با اكران فيلم و به دلايل همين پرهيزها و محافظه‌كاري‌هاي فيلمنامه‌نويسان، موضع‌گيري شديدي عليه فيلم اتخاذ نكرد.
آنها در مورد هويت قاتل نيز همين‌گونه پرهيزها را به كار گرفته‌اند. در كتاب دن‌براون، قاتل فرشتگان و شياطين كه گويا در استخدام انجمن ايلوميناتي است، يك مزدور صرف نيست، بلكه مسلماني تصوير مي‌شود كه كينة انتقام جنگ‌هاي صليبي را از كليساي كاتوليك در دل دارد (درحالي‌كه تاريخ همواره كينه و داغ دل صليبيون از پيروزي مسلمانان در جنگ‌هاي صليبي را به خاطر دارد) و اين را به وضوح در بخشي از آن بيان مي‌كند:
«قاتل در حالي‌كه در خيابان‌ها راه مي‌رفت، با خودش فكر مي‌كرد كه حالا نياكانش به او لبخند مي‌زنند. امروز او براي آنها مي‌جنگيد. او با همان دشمني مي‌جنگيد كه آنها قرن‌ها قبل جنگيده بودند... در گذشته‌هاي دور... قرن يازدهم... جنگ‌هاي صليبي، زماني‌كه ارتش دشمن به آنها حمله كرده بود، به زن‌ها تجاوز كرده و مردهايشان را به قتل رسانده بود، آنها را نجس خوانده بود و معابد و خدايانشان را نابود كرده بود...»
همچنين در قسمتي ديگر از كتاب درباره او آمده است:
«تمام شب را بيدار مانده بود، اما اصلاً به خواب فكر نمي‌كرد. خواب براي آدم‌هاي ضعيف بود. او يك جنگجو بود، درست مثل نياكانش، و نياكانش هرگز در زماني‌كه جنگي شروع مي‌شد، نمي‌خوابيدند...»
در قسمتي ديگر كه قاتل با راهنمايي جانوس (رهبر ادعايي ايلوميناتي) به تونل قديمي مي‌رود، اعداد را به عربي زمزمه مي‌كند!
همچنين در بخشي كه با گونتر گليك، خبرنگار بي‌بي‌سي تلفني تماس مي‌گيرد، آمده است:
«صداي مخاطب لهجة غليظ عربي داشت...!»
در صحنه‌اي ديگر كه لنگدون و پليس واتيكان، كليساي سانتاماريا دلا ويتوريا را محاصره كرده‌اند، پيش از داخل شدن، پرفسور لنگدون به دو زن سالخورده برخورد مي‌كند و در مقابل ادعاي آنها مبني بر تعطيل بودن كليسا كه توسط مردي به آنها اطلاع داده شده بود، از هويت آن مرد مي‌پرسد. آن دو زن اين‌گونه پاسخ مي‌دهند:
آن مرد يك‌بار- ارابو بود.
لنگدون از ويتوريا پرسيد: منظورشان يك بربر است؟
او پاسخ مي‌دهد: نه اين يك كلمة موهن براي عرب‌هاست.
و بالأخره زماني‌كه قاتل ويتوريا را اسير كرده و به معبد ايلوميناتي در قصر سنت آنجلو برده است، در بالاي سرش با صداي بلند مي‌گويد: آخرين ساعات را مي‌گذراني. و صدها هزار مسلماني را كه در جنگ صليبي تكه‌تكه شده بودند، جلوي چشمانش مجسم كرد...
قاتل در فيلم برخلاف كتاب كه او را درشت‌اندام و قوي‌هيكل توصيف كرده، اگرچه فرز و چابك به نظر مي‌رسد اما كوتاه‌قد و معمولي انتخاب شده است. ضمن اينكه از هرگونه جر و بحث عالمانه به سبك و سياق كتاب نيز پرهيز مي‌كند!

سرپوش گذاردن بر صندوقچة اسرار
 

از طرف ديگر فيلمنامه‌نويسان فرشتگان و شياطين به وضوح از دراماتيزه كردن بخش‌هاي اطلاعاتي كتاب كه از اسناد تكان‌دهنده‌اي بخصوص در مورد قدرت‌هاي پنهان انجمن ماسوني ايلوميناتي در عصر حاضر و نفوذ آنها در ساختار سياسي- اقتصادي امروز دنيا، سخن مي‌راند، پرهيز كرده‌اند؛ آن چه كه بخش قابل‌توجهي از فيلم رمز داوينچي را در برمي‌گرفت و حتي به صورت تك‌گويي‌هاي طولاني از سوي رابرت لنگدون و سر لي‌تيبينگ بيان مي‌شد.
مثلاً اگرچه پرفسور لنگدون در توضيحي كه درباره انجمن ايلوميناتي در ديدارش با ماكسميليان كهلر مي‌دهد متذكر مي‌شود «كلمة ايلوميناتي به معني روشنگري، اسم نوعي انجمن اخوت (فراماسوني) در دوران قديم است»، اما در چند جملة بعد مي‌گويد: «ايلوميناتي‌ها روزبه‌روز قوي‌تر شدند و جايگاه محكم‌تري كسب كردند. آنها پنهاني، سازمان اخوتشان را در عمق ماسون‌ها از نو بنا نهادند؛ نوعي تشكيلات پنهان در داخل تشكيلات پنهان ديگر. سپس از ارتباطات جهاني ماسون‌ها استفاده كردند تا نفوذشان را در دنيا پراكنده كنند...»
او سپس به قدرت و نفوذ سياسي تاريخي ايلوميناتي اشاره مي‌كند و توضيح مي‌دهد:
«ايلوميناتي‌ها در اروپا به قدرت زيادي دست يافتند و آنگاه متوجة آمريكا شدند و حكومتي تشكيل دادند كه بخش اعظم اعضاي آن فراماسون بودند؛ جورج واشينگتن، بنجامين فرانكلين... ايلوميناتي‌ها از اين فرصت استفاده كردند و بانك‌ها و دانشگاه‌ها و صنايعي را كه هدف غايي آنها را تأمين مي‌كردند، بنا نهادند...»
اين صحبت‌هاي قهرمان اصلي كتاب دن‌براون يعني پرفسور رابرت لنگدون دقيقاً براساس مستندات تاريخي نوشته شده‌اند. جريان روشنگري (ايلوميناتي) اروپاي قرن هفدهم بنا به شواهد تاريخي و اسناد موجود وابسته به تشكيلات جهاني فراماسونري بود و از ايدئولوژي ماسوني و آيين‌هايي همچون كابالا و تصوف يهود تغذيه مي‌شد. تشكيلات مخوف ايلوميناتي (كه امروز نيز از پنهان‌ترين سازمان‌هاي فراماسوني جهان به شمار مي‌آيد) در همين راستا بوجود آمد و منشأ بسياري از تغيير و تحوّلات سياسي، اقتصادي و فرهنگي تحت عنوان علم‌گرايي در اروپاي قرن17 به بعد گشت.
اولين بنيان‌گذار يا حداقل پيشاهنگ اين جريان در انگليس، فرانسيس بيكن به شمار مي‌آيد كه بنا به تصريح برخي از مورخان معتبر از جمله جو روبينسن در كتابي تحت عنوان تولد يافته درخون: رازهاي برشته شده فراماسونري، تحت تأثير فرهنگ عبراني و تلمودي بوده است. بيكن در سال1645 يعني 19سال پس از انتشار كتاب خود به نام آتلانتيس جديد، با معرفي خانة دانش تحت عنوان Invisible College يا كالج نامرئي نخستين تشكيلات به اصطلاح روشنگري (ايلوميناتي) را پايه‌گذاري كرد كه به نوشتة لوسين وولف در كتاب عناصر آمريكايي در رستلمنت ويژگي مشترك تمام اعضاي كالج مذكور، بدون استثناء ماسون بودن آنهاست.
اعضاي College Invisible يا همان كالج نامرئي سپس وظيفة بسيار مهمي را عهده‌دار شدند و در راستاي بازگشت مجدد يهوديان به انگليس كمك بزرگي به كرامول، ديكتاتور اين كشور كردند. (يهوديان در قرون15 و16 از انگليس رانده شده بودند.) كالج مذكور، بعدها ضمن تبديل شدن به يك نهاد رسمي تحت حمايت چارلز دوم، شاه پروتستان، به انجمن پادشاهي لندن براي توسعة دانش طبيعي تغيير نام داد. سر اسحاق نيوتن (از اعضاي خانقاه برادري صهيون و از بنيان‌گذاران سازمان فراماسونري در انگليس)، كريستوفر ورن، رابرت بويل، جان لاك و شخصيت‌هاي مشابه ديگر عضو همين تشكيلات ماسوني بودند. اين انجمن سلطنتي در قرون18 و19 به ترتيب به يكي از قلعه‌هاي مهم انديشة صهيوني بدل شد. جان‌لاك (بنيان‌گذار ليبراليسم)، روسو (فيلسوف قراردادهاي اجتماعي)، كانت و جان ميلتون همگي طرفدار انديشة تأسيس اسرائيل بودند. از اين‌رو، جنبش صهيونيسم مسيحي چند سده پيش از صهيونيسم يهودي شكل گرفت.
ديگر شخصيت‌هاي مهم جريان موسوم به روشنگري كه در سازمان ايلوميناتي متشكل شده بودند، به تئوري‌پردازي براي تشكيل جوامع آرماني جهت تحقق همان حاكميت جهاني خويش پرداختند و در همين راستا بود كه جان‌لاك با تئوري جامعة مدني براي كلني پيوريتن‌هاي مستقر در كاروليناي جنوبي با تأكيد بر مبناي ماسوني، قانون اساسي نوشت و همين قانون، به عنوان قانون اساسي آمريكا قلمداد شد كه تا امروز نيز پابرجا مانده است و درحقيقت كاروليناي جنوبي، به اولين قلعة بزرگ تشكيلات فراماسونري آمريكا بدل شد.
اما براي آنكه به ريشه‌هاي جريان موسوم به روشنگري يا ايلوميناتي در اروپاي دوران رنسانس پي ببريم، بايستي به هم‌پوشاني‌هاي پروتستانتيسم (كه پيشتر از اين جريان اوج گرفت) با آموزه‌هاي صهيوني بخصوص در آئين كابالا با تصوف يهود، دقت كنيم. بنا به نوشتة گروهي از مورخان و انديشمندان، اساساً همين كابالا (كه از جريان‌هاي قرون وسطي، جنگ‌هاي صليبي و ماجراي شواليه‌هاي معبد مي‌آمد) منشأ و مأخذ پديده اومانيسم در قرن هفدهم به عنوان نخستين پايه‌هاي جريان روشنگري (ايلوميناتي) شد و در رابطه‌اي تنگاتنگ با آن به قواعد و قوانين ماسوني، رسميت بخشيد.
مالاچي مارتين، نويسنده مشهور و استاد انستيتوي پاپي كتاب مقدس واتيكان در كتاب خود با عنوان مطول كليدهاي اين خون: كوشش براي حاكميت جهاني بين پاپ ژان پل يازدهم، ميخاييل گورباچف و غرب سرمايه‌داري مدعي است كه روشنگري يا ايلوميناتي و جريان موسوم به عقلانيت پيش از جريان فرانسيس بيكن در قرن17 توسط كاباليست‌ها و اومانيست‌ها، آغاز شده بود كه اين حركت شامل علم جاودگري نيز مي‌شد. آنها در تلاش بودند تا با استفاده از جادو (به رسم نياكان خويش در مصر باستان) دنيا را به زعم خود به معمار بزرگ كائنات كه با چهار حرف مقدس عبراني يعني YHWH يهوه ناميده مي‌شد، واگذارند و از همين رو از سمبل‌هايي مانند هرم و چشم، استفاده كردند كه به صورت آرم انجمن ماسوني ايلوميناتي درآمد. از نمادهاي فراماسوني محسوب شد و حتي امروز در پشت اسكناس‌هاي دلار آمريكا نيز به چشم مي‌خورد.

انديشه‌هاي صهيوني ايلوميناتي
 

پرفسور لنگدون پس از مكث و تمركز، هدف اصلي اين تشكيلات را اين‌گونه بيان مي‌كند:
«آفرينش يك حكومت جهاني، نوعي نظام جهاني سكولار و غيرمذهبي... يك نظام جهاني تازه براساس ديدگاه‌هاي ايلوميناتي...»
جملاتي كه پرفسور رابرت لنگدون درباره اهداف ايلوميناتي بيان مي‌كند، شباهت بسيار قريبي با متون و اسناد فرقه‌هاي مختلف منتسب به صهيونيسم دارد. اسناد و مدارك معتبر تاريخي نشان مي‌دهد كه فراماسونري به عنوان يك تشكيلات منظم و پيچيده، به طور كامل، همواره در خدمت مقاصد و اهداف صهيونيسم، عمل كرده است.
ژرژ لاميلن در كتاب اسرار سازمان مخفي يهود به نقل از متن معروف به پروتكل‌هاي زعماي صهيون مي‌نويسد:
«فراماسونري قدرت مخفي ماست. فراماسونري فقط به منظور مخفي نگه داشتن نقشه‌هاي ماست و طرز اجراي اين قدرت مخفي و محلّ اجراي آن براي هميشه بر ملّت‌ها پوشيده است.»
اسماعيل رايين، مؤلف كتاب فراموشخانه و فراماسونري در ايران نيز در اين زمينه مي‌نويسد: «صهيونيسم، ايدئولوژي حاكم بر تمام لژهاي (فراماسونري) جهان است. بنابراين صهيونيسم بين‌المللي با فراماسونري بين‌المللي يكي شده و از آن به منزلة بازوي سياسي و فرهنگي استفاده مي‌كند.
از طرف ديگر، هنگامي‌كه قاتل اجير شده ايلوميناتي در حال صحبت تلفني با پيشكار ونترسكاست و از سوي بازرس اليوتي پيشنهاد پول هنگفتي را دريافت مي‌كند، پاسخ حكيمانه‌اي مي‌دهد: به هر دو پيمان توهين نكن.
بازرس ادامه مي‌دهد: ما پول داريم.
و قاتل بلافاصله پاسخ مي‌دهد: ما هم همين‌طور. بيشتر از آنچه كه بتواني فكرش را بكني.
در كتاب آمده است: «در اينجا لنگدون به ثروت ايلوميناتي فكر كرد؛ ثروت كهن فراماسون‌هاي باواريايي، سلسله روچيلد، بيلدربرگرها و...»
يعني نويسنده كتاب، با صراحت به ريشه‌ها و حاميان مالي و سياسي ايلوميناتي اشاره مي‌كند كه در ميان آنها روچيلدها برجسته‌ترين هستند. فراموش نكنيم كه همين خاندان روچيلد در طول چهارقرن از اصلي‌ترين نيروهاي سازمان‌دهنده امپراتوري جهاني صهيونيسم بوده است و با پول و سرماية بارون ادموند روچيلد بود كه اسرائيل برپا شد و گروهي از يهوديان به آنجا كوچ داده شدند.
در واقع شبكة بين‌المللي روچيلدها در اواخر قرن هجدهم و اوايل قرن بيستم، به نام دول استعمارگر اروپايي در سراسر دنيا بخصوص قاره آسيا و در هند و ايران و عثماني و برخي كشورهاي ديگر كانون‌هاي اشرافي ايجاد كرد، درون دولت‌ها نفوذ كرد و تلاش كرد كه سياست‌هاي آنها را به نفع اشرافيت يهود و آرمان ديرينشان يعني حكومت جهاني بگرداند.
هانا آرنت، مورخ و روزنامه‌نگار يهودي مي‌نويسد: «براي اثبات فكر عجيب دولت جهاني صهيون، چه دليلي بهتر از خاندان روچيلد كه تابعيت پنج دولت مختلف را داشت و دست‌كم با سه دولت در همكاري نزديك بود، دولت‌هايي كه تنازعات مكرر ميان آنها هرگز، حتي لحظه‌اي، يكپارچگي و پيوند منافع بانكدارانشان يعني روچيلدها را متزلزل نكرد!»
پال جانسن در كتاب پيدايش تمدن جديد غرب روچيلدها را عامل كليدي در پيدايش دنياي نوين مي‌خواند. روچيلدها به كانوني تعلّق داشتند كه از قرن‌ها پيش، شبكة خود را در سراسر جهان گسترانيده و دقيقاً همچون يك فرقه و سازمان سياسي منسجم و پنهان عمل مي‌كرد.
ژان‌ژاك روسو، فيلسوف شهير فرانسوي، منظره حيرت‌انگيز اين كانون را در حوالي نيمة قرن هجدهم، چنين توصيف كرده است:
«آتن، اسپارت و روم از ميان رفته‌اند و از خود بازمانده‌اي در جهان نگذارده‌اند، ولي صهيون كه منهدم نشده و اطفال خود را از دست نداده است. آنها محفوظ مانده‌اند، تكثير مي‌يابند و در سراسر جهان پراكنده مي‌شوند... با همة ملل در مي‌آميزند، ولي با آنها مشتبه نمي‌شوند. آنها حكمراني از خود ندارند، ولي هميشه يك ملت هستند...»
همين شبكة بين‌المللي بود كه از طريق انباشت سرماية تاراج شده در تهاجم استعماري اروپا به قدرتي عظيم و بي‌رقيب بدل شد و در قلب اشرافيت جهاني معاصر جاي گرفت. بنياد روچيلد، واپسين نماد اقتدار و ثروت اين كانون است.
در جايي ديگر پرفسور لنگدون اين نماد قدرت و ثروت را در قلب نظام سلطة جهاني به طور واضح نشان مي‌دهد. او يك اسكناس يك‌دلاري را به ويتوريا وترا نشان مي‌دهد و درباره فرقة ايلوميناتي مي‌گويد:
«من زماني شيفتة اين فرقه شدم كه دريافتم پول رايج آمريكا پوشيده از نمادهاي ايلوميناتي است...»
لنگدون اسكناس را به ويتوريا مي‌دهد و مي‌گويد: به پشت اسكناس نگاه كنيد. آن مهر بزرگ را در طرف چپ اسكناس ببينيد.
ويتوريا اسكناس را برمي‌گرداند: منظورتان اين هرم است؟
لنگدون: بله، شما مي‌دانيد كه اين هرم چه ارتباطي با تاريخ آمريكا دارد؟
ويتوريا: چرا در مركز نماد مهر اصلي آمريكاست؟
لنگدون: يك تاريخچة خوفناك. اين هرم نماد نيروهاي سري است كه نماينده صعود به جانب منبع روشنايي هستند. در بالاي آن چه مي‌بيني؟
ويتوريا اسكناس را بررسي كرد: چشمي در درون يك مثلث.
لنگدون: به آن مثلث درخشان مي‌گويند. هيچ‌وقت جاي ديگري چشمي را درون مثلثي ديده‌اي؟
در كتاب آمده است:
ويتوريا لحظه‌اي سكوت كرد و بعد: راستش بله، اما مطمئن نيستم...
لنگدون: نشانه‌هاي ماسون‌ها در سراسر جهان... بعضي آن را نظام جديد جهاني مي‌خوانند.
لنگدون جملة زير مهر را خواند: Novous ordo seclorum به مفهوم نظام جديد جهاني.
ويتوريا: جهاني به معني غيرمذهبي است... اما چطور اين نمادها مي‌توانند روي قوي‌ترين پول رايج جهان ظاهر شوند؟
لنگدون: بسياري از دانشمندان، معاون رئيس‌جمهوري، هنري والاس را مسئول اين عمل مي‌دانند. او يكي از مقامات برجستة ماسون بود...
ويتوريا: چطور؟ چطور رئيس‌جمهوري موافقت كرد؟
لنگدون: در آن زمان فرانكلين دي‌روزولت رئيس‌جمهور بود... تاريخ را بخوان، فرانكلين روزولت يك ماسون معروف بود!

از اثري معمايي و پيچيده تا فيلمي معمولي و حادثه‌اي
 

در واقع اين توضيحات مفصل و اشارات متعدد پرفسور لنگدون به نمادها و نشانه‌هاي ماسوني و ايلوميناتي است كه باعث مي‌شود وي در طول داستان فرشتگان و شياطين بتواند مخاطب را در رصد كردن سمبل‌هاي ماسوني براي رديابي مسير ايلوميناتي همراه خود گرداند كه متأسفانه در فيلم و فيلمنامه با حذف توضيحات و اشارات ياد شده، تماشاگر در برابر كنش‌ها و عكس‌العمل‌هاي لنگدون وا مانده و يا حداقل منفعل مي‌ماند. چراكه نمي‌داند نمادهايي مانند: هرم، چشم، بيضي و مانند آن از مشخصه‌هاي بارز ماسوني و فرقه‌هاي وابسته‌اش مانند ايلوميناتي است. مثلاً در محلّ نشانة اول يعني كليساي سانتاماريا دل پوپولو، وقتي بر سر گور مجلل سانتي (رافائل) مي‌رسند، مكان را مملو از نشانه‌هاي ماسوني اعم از بيضي و هرم مي‌يابند و اين سؤال براي لنگدون و وترا پيش مي‌آيد كه چگونه هنرمندي مانند برنيني كه در استخدام واتيكان بوده، از نمادهاي ماسوني براي تزئين بناي هنري‌اش بهره جسته. و تازه پي مي‌برند كه هنرمند گمنام ايلوميناتي كه اصلاً مسير اين فرقه را با تنديس‌ها و مجسمه‌هايش معلوم كرده، كسي جز برنيني نيست. از اينجاست كه مخاطب كتاب متوجه مي‌شود تشكيلات فراماسوني چه نفوذي در همان واتيكان داشته، به طوري‌كه ده‌ها ابليسك (از نمادهاي روشن ماسوني) در سرتاسر واتيكان و خصوصاً در مقابل مكان‌هاي مقدس (از جمله كليساي سنت پيترز و در ميانة ميدان پياتزا) نصب كرده است! اما در فيلم و فيلمنامه، به دليل به اصطلاح فاكتور گرفتن فيلمنامه‌نويسان از توضيحات روشنگرانة فوق، تماشاگر اساساً از كشفيات مكرر پرفسور لنگدون يا بحث‌هاي او با ويتوريا وترا و يا تأكيدهاي دوربين بر اين‌گونه نمادها همچون ابليسك چندان سر در نمي‌آورد.
به همين‌دليل است كه اگرچه در انتهاي ماجرا، مشخص مي‌شود عملياتي كه تحت‌عنوان ايلوميناتي با ربودن و به قتل رساندن كاردينال‌هاي كانديداي مقام پاپ و سرقت بمب ضدماده براي زير و رو كردن واتيكان همراه شد، توسط پيشكار پاپ هدايت مي‌شد، اما در كتاب با توضيحات مفصل رابرت لنگدون (كه بخشي از آن را بازگفتم)، دن براون به گونه‌اي ظريف قدرت و نفوذ ايلوميناتي و فراماسونري كه امروز را فراتر از قتل چهار كاردينال و آن عمليات ابلهانة بودن محفظة حاوي يك‌چهارم گرم ضدماده ترسيم مي‌كند.
او در بخشي از داستان كه قاتل در حال جر و بحث با پيشكار و بازرس اليوتي است، از فكر لنگدون مي‌نويسد: «همه مي‌دانستند كه نفوذ كردن در سازمان‌هاي جهاني، نام تجاري ايلوميناتي بود. آنها در شبكه‌هاي اصلي بانكداري و هيئت‌هاي دولت و... حضور داشتند. يك‌بار چرچيل به خبرنگاران گفته بود كه اگر جاسوسان انگليسي به درجه‌اي كه ايلوميناتي‌ها در پارلمان انگليس نفوذ كرده بودند، در ميان نازي‌ها رخنه داشتند، جنگ جهاني، يك ماهه به آخر مي‌رسيد...»
دو خبرنگار بي‌بي‌سي كه در كتاب با تماس تلفني قاتل به محلّ هر جنايت كشيده مي‌شوند (ولي در فيلمنامه و فيلم كاملاً كنار گذاشته شده‌اند)، پس از اينكه نام ايلوميناتي را در تماس تلفني با قاتل مي‌شنوند، به اينترنت مراجعه مي‌كنند تا اطلاعاتي در اين‌باره بگيرند. اطلاعات آنها، نفوذ عجيب و غريب فراماسون‌ها را در دنياي امروز مؤكد مي‌گرداند.
آنها ابتدا از اخطار چرچيل و وودرو ويلسن (رئيس‌جمهوري وقت آمريكا) نسبت به گسترده شدن نفوذ ايلوميناتي صحبت مي‌كنند و سپس به رابطة بانفوذترين و مؤثرترين شخصيت‌هاي تاريخ معاصر با اين فرقة ماسوني پي مي‌برند؛ افرادي مانند سيسيل رودز (بنيان‌گذار بورسيه‌هاي علمي) يا بيل كلينتون يا خانواده گرانت در فرانسه و آلومبرادوس از اسپانيا و حتي كارل ماركس! و بالأخره به بازي رايج و محبوبي در ميان نوجوانان و جوانان آمريكايي مي‌رسند به نام ايلوميناتي: نظام جديد جهاني...
فيلم فرشتگان و شياطين با طفره رفتن از ارائة اين نوع اطلاعات، در واقع با افشاي نقش پيشكار كامرلنگو در ماجراهاي واتيكان، به يك فيلم معمولي حادثه‌اي بدل مي‌شود و برعكس كتاب، ديگر در ذهن مخاطب تداوم نمي‌يابد. در واقع فيلم با همان جملات كليشه‌اي فرمانده راچر در اتاق دربستة پيشكار، به پايان مي‌رسد و همه چيز تمام مي‌شود. انگار نه انگار كه ايلوميناتي و انجمني به اين نام وجود خارجي داشته است. همة آن كشف راز و رمز مسير ايلوميناتي و حلّ آن پازل شگفت‌آور برنيني و ميلتون و وقايعي مانند آنها به يك بازي ساديستيك تبديل مي‌شود كه گويي نويسنده قصد داشته كلاه گشادي بر سر مخاطبش بگذارد و بس!
به راستي چرا چنين تفاوت مهم و اساسي‌اي مابين كتاب و فيلمنامة اقتباسي فرشتگان و شياطين ديده مي‌شود كه آن را به يك اقتباس غيروفادارانه تبديل كرده است؟ آن هم اقتباسي كه خود نويسنده داستان بر آن نظارت داشته است!
يعني آيا دن براون نسبت به همة آن اطلاعات حيرت‌انگيزي كه در كتاب مطرح كرده، دچار شك و ترديد شده است؟ آيا او و ديگر سازندگان فيلم فرشتگان و شياطين از جمله كمپاني توليدكننده، شرايط كنوني جهان را مساعد بازتاب جهاني‌تر آن كشفيات و اطلاعات ندانسته‌اند؟ در سال‌هايي كه كتاب فرشتگان و شياطين نوشته شد و سپس رمز داوينچي انتشار يافت و بعد به فيلم برگردانده شد، چه شرايط و موقعيتي بر عالم حاكم بود كه نوشتن چنين داستان‌ها و ساختن چنان فيلم‌هايي را لازم مي‌گرداند؟
به نظرم پاسخ اين سؤالات را به وضوح مي‌توان در همان كتاب و فيلم رمز داوينچي جست‌وجو كرد. در صحنه‌اي كه سرلي تيبينگ، دوست قديمي، پرفسور رابرت لنگدون، او و سوفي را در كليساي محلّ دفن سر اسحاق نيوتن به گروگان مي‌گيرد تا رمز آن كريپتكس را باز كند و به مكان دفن جام مقدس و الواح همراه آن دست پيدا كند تا راز كهن، افشا و جهان به نسل عيسي‌مسيح(ع) سپرده شود، نسلي كه خانقاه صهيون از آن مراقبت كرده است، سر تيبينگ در پاسخ لنگدون كه چرا چنين‌كاري را انجام مي‌دهد، مي‌گويد كه با تغيير هزاره و رفتن از برج حوت به حمل، قرار بود خانقاه صهيون اين راز را افشا كند، اما چنين نكرد. تغيير هزاره و آغاز هزاره سوم از اعتقادات فرقه‌هاي هزاره‌گراي صهيونيستي مانند اوانجليست‌هاست كه معتقدند در آغاز آن پايان روزها فرا مي‌رسد و با وقوع جنگ آرماگدون (مابين نيروهاي خير يعني غرب و قواي شر كه از نظر آنان شرق و بخصوص شرق اسلامي تلقي مي‌شود)، زمينه‌هاي ظهور حضرت مسيح(ع) از طريق فراگيري كشور اسرائيل فراهم مي‌آيد.
در واقع غرب صهيوني (همچنان كه رهبران و پيش‌گوهايشان مانند جري فالول، هال ليندسي، بيلي گراهام و... سال‌ها وعده داده بودند) قرار بود در آغاز هزاره سوم به اصطلاح به نقطة صفر برسد و ازهمين روي مي‌بايست رازهاي پنهان و ديرين آنها براي زمينه‌سازي حاكميت جهاني‌شان، افشا شود. ده‌ها و صدها فيلم در دهة90 حكايت از همين نگاه و ديدگاه داشت. از همين روي كتاب‌ها و فيلم‌هايي مانند هري‌پاتر، ماتريكس، مگي‌دو، ارباب حلقه‌ها، جنگ‌هاي ستاره‌اي، نارنيا، اسپايدوريك، نيروي اهريمني، رمز داوينچي، فرشتگان و شياطين و... نوشته و منتشر و ساخته شدند. امثال جري فالول و هال ليندسي و پت رابرتسون و... براي پايان روزها، تاريخ‌هاي متعددي عرضه كردند و بعد از سال2001 و حادثة برج‌هاي دوقلوي نيويوركي، تواريخي همچون2006 و2007 و2008 را تعيين كردند، ولي به فضل الهي، چرخ زمان آنچنان‌كه مي‌خواستند پيش نرفت. شايد به همين‌دليل فكر کردند، درواگويي اسرار خانقاه صهيون كمي زياده‌روي شده و بسياري از اسرار مگوي را با دست خود برملا كرده‌اند.
احتمالاً سرند كردن كتاب فرشتگان و شياطين از نكات درشت و افشاگرانه و تبديلش به فيلمي خنثي و پيش‌پا افتاده، با توجه به اين رهيافت تازه بوده است.
منبع:نشريه فيلم نگار؛ شماره82



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط