علی(علیه السلام) و صفات ویژه او

مسجد يكي از شريفترين مكانهاست و از همه مساجد بهتر و با فضيلت تر مسجد الحرام مي باشد و خانه كعبه از همه جاي مسجد الحرام مقدس تر و برتر مي باشد. حضرت مريم در مسجد الاقصي به سر مي برد و به حضرت عيسي حامله بود. وقتي زمان وضع حمل او نزديك شد. از سوي خداوند فرمان رسيد كه از مسجد بيرون برود: حضرت مريم به فرمان
چهارشنبه، 6 بهمن 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
علی(علیه السلام) و صفات ویژه او

علی(علیه السلام) و صفات ویژه او
علی(علیه السلام) و صفات ویژه او


 

نویسنده : علی صادقی




 

علی(علیه السلام) و صفات ویژه او

«علی (ع)،حب او ومقام والای دوست ومحبت او»
قال رسول الله : حب علی بن ابی طالب حسنه لاتفرمعها سیئه (1)
حب ودوستی علی بن ابی طالب حسنه ای است که با وجود آن هیچ گناه وسیئه ای به انسان لطمه وضرر وارد نمی کند .
شاید بعضی گمان می کنند که حب و دوستی علی بن ابی طالب ،نیکی وحسنه ای است بسیار بزرگ که هرکس داشت هرچقدر گناه کند، این گناهان موجب عقوبت و عذاب او نمی شود. وچنین شخصی هرچقدر هم که اهل معصیت باشد ،معذب نخواهد شد .چون دوستی ومحبت علی را در سینه دارد در حالي كه اين معنا مخالف صريح آيات قرآن مي باشد. از جمله اين آيه كه مي فرمايد: لَيسَ بِأَمانَيكُمْ وَ لا اَماّنّيِّ اَهلِ الكتابِ مَنْ بَعْمَلْ سُوءاً يُجزَبِهّ.(2) چون در مدينه سه گروه مسلمان و مسيحي و يهودي زندگي مي كردند بين آنها گفتگو بود مسلمانان مي گفتند: حالا كه ما مسلمان شديم، ملت ممتاز هستيم و خداوند براي ما امتياز قائل است و هر كار بدي بكنيم خدا از ما مي گذرد. يهودي ها نيز همين حرف را مي زدند و مسيحي ها نيز همين امتياز را براي خود قائل بودند و ميگفتند چون ما پيروان عيسي روح الله و عيسي كلمه الله هستيم، كسي كه بدون پدر به دنيا آمده، پس ماهر كار بدي بكنيم خدا از ما مي گذرد. قرآن جواب مي دهد. كه لَيسَ بِأمانَيكُمْ وَ لا اَماني اَهلُ الكتابِ: مطلب نه آن طوري است كه شما مسلمان ها مي پنداريد و آرزوي آن را در سر داريد و نه آن طوري كه اهل كتاب «يهودي ها و مسيحي ها» خيال مي كنند و آرزوي آن را دارند هر كس كار بدي ،‌انجام دهد خدا او را كيفر مي دهد.و آيات زيادي كه ايمان را توأم با عمل صالح موجب نجات و رستگاري انسان دانسته : مثلاً در سوره ولعصر مي فرمايد: وَالعَصر اِنَّ الاْنسانَ لَفي خُسرٍ اِلَّا الذينَ امنوا وَ عَمِلوا الصالحات. (3). قسم به عصر كه همه انسانها در زيان هستند مگر كساني كه ايمان آورده اند و اعمال صالح انجام مي دهند اما آن معنايي كه موافق آيات قرآن و مطابق عقل مي باشد و شهيد، استاد مطهري نيز در كتاب عدل الهي آن را از وحيد بهبهاني نقل كرده است:محبت علي (ع) اگر حقيقي و راستين باشد، هيچ گناهي به انسان صدمه نمي زند يعني اگر محبت علي كه نمونه كامل . انسانيت و طاعت و عبوديت و اخلاق است از روي صدق باشد و به خودبندي نباشد مانع ارتكاب گناه مي گردد. مانند واكسني است كه مصونيت ايجاد مي كند و نمي گذارد بدن انسان به بيماري مبتلا گردد.يعني حب علي (ع) نيز در برابر گناهان انسان را بيمه و واكسينه نموده و مانع از انجام گناه مي گردد. البته همان طوري كه شخص واكسينه شده ، ميكروب بيماري وارد بدن او مي گرد اما بعد از بين مي رود، شخصي هم كه محب علي (ع) است ممكن است دچار لغزشهايي شود اما بعد پشيمان شده و از ادامه آن دست بر مي دارد. كسي كه علي را بشناسد، سوز و گداز او را بداند و ناله هاي نيمه شبش را بداند و به چنين كسي عشق بورزد محال است كه خلاف فرمان او كه هميشه امر به تقوا و عمل مي كرده رفتار – نمايد هر محبي به خواسته محبوبش احترام مي گذارد و فرمان او را گرامي ، مي دارد. فرمان برداري از محبوب لازمه محبت صادق است توجه به اين حديث شريف و اين واقعه كه در ذيل نقل مي شود ارزش حب و دوستي علي ابن ابيطالب(ع) را بيشتر آشكار نموده و تأييدي ديگري است بر اين كه حب حقيقي علي (ع) مانع از ارتكاب گناه است: از امام صادق (ع) نقل شده كه فرمودند در زمان پيامبر مردي در مدينه زندگي مي كرد به نام رباح. اين مرد غلام قبيله بني النجار بود. و گرچه قبيله بني النجار ميانه و رابطه ي خوبي با علي (ع) نداشتند اما اين غلام از دوستان صميمي علي (ع) بود و به جهت همين دوستي او تحت فشار بني النجار قرار گرفت تا سرانجام در اثر شكنجه و تشنگي جان سپرد. جنازه او را جمعي برداشتند و تشييع نمودند. در بين راه پيامبر و علي (ع) آنها را ديدند، پيامبر سؤال كرد اين فرد كيست! كه از دنيا رفته ، گفتند: اين مرد رباح غلام بني النجار است. در اينجا علي (ع) خطاب به پيامبر عرض كردند هذا رِباحٌ عَبدُ بني النَّجارِ ما رَاني قُطُّ اِلّا قالَ يا عليُ اِنّي أُحبُكَ.اين رباح غلام بني النجار است هيچ گاه مرا نديد مگر اين كه گفت يا علي من تو را دوست دارم پيامبر دستور داد جنازه را غسل دادند؛ آن را با پيراهني از پيراهن هاي مخصوص خود كفن كردند و سپس جنازه را تشييع كرد. در حين تشييع جنازه مردم صداي عجيبي را شنيدند، علت آن را از پيامبر سؤال كردند، پيامبر فرمود، ملائكه بسياري در تشييع جنازه رباح حاضر شده اند. وقتي قبر رباح كنده شد، پيامبر داخل قبر رفتند و جنازه رباح را با دستان مبارك خود در ميان قبر گذاشتند و بعد با دستان خود قبر را با خشت و خاك پر كردند. در اين هنگام پيامبر در كنار قبر به ناحيه سر رباح رفت و اندكي توقف كرد و سپس به جانب پاي او آمد. از همه جالب تر اين كه پيامبر به حضرت علي (ع) رو كرد و فرمود: وَ اللهِ ما نالَ ذلِكَ اِلّا بِحُبِّكَ يا عَليُّ(4)« اي علي به خدا سوگند رباح به اين مقام نرسيد مگر به علت دوستي با تو»اين حديث پر محتوي از جهان گوناگون بيان گر ارزش دوستي با علي و شادماني پيامبر را از دوستان علي نشان ميدهد حب و دوستي كه انسان را در برابر فشارها مقاوم سازد با ارزش است نه دوستي كه كنار آن تن به هر كاري دهد آري عشق به علي (ع) كه مسجمه انسانيت، اخلاق و فضيلت است سبب مي شود كه گناهان و آلودگي ها به انسان آسيبي نرساند.نقل و ذكر فضائل علي (ع) از سوي دوستان و شيعيان آن حضرت ممكن است از سوي دشمنان دوست نما و معاندين آن امام هما، مورد ايراد و اشكال واقع شود كه از دوست جز اين توقع انتظاري نيست و اصولاً خاصيت دوستي و عشق اين است كه هر كجا عشق پرتو افكند، زشتي را زيبايي و عيب را كمال و خار را گل و ياسمن مي بيند.و الفضلُ ما شهدت به الأعداء « فضيلت آن است كه دشمنان به آن شهادت دهند و به آن اقرار و اعتراف نمايند» اما فضائل مولاي متقيان را نه تنها دوستان آن حضرت بلكه از اهل سنت و معاندين و دشمنان آن امام نيز بسياري از فضائلش را نقل و ذكر نموده و به آن اقرار و اعتراف كرده اند اخطب خوارزمي محدث معروف اهل تسنن در كتاب مناقب خود از ابن عباس نقل مي كند كه رسول خدا مي فرموده « لوَانَّ الرياضَ اَقلامٌ، و البَحرَ مدادٌ، و الجنَّ حُسّابٌ، و الانسَ كُتّابٌ، مااحصموا فضائل عَليِ ابن ابيطالب(5) ، اگر درختها قلم گردد، و درياها مركب شود و همه جنيان حساب گر شوند و همه انسانها نويسنده گردند و دست به دست هم دهند تا فضائل علي (ع) را بنويسند نمي توانند فضائل علي را شمارش كنند. در اينجا به اندازه اي كه اين نوشته مختصر اجازه دهد به ذكر چند فضيلت از فضائل بي شمار امير المؤمنين اشاره مي كنيم:
آب دريا را اگر نتوان كشيد
هم به قدر تشنگي بايد چشيد
البته ما فضائلي را نقل مي كنيم كه دراكثر آنها احدي با مولا شريك نيست و تنها درچند فضيلت آن پنج تن آل عبا با آن حضرت شريكند.

گوشه اي از فضائل مولا علي (ع)
 

1-خانه كعبه زادگاه آن حضرت:
 

مسجد يكي از شريفترين مكانهاست و از همه مساجد بهتر و با فضيلت تر مسجد الحرام مي باشد و خانه كعبه از همه جاي مسجد الحرام مقدس تر و برتر مي باشد. حضرت مريم در مسجد الاقصي به سر مي برد و به حضرت عيسي حامله بود. وقتي زمان وضع حمل او نزديك شد. از سوي خداوند فرمان رسيد كه از مسجد بيرون برود: حضرت مريم به فرمان خداوند از مسج خارج شد و حضرت عيسي پيامبر اولوالعظم الهي را در بيرون مسجد به دنيا آورد اما، زماني كه فاطمه بنت اسد مادر، امير المؤمنين به حضرتعلي (ع) حامله بود. در مسجد الحرام به كنار ديوار خانه كعبه آمد. و ديوار خانه كعبه به فرمان خداوند شكاف برداشت فاطمه بنت اسد داخل خانه شد و پس از سه روز در حالي كه قنداقه مولا علي (ع) را در دست داشت از خانه كعبه خارج شد.شرح ماجراي ولادت آن حضرت به اين صورت مي باشد: كه روزي عباس بن عبدالمطلب با يزيدبن قعنب و با گروهي از بني هاشم و جماعتي از قبيله بني العزي در برابر خانه كعبه نشسته بودند ناگاه فاطمه بنت اسد به مسجد آمد و به حضرت امير المؤمنين در نه ماهگي حامله بود. و او را درد زاييدن گرفته بود. در برابر خانه كعبه ايستاد و نظر به جانب آسمان نمود و گفت: پروردگارا من ايمان آورده ام به تو و به هر پيغمبر و رسولي كه فرستاده اي و به هر كتابي كه نازل گردانيده اي و تصديق كرده ام. به گفته هاي جدم ابراهيم خليل كه خانه كعبه را بنا كرد، پس درخواست مي كنم از تو به حق اين خانه و به حق آن كسي كه اين خانه را بنا كرده است. و به حق اين فرزندي كه در شكم من است و با من سخن مي گويد، و با سخن گفتن خود مونس من گرديده است. و يقين دارم كه او يكي از آيات جلال عظمت تست كه آسان كني بر من زايمان مرا. عباس و يزيدبن قنعب گفتند: كه چون فاطمه اين دعا را تمام كرد. ديديم كه ديوار عقب خانه شكافته شد: فاطمه از آن شكاف داخل خانه شد و از ديده هاي ما پنهان گرديد، بعد ديوار به هم پيوست و فاطمه سه روز در درون كعبه ماند، اهل مكه دركوچه ها و بازارها اين قصه را نقل مي كردند. و زنها در خانه ها اين حكايت را باز گو مي كردند و تعجب مي نمودند. تا روز چهارم كه رسيد همان جاي كعبه كه شكافته شده بود بار ديگر شكافت شد. فاطمه بنت اسد بيرون آمد و فرزند خود اسدا اله الغالب، علي ابن ابيطالب(ع) را در دست خويش داشت و مي گفت: اي گروه مردم، به درستي كه حق تعالي برگزيد مرا از ميان خلق خود و فضيلت داد مرا بر زنان برگزيده ، كه پيش از من بوده اند. زيرا كه حق تعالي برگزيد آسيه دختر مزاحم را ، و او عبادت كرد حق تعالي را پنهان در جايي كه عبادت در آنجا سزاوار نبود. مگر در حال اضطرار، يعني در خانه فرعون.و مريم دختر عمران را برگزيد و ولادت حضرت عيسي را بر او آسان گردانيد. و در بيابان درخت خشك را جنبانيد و رطب تازه از براي او از آن درخت فرو ريخت. و مرا بر آن دو برتري داد هم چنين بر جميع زنان عالم كه پيش از من گذشته اند. زيرا كه من فرزندي آورده ام در ميان خانه برگزيده او و سه روز در آن خانه محترم ماندم و از ميوه ها و طعام هاي بهشت تناول كردم. و چون خواستم كه بيرون آيم در هنگامي كه فرزند برگزيده من بر روي دست من بود: صدايي را از غيب شنيدم كه ميگفت: اي فاطمه نام اين فرزند بزرگوار را علي بگذار بدرستي كه منم خداوند علي اعلي و او را آفريده ام از قدرت و عزت و جلال خود و بهره كامل از عدالت خويش به او بخشيدم و نام او را از نام مقدس خود گرفتم. و او را به آداب خجسته خود تأديب نمودم و امور خود را به او واگذار كردم و او را بر علوم پنهان خود مطلع نمودم و در خانه محترم من متولد شده است. و او اول كسي است كه اذان خواهد گفت بر روي خانه من و بتها را خواهد شكست و آنها را از بالاي كعبه بريز خواهد انداخت. و امام و پيشوا بعد از حبيب من محمد و برگزيده از جميع خلق من است و او (علي«ع») وصي او (محمد«ص») خواهد بود. خوشا به حال كسي كه او را دوست دارد و او را ياري كند، واي بر حال كسي كه فرمان او را نبرد و ياري او نكند و انكار حق او نمايد(6)و اين فضيلت « ولادت در خانه كعبه» از ابتداي خللقت عالم تا قيام قيامت، تنها نصيب يك نفر شده آن هم اسد اله الغالب امير المؤمنين، علي ابن ابيطالب .

2-عنوان و لقب امير المؤمنين را براي احدي جز آن حضرت نمي توان به كار برد:
 

در طول تاريخ خلفا جائر و ستمگر زيادي ابن لقب را براي خود برده اند. خلفاي بني اميه همچون يزيد بن معاويه لعنت الله عليه كه در مجلسي كه سر مقدس و بريده سيد الشهداء حضرت امام حسين و سرهاي ديگر شهدا را به همراه اهل بيت پيامبر را كه اسير نموده بود، حضور داشتند در حالي كه شراب مي نوشيد و با چوب به لب و دندان سيد الشهداء مي زد اين اشعار را مي خواند و با اين اشعار، كفر خود را برملا مي نمود.
« لَيْتَ اَشياخي بِبَدرٍ شَهِدُوا
جَزَعَِ الخَزْرَجِ مِنْ وَقْعِ الْاَسَل»
اي كاش اجداد و كسان من كه در جنگ بدر كشته شدند بودند و مي ديدند زاري كردن قبيله خزرج را از زدن نيزه « لَاَهلُّو وَ اسْتَهَلُّو فَرَحا
ثَمَّ قالُوا يا يزيدُ لاتَشَل»در آن حال از شادي فرياد مي زدند و مي گفتند دستت شل مباد دستت درد نكند
« لَعِبَتْ هاشم بِالمُلكِ فَلاخَبْرٌ جاءَ وَ لا وَحيٌ نَزَل»
بني هاشم با سلطنت بازي كردند نه خبري آمد و نه وحيي نازل شد.
لَستُ مِنْ خِنْدِفَ اِنْ لَمْ اَنْتَقِمْ مِنْ بَني اَحْمدَ ما كانَ فَعَل(7)من از دودمان خندف نباشم، اگر انتقام نگيرم از فرزندان احمد به خاطر آنچه او كرد و هم چنين خلفا بني عباس همچون متوكل اين عنوان را( امير المؤمنين) را براي خود به كار برده. متوكل فردي است كه از نظر اقتصادي به قدري بر شيعيان سخت گرفت كه مي گويند در آن زمان گروهي از بانوان علوي در مدينه حتي يك دست لباس درست نداشتند كه در آن نماز بگذارند و فقط يك پيراهن مندرس بر ايشان مانده بود كه هنگام نماز به نوبت از آن استفاده مي كردند و نيز با چرخ ريس روزگار مي گذراندند و پيوسته در چنين فقر و تنگدستي بودند تا موكل به هلاكت رسيد.(8) به حاكم خود در مصر دستور داد با علويان بر اين اساس برخورد شود: الف)به هيچ يك از علويان هيچ گونه ملكي داده نشود، نيز اجازه اسب سواري، و حركت از فسطاط، به شهرهاي ديگر داده نشود ب) چنانچه دعوايي مابين يك علوي و غير علوي صورت گرفت، قاضي نخست به سخن غير علوي گوش فرا دهد و سپس بدون گفتگو با علوي، آن را بپذيرد.(9) در كنار اين فشارها متوكل در تاراج بيت المال و ساخت كاخ هاي پر زرق و برق راه اندازي حرمسر و تشريفات پر خرج بيداد مي كرد. او كاخ هاي متعددي را بنا كرد از جمله شاه، عروس، شبدار، بديع،‌غريب، و برج كه هزينه ساخت كاخ اخير يك ميليون و هفتاد هزار دينار و براي ساخت قصر بركواء ، بيست ميليون درهم هزينه كرده بود. او در كاخ خود چهار هزار كنيز داشت و تنها براي جشن « ختنه كنان» پسرش « عبدالله معتز» بالغ بر هشتاد و شش ميليون درهم خرج نمود(10) و از همه اين جنايات و ظلم و ستمها بزرگتر اين كه دستور داد قبر مطهر امام حسين (ع) را شخم زدند. و در محل آن زراعت نمودند و زائران قبرش را به شهرها تبعيد نمودند(11) . اينها گوشه اي از ظلم و ستم خلفاي بني عباس و بني اميه است. با مراجعه به صفحات تاريخ در مي يابيم كه خلفاي كثيف و پليد بني اميه « لعنت الله عليهم» خلفاي ظالم و ستمگر بني عباس نه تنها لايق اين نام امير المؤمنين ، نيستند بلكه آنها را حتي مسلمان نيز نمي توان دانست و با اعمال خود روي بسياري از كفار را سفيد كرده اند. در احاديث بسياري از بودن اين نام بر افراد ديگر حتي فرزندان معصوم آن حضرت نهي شده. عَنْ مُحمدِ بنِ اسماعيلَ الرازي عَنْ رَجُلٍ سماهُ عَنْ اَبي عبداللهِ عليه السلام قال: دَخَلَ رَجلٌ عَلي ابن عبدالله عليه السلام فقالَ : « السَّلام عليك يا اميرالمؤمنين فقال عيل قدميه فقال: مه هذا إبسمٌ لا يَصلُحُ اِلّا لِأَمير المؤمنينَ سما به وَ لَمْ يُسَمَّ بِهِ اَحَدٌ غيره فرضيَ به إلا كانَ مَنكوحاً وَ اِن لَم يكني به اِبتلي وَ هُوَ قَولُ اللهِ في كتابه « اِنْ يدعونَ مِنْ دوُنِهِ اِلّا اِناثاً و اِنْ يَدعونَ اِلّا شيطاناً مَريداً»(12) قالَ : قلتُ: فَما ذايُدعي بِه قائِمُكُم قالَ: يُقالُ لَه: « السلام عليك يا بقيه اللهِ ، السَّلام عَليكَ يا بنَ رسولِ اللهِ»(13) محمد بن اسماعيل رازي مي گويد: مردي بر امام صادق (ع) وارد شد و گفت: سه بر تو اي امير المؤمنين پس امام صادق بر روي دو پاي خود ايستاد و فرمود: « ساكت شو» كسي صلاحيت و شايستگي اين نام را ندارد مگر امير المؤمنين « علي ابن ابيطالب» كه به اين اسم ، نامگذاري شده و كسي راضي و خشنود نمي شود به اين اسم مگر اين كه عمل منافي عفت با او انجام داده باشند و اگر قبلاً با او اين عمل را انجام نداده اند. به اين عمل مبتلا مي شود و اين سخن خداوند در قرآن است كه مي فرمايد غير از او را نمي خوانند و صدا نمي زنند. مگر بتمان بي تأثير « موجودات نرم و انعطاف پذير كه همچون جنس ماده هستند» يا شيطان سركش و طغيانگر را محمد بن اسماعيل مي گويد: من گفتم: پس با چه نامي صدا مي زنند قائم شما « امام زمان(عج)» را ، امام صادق فرمود به آن حضرت گفته مي شود « سلام بر تو اي بقيت الله سلام بر تو اي پسر رسول خدا و روايات در اين زمينه تنها منحصر به روايات امام صادق (ع) نمي باشد بلكه از امامان ديگر نيز در اين زمينه حديث وارد شده كه اين نشان دهنده اهميت موضوع مي باشد و اهتمام ائمه در اين زمينه را نشان مي دهد. از امام حسن مجتبي (ع) حديث زيبايي وارد شده كه: دَخَلَ ابنُ عُدَيِّ الطائيِ عَلَي الحسنِ بنِ عليِ عَليهَما السلامُ فَقالَ: ( بِاللهِ يا امير المؤمنينَ يَسَعُكَ تَركُ معاويه» فَغَضَبَ عليه السلام غضباً شديداً حتي اِحمَرَّت عَيناه دَرَّتْ أَو داجُه وَ سَكَبَتْ دُمُوعُه، فَقالَ : وَ يحَكَ يا حُجر، تُسمَيني بِأمَرَهِ المؤمنينَ؟! وَ ما جُعِلَها لي وَ لِأَخي و لِاَحَدٍ مِمَّنْ يَأتي اِلّا امير المومنينَ و حدهُ خاصهً : اَو ما سَمعتُ جدي رسول اللهِ (ص) قالَ لِابي : اِن اللهَ سَمّاكَ يَأمَرَهِ المؤمنينَ و لا يشركُ مَعَكَ في هذَا الأسمِ اَحَدٌ فما يتسمي به غيرك وَ اِلّا فَهُوَ مَأفونٌ في عَقلِهِ وَ مأفونٌ ( مأبونٌ) في ذاتهِ فَانصرَفَ حَجرٌ وَ هُوَ يستغفرُ اللهَ فمكتَ أياما ثمَّ عادَ عليهِ فقال: « السَّلام عليكَ يا مُذلَ المؤمنينَ ؟! فَضَحِكَ عليه السَّلامُ في وَجهِهِ وَ قالَ: « وَ اللهِ يا حُجرُ اِنَّ هذه الكلمهَ اسهلُ عَليَّ وَ أَسَرُّ اِلي قلبي مِنْ كلمتكَ الأُولي(14)حجر فرزند غدي بن حاتم طائي بر امام حسن مجتبي(ع) وارد شد و گفت: « قسم به خداي اي امير المؤمنين امام حسن به شدت ناراحت شد به گونه اي كه چشمانش قرمز شد، رگهاي گردنش ورم نمود و اشكش جاري شد و فرمود « واي بر تو حجر ، مرا اميرالمؤمنين صدا كردي؟ و اين اسم نه براي من و نه براي برادرم (حسين) و نه براي احدي از كساني كه در آينده مي آيند قرار داده نشده و اين اسم را تنها براي امير المؤمنين علي(ع) مي توان به كار برد. شنيدم كه جدم رسول الله به پدرم مي فرمود.خداوند تو را امير المؤمنين نام گذاري كرد و كسي در اين اسم با تو مشترك نيست. هر كس غير تو به اين نام ناميده شود،‌عقل و ذاتش فاسد و خراب مي باشد. حجر برگشت در حالي كه از خداوند طلب آمرزش و بخشش مي نمود. بعد از چند روز حجر بن عدي بر امام حسن مجتبي وارد شد و گفت: سلام بر تو اي مذل المؤمنين « ذليل كننده مؤمنين كه اين نام نشانده اوج مظلوميت امام مجتبي مي باشد كه حتي دوستان آن حضرت به خاطر صلح آن حضرت با معاويه به آن حضرت زخم زبان مي زدند» امام حسن (ع) خنديد و فرمود قسم به خدا اي حجر تحمل شنيدن اين اسم برايم آسانتر است. و بيشتر خوشحال مي شوم تا آن نام اول ، شايد بعضي گمان كنند اين لقب را شيعيان و بعد از شهادت امير المؤمنين به آن حضرت نسبت داده اند يا حداكثر در زمان خود امير المؤمنين ، اما همان طور كه از احاديثي كه ذكر شد بر مي آيد. اين لقب را در زمان پيامبر به آن حضرت نسبت داده اند آن هم با فرمان خداوند و از زبان پيامبر چنان كه در روايتي از پيامبر آمده . عَنْ عباسٍ قالَ كُنّاجا لِسونَ سامعَ النبي (ص) اِذْ دَخل عليُ بنِ ابي طالبٍ عليه السلامُ فَقال السَّلامُ عليكَ يا رسولَ الله فَقالَ و عَليكَ السَّلامُ يا امير المؤمنينَ وَ رَحمَهُ اللهِ وَ بركاتُهُ فَقالَ عَليٌ (عليه السلام) تَدعوني بِأَ اميرِ المؤمنينَ وَ اَنتَ حَيُّ يا رسولَ اللهِ؟ فَقالَ نَعَمْ وَ أَنأَ حَيُّ وَ اِنَّكَ يا عليُ مَرَرتَ بنا أَمسي بنا أَمسيِ وَ أَنا و جبرئيل في حديثٍ و لَمْ تسَلِّمْ فَقالَ : جبرئيل ما بالُ امير المؤمنينَ مَرَبَّنا وَ لَمْ يُسلِّمْ؟! فَقلتُ: يا جبرئيلُ ، كيفَ سَميتهُ امير المؤمنين ؟ فَقالَ كانَ اللهُ تَعالي اَوحي اّليَّ في غزوهِ بدرٍ اَنْ أَهبِط اِلي مُحَمدٍ وَ مُرهُ اَن يَأمُرَ المؤمنينَ عليَ بنِ ابي طالبٍ اَن يَجولَ بَينَ الصَّفينِ فَأنَ الملائكهَ يحبونَ اَنْ ينظروا اليهِ وَ هوَ يجولُ بينَ الصَّفين فَسَمّاه اللهُ تعالي مِن السماء امير المؤمنينَ ذلك اليومَ . فَانتَ يا علي اميرُ مَنْ في السماءِ و مَنْ فِي الارضِ وَ اميرُ مَنْ مَضي و اميرُ من بَقيَ فَلا اميرٌ قبلكَ وَ لا أميرٌ بعدك، لِأَنَّهُ لا يجوزُ اَن يُسمّر بِهذا الأسمِ مَنْ لَمْ يُسَمَّي اللهُ تعالي به(15) ابن عباس مي گويد با پيامبر نشسته بوديم كه علي بن ابي طالب وارد شد و سلام كرد بر رسول خدا، پيامبر فرمود سلام بر تو و رحمت و بركات خداوند بر تو باد (اي امير المؤمنين) علي (ع) عرض كرد مرا با نام امير المؤمنين خطاب كردي در حالي كه يا رسول الله شما زنده هستيد پيامبر فرمود بله، من ديروز با جبرئيل مشغول گفتگو بودم، جبرئيل گفت: امير المؤمنين از نزديك ما گذشت. من گفتم « پيامبر» اي جبرئيل چگونه او را امير المؤمنين ناميدي، جبرئيل گفت خداوند متعال در جنگ بدر به من وحي نمود كه نزد محمد برو و به او بگو به امير المؤمنين علي ابن ابيطالب ، امر كند كه بين دو سپاه بگردد و حركت كند. زيرا ملائكه دوست دارند در حالي كه بين دو لشكر حركت مي كند او را ببينند خداوند متعال علي بن ابيطالب را در آن روز امير المؤمنين ناميد.
اي علي تو امير اهل آسمان و اهل زمين هستي و امير گذشتگان و امير آيندگان هستي اميري قبل از تو و اميري بعد از تو نيست. و جايز نيست كسي را به اين اسم نامگذاري كنند زيرا خداوند كسي را به اين نام ، نام گذاري ننموده .
امير المؤمنين يعني فرمان رواي مؤمنين
تنها كسي مي تواند فرمانرواي مؤمنين باشد كه خود يكي از مؤمنين بلكه در ايمان برتر از همه مؤمنين باشد و ايمان او از همه مؤمنين قوي تر باشد. كسي كه در راه ايمان و پاي ايمان خود همه چيز خود را تنها به جهت رضاي الهي و خشنودي حق فدا كند وگرنه كسي كه ايمان ندارد يا در رديف مؤمنان ديگر است . إماره و فرمانروايي او بر ديگر مؤمنان بي دليل و بي معنا خواهد بود.

3-پرورش يافته دست پيامبر
 

تربيت همانطور كه مفهوم اين لغت دلالت مي كند، پرورش دادن و شكل دادن به استعدادهايي است كه در وجود انسان نهفته است. از نظر تربيت فرق نمي كند كه تربيت چگونه و براي چه هدفي باشد يعني در مفهوم تربيت قد است نخوابيده است كه بگوييم « تربيت» يعني كسي را آن طور پرورش بدهند كه يك خصائص ما فوق حيوان پيدا كند، بلكه تربيت يك فرد به شكل يك انسان جاني هم تربيت است ، و اما در مفهوم اخلاق قداستي نهاده شده است و در مفهومش نوعي قداست خوابيده است و به همين جهت كلمه اخلاق را در مورد حيوان به كار نمي برند مثلاً وقتي اسبي را تربيت مي كنند، نمي گويند كه به او اخلاق تعليم مي دهند لذا فن اخلاق و فن تربيت يكي نيست دو تاست.فن تربيت وقتي گفته مي شود كه منظور مطلق پرورش باشد به هر شكل اين تابع نظر مربي است كه طرف را چگونه و براي چه هدفي پرورش دهد. اما علم اخلاق يا فن اخلاق تابع غرض نيست كه چه جور ولو بد و فاسد اخلاق باشد. نه ، در مفهوم اخلاق نوعي قداست خوابيده است.تربيت ساختن نيست آن طور كه مثلاً خانه اي را مي سازند كه اجزاء « در و ديوار و سقف» و اشيايي مثلاً « شن و سيمان و آجر» را با هم تركيب مي كنند و نظمي ميان شان برقرار مي سازند. بلكه از نوع پرورش يك موجود زنده يعني فراهم كردن زمينه رشد استعدادي كه در موجود زنده هست مي باشد آن چنان كه گلها و درختها را رشد و پرورش دهند. كه البته در پرورش انسان مسائل بيشتري وجود دارد. مثلاً شايد در گلها و درختان نشود يك استعداد را پرورش داد و استعداد ديگري را راكد گذاشت ولي در انسان اين جهت ممكن است كه يكي از استعدادهاي انسان پرورش بايد و استعدادهاي ديگر پرورش نيابد و اين خود منشأ عدم تعادل انسان بشود بنابراين در پرورش انسان بايد تعادلي ميان همه استعدادهاي طبيعي باشد. آدم تربيت شده ، آدمي است كه آنچه فضيلت ناميده مي شود، در او به صورت خوي و ملكه در آمده باشد. و مادامي كه يك فضيلت به صورت ملكه در نيامده باشد يا به طبيعت ثانوي انسان بدل نشده باشد حال است نه فضيلت زيرا امري است كه از بين مي رود و زائل مي شود بايد ملكه شود تا زوال و از بين رفتنش مشكل باشد انسان آن وقت داراي اخلاق فاضله است كه در خواب هم ضد آن از او صادر نشود مثلاً آن قدر باشد كه حتي در عالم خواب هم دروغ نگويد. بر اين اساس است كه اهميت زيادي داده مي شود كه تربيت در سنين كودكي صورت گيرد. اصلاً گفته مي شود تربيت ، فن تشكيل عادات است. روحيه انسان در ابتدا حكم ماده شان و قابل انعقادي مثل گچ را دارد كه ابتدا كه آن را در آب مي ريزند شل است و بعد سفت مي شود. وقتي اين ماده شل است آن را در هر قالبي كه بريزيم همين كه سرد شد همان شكل را مي گيرد و سفت مي شود. روح انسان در زمان كودكي حالت قابل انعطافي دارد و مانند همان ماده شل است و هر چه انسان بزرگتر شود قابليت انعطاف آن كمتر مي شود اين كه گفته اند « العلمُ في الصَّغَرِ كَالنقشِ فِي الحَجَرِ» اختصاص به علم ندارد بلكه بايد گفته شود: التربيَهُ في الصَّغَرِ كَالنقشِ في الحَجَرِ.بچه اي كه در كودكستان است، از بچه دبستان و بچه دبستان از نوجوان دبيرستان و نوجوان دبيرستان از جوان دانشگاه جنبه پذيرشش بيشتر است. هر چند انسان يك موجود قابل تغيير و قابل توجه و بازگشت است و ممكن است در سن صد سالگي هم خود را تغيير دهد. ولي شك نيست كه حالات روحي كم كم ملكه مي شود و برگردان و آنها دشوار مي گردد. مولوي مثلي مي آورد راجع به اين هر چه انسان بزرگتر مي شود صفات او قوي تر و ريشه دارتر مي گردد، مي گويد مردي خاري را در راه مردم كاشت و مردم از اين بوته خار در رنج بودند. او قول داد كه سال ديگر آن را بكند و سال ديگر نيز كار را به سال بعد موكول كرد، و سالهاي بعد نيز به همين ترتيب عمل كرد از طرفي درخت سال به سال ريشه دارتر مي شد، از طرف ديگر خود او سال به سال ضعيف تر مي گرديد. يعني ميان رشد درخت و قوت او نسبت معكوس برقرار بود.حالات انسان نيز مانند خار بن و خاركن است. روز به روز صفات در انسان ريشه هاي عميق تري پيدا مي كند و اراده انسان را ضعيف تر مي كند. قدرت يك جوان در اصلاح نفس خود از يك انسان پير بيشتر است.
خاربن در قوت و برخاستن
خاركن در سستي و در كاستن
سعدي نيز مي گويد:
هر كه در خرديش ادب نكنند
در بزرگي ادب از او برخاست
چوب تر را چنان كه خواهي پيچ
نشود خشك جز به آتش راست
او به چوب تر و خشك تشبيه مي كند كه تا تر است انعطاف دارد و هر چه خشك تر شود انعطاف آن كمتر مي گردد، و وقتي كاملاً خشك شود يك حالت ثابت به خود مي گيرد و تغيير نمي كند.روي مهر اول خيلي تكيه شده يعني محبتي كه اول در دل انسان رفت تا آخر مي ماند همانطور كه بغض اول هم كه در دل آدمي آمد بيرون نمي رود. معاويه مي گفت كاري مي كنم كه بچه ها كه بزرگ مي شوند بغض علي ابن ابيطالب در آنها پرورش يابد. يا در مثال مي گويند ، با شير اندرون شد و با جان به دو ، هر چه كه با شير به جان انسان وارد شود فقط با مردن بيرون رود. (16). البته همان طور كه گفته شد انسان حتي در پيري و كهنسالي هم مي تواند اخلاق خود را عوض كند. احياناً توبه كرده و يا مرند و بي دين شود ولي به سختي و كندي صورت مي گيرد. در اسلام به مسأله تربيت به ويژه تربيت در سن كودكي و نوجواني اهميت و سفارش زيادي شده خداوند در قرآن كريم مي فرمايد: يا اَيُّها الذينَ امنوا قو اَنفسَكُم و اَهليكم ناراً(17) اي كساني كه ايمان آورده ايد خود و اهل خود را از آتش دوزخ حفظ كنيد و بهترين راه حفظ اهل خود، « اگر نگوييم تنها راه» تربيت صحيح و اسلامي او از كودكي مي باشد زيرا كسي كه از كودكي تربيت صحيح و اسلامي شده در دوران تكليف و بزرگسالي ديرتر و دشوارتر فريب شيطان و هواي نفس را مي خورد، مرتكب اعمال خلاف و منكرات مي شود. و در جاي ديگر مي فرمايد وَ أمُر اَهلكَ بِا الصلوهِ(18) خاندان خودت را به نماز امر كن. دستور رسيده كه به بچه از هفت سالگي نماز ياد بدهيد. البته هفت ساله نمي تواند نماز صحيح بخواند ولي صورت نماز را مي تواند بخواند. كسي كه از كودكي يكي از برنامه هاي تربيتي او خواندن نماز بوده و تشويق به خواندن نماز شده و به مسجد رفته و جمع نمازگزار را ديده و شوق نماز خواندن را پيدا كرده در بزرگسالي خواندن نماز نه تنها براي او خسته كننده و كسالت آور نيست كه از آن لذت مي برد و با اشتياق به آن رو مي كند. احاديث بسياري نيز پيرامون تربيت وارد شده از جمله اين حديث شريف و بسيار زيبا از پيامبر گرامي اسلام كه مي فرمايند: اَكرِمُوا اَولادَكُمْ وَ اَحْسَنوا آدابَهَمْ يَغْفِرلَكُمْ» فرزندان خود را گرامي بداريد و آداب پسنديده را به آنان تعليم دهيد تا مورد عفو پروردگار واقع شويد. امروزه روانشناسان و متخصصين فن تربيت معتقدند كه بايد كودك را گرامي داشت به اين معني كه اگر قصور يا تقصيري از كودك چه در خانه و چه در محيط بيرون از خانه مشاهده شد نبايد به ناسزا گفتن و تنبيه بدني ، به مفتضح كردن و توبيخ او پرداخت بلكه اگر آبروي او را حفظ كنند چه بسا بهتر بتوان او را به اصلاح و مرمت خود وادار كرد و اين عمل خود باعث مي شود كه كودك براي خود شخصيتي قائل شود و هميشه در رفتار خود كنترلي داشته باشد.دوره حساس شكل گيري شخصيت و دوره پذيرش تربيتي و روحي حضرت علي (ع) در خانه پيامبر و تحت تربيت او سپري شد « تا سن ده سالگي»(19) مورخان اسلامي در اين زمينه مي نويسند:يك سال قحطي بزرگي در مكه رخ داد در آن زمان ابوطالب عموي پيامبر داراي عائله زياد و هزينه سنگيني بود . حضرت محمد به عموي ديگر خود « عباس» كه از ثروتمند ترين افراد بني هاشم بود، پيشنهاد كرد كه هر كدام از ما يكي از فرزندان ابوطالب را به خانه خود ببريم تا فشار مالي ابوطالب كم شود.عباس موافقت كرد و هر دو نزد ابوطالب رفتند و موضوع را با او در ميان گذاشتند. ابوطالب با اين پيشنهاد موافقت كرد در نتيجه عباس ، «جعفر» و حضرت محمد « علي» را به خانه بردند، علي (ع) همچنان در خانه آن حضرت بود تا آن كه خداوند او را به نبوت مبعوث فرمود و علي (ع) او را تصديق كرد و از او پيروي نمود(20) پيامبر اسلام پس از گرفتن علي (ع) فرمود: همان را برگزيدم كه خدا او را براي من برگزيد(21) علي (ع) در دوران خلافت خود، در خطبه قاصعه به اين دوره تربيتي خود اشاره نموده و مي فرمايد: وَ قَدْ عَلِمْتُمْ مَوْضِعي مِنْ رسولِ اللهِ بِالقَرابَهِ القَربيهِ وَ المَنْزِلَهِ الخصيصَهِ وَضَعَني في حِجْرِهِ وَ اَنَا وَلَدٌ يَضُّمُني الي صَدرِهِ وَ يَكْنُفَني في فَراشِهِ و يُميسّني جَسَدَه و يُشِمُّني عَرْفَه و كانَ يَمْضَغُ الشَي ءَ ثُمَّ يُلْقِمُنيهِ وَ لَقَدْ كُنْتُ اَتَّبِعُهُ اِتِّباعَ الفَصلِ أَثَرَ اُمِّهِ يَرفَعُ في كلِّ مِنْ اَخلاقِهِ عَلَماً يَلْقِمُنيه وَ يَأمُرني بِا لاقتداءِ بِهِ نهج البلاغه « صبحي صالح خطبه 192)(22) شما « ياران پيامبر» از خويشاوندي نزديك من با رسول خدا و موقعيت خاصي كه با آن حضرت داشتيم. آگاهيد و مي دانيد موقعي كه من خردسال بودم. پيامبر مرا در آغوش مي گرفت و در بستر خود مي خواباند به طوري كه من بدن او را لمس مي كردم، بوي خوش آن را استشمام مي كردم. و او غذا در دهان من مي گذارد. من همچون بچه اي كه به دنبال مادرش مي رود، همه جا همراه او مي رفتم هر روز يكي از فضائل اخلاقي خود را به من تعليم مي كرد و دستور مي داد كه از آن پيروي كنم.مورخ و دانشمند معروف، علي بن عيسي اربلي « وفات 693 ه –ق» مي نويسد. پيامبر (ص) پس از تولد علي (ع) تربيت او را بر عهده گرفت، گهواره ي علي را هنگام خواب حركت مي داد، بدن او را مي شست شير در كام او مي ريخت، و هنگام بيداري با كمال مهر و محبت با او سخن مي گفت، گاهي او را به سينه اش مي چسبانيد و مي فرمود « اين كودك برادر من است، و در آينده، ولي و ياور و وصي و همسر دخترم خوهد بود و به سبب علاقه شديدي كه به علي (ع) داشت، هيچ گاه از علي جدا نمي شد، و هر وقت براي عبادت به بيرون شهر مكه مي رفت، علي (ع) را همچون برادر كوچك يا فرزند دلبندي همراه خود مي برد. او را همواره بر دوش مي گرفت و در كوچه ها و كوه ها و فراز و نشيب هاي سرزمين مكه همراه خود مي برد.(23)يكي از شرايط تربيت صحيح اين است كه مربي اوصافي را كه به شاگرد و فرد تحت تربيت خود، پيشنهاد و سفارش مي كند بايد به همان شكلي كه مي خواهد شاگرد داراي آن اوصاف باشد، خودش داراي آن اوصاف باشد عادتاً محال است ، مردي ترسو شاگردي شجاع و دليري بي باك تربيت كند خداوند در قرآن مي فرمايد:

اَفَمَنْ يَهدي اِليَ الحَقَّ اَحَقٍّ اَنْ يُتّبَعَ اَمْ مَنْ لايَهدي اِلّا اَنْ يُهدی (24)
 

آيا كسي كه به حق و حقيقت راه يافته سزاوارتر است به اين كه پيرويش كنند يا كسي كه راه خود را نيافته و ديگران بايد او را هدايت كنند؟ و هم چنين مي فرمايد:

أَتَأمرونَ الناسَ بِالبَرِّ وَ تَنْسَونَ اَنفُسَكُمْ3:
 

آيا مردم را به نيكي و احسان دعوت مي كنيد و خود را از ياد مي بريد.
پدر و مادرري كه فرزند خود را سفارش به راستگو مي كنند، هيچ فكر كرده اند چرا بر خلاف توصيه آنها فرزندشان دروغ مي گويد؟!از رفتاري كه پدر و مادر در حضور طفل دارند قهراً و خواه ناخواه او را دروغگو بار مي آورند زيرا اولاً پدر و مادر در حضور طفل همديگر را تكذيب كرده و دروغگو معرفي مي كنند و گاهي مطلبي را كه طفل مي داند خلاف واقع است، راست نشان مي دهند و يا وجود چيزي را انكار مي كنند در حالي كه طفل مي داند آن چيز وجود دارد و يا به او وعده مي دهند و وفا نمي كنند و سپس عذرهاي بدتر از گناه مي آورند كه او با آن كه طفل است خود از طرز لهجه و قيافه تصنعي آنها ، پي مي برد كه دروغ مي گويند يا چيزي را مطالبه مي كنند پدر و مادر آن را انكار مي كند در حالي كه فرزند آن را ديده و كشف كرده و احساس مي كند كه دروغ مي گويند. و بالاتر اين كه گاهي طفل را وادار مي كنند كه برادر و و خواهر يا مادر خود را تكذيب كند و چيزي را به دروغ به آنها نسبت دهد با اين حال كودك هرگز باور نمي كند كه راستگويي و واقع گويي يك امر واجب اخلاقي است زيرا اگر پدر و مادر اعتقاد به آن داشتند خود هرگز دروغ نمي گفتند، اما كسي كه تحت تربيت، شخصي بزرگ شده كه در عصر جاهيت عرب كه بيشتر مردم اهل خيانت بوده اند، به امين بودن و امانتداري معروف شده و به صداقت و پاكي ، كسي كه خداوند متعال او را سرمشق و الگو معرفي كرده. لَكُمْ في رَسولِ اللهِ أُسوه حسنه(25): بعضي از نظر خداوند متعال سر مشق است نه از نظر انسانهاي جايز الخطا و تابع هوا و هوس و كسي كه خداوند او را داراي اخلاق نيك بزرگي مي داند اِنَّكَ لعلي خُلُقٍ عَظيمٍ(26) همانا تو اي پيامبر بر اخلاق نيك و بزرگي هستي. و هر كسي كه از نظر خداوند متعال اخلاق نرم و با گذشت و عفوي دارد فَبِما رَحمَه مِنَ اللهِ لِنتَ لَهُمْ(27) « به موجب رحمت خدا نسبت به تو (پيامبر) داراي اخلاق نرم و ملايمي هستي و علي (ع) كه اين اخلاق بزرگوارانه و صداقت و امانت و درستكاري را در عمل از مربي خود ديده است» معلوم است كه چگونه تربيت خواهد شد

« 4-شهادت به ولايت علي (ع) شرط بعثت پيامبران»
 

بسياري مي پندارند كه پذيرش ولايت علي (ع) از سوي پيامبران امري بعيد و غير معقول است چرا كه بين پيامبراني هم چون آدم ، نوح ، سليمان، داوود، ابراهيم، موسي و عيسي عليهم السلام بازمان حضرت علي (ع) هزاران سال فاصله بوده و علي (ع) هزاران سال بعد از اين پيامبران به دنيا آمده است. و از سوي ديگر آيا مقام و مرتبه پيامبران الوالعزمي همچون حضرت نوح ، ابراهيم، موسي و حضرت عيسي برتر از مقاام علي بن ابيطالب (ع) نيست؟!چرا كه آنان پيامبرند آن هم پيامبران اولوالعزم و حضرت علي (ع) امام و جانشين پيامبر است. آيا مقام پيامبر اولوالعزم برتز از مقام امام و جانشين پيامبر نيست؟! براي روشن شدن مطلب ابتدا بايد معناي ولايت معلوم گردد تا بدانيم شهادت به ولايت به چه معنا و مفهوم مي باشد راغب اصفهاني در كتاب مفردات القرآن مي گويد:
«ولايت ( به كسرِ «واو») به معني نصرت است و اما ولايت ( به فتح « واو») به معني تصدي و صاحب اختياري يك كار است و گفته شده است كه معني هر دو يكي است و حقيقت آن همان تصدي و صاحب اختياري است. علامه طباطبايي در تفسير الميزان ولايت را اينگونه معنا مي كند ولايت در اصل به معني « مالك شدن تدبير امر يك شي» بوده ، چنان كه « ولي صغير» يا « ولي مجنون» به كسي مي گويند كه مالك تدبير امور آنان است، سپس از نظر استعمال در مورد « حب» و دوستي استعمال شده زيرا به طور غالب مستلزم تصرفات متحابين ( دو طرف دوستي) در امور يكديگر مي باشد و روشن است كه آن تصرفات به خاطر تقرب جستن هر يك به دوست خود و نزديك شدن به اراده و ساير شئون روحي او مي باشد، پس در واقع « محبت» سبب مي شود كه شخص « محبوب در امور حياتي « محب» و دوستش تصرف نمايد(28)اما اين كه امير المؤمنين هزاران سال بعد از پيامبران به دنيا آمده و در زمان پيامبران كسي نام او را نمي دانسته و ارتباطي با آنها نداشته تا لازم باشد به ولايت او شهادت دهند. همه پيامبران به حكم اين كه مقدمه ظهور نبوت كلي و ختمي و قانون اساسي يگانه الهي بوده اند، موظف بوده اند كه نويد و اكمال و اتمام دين را در دوره ختميه به امتهاي خود بدهند و نام پيامبر خاتم و مشخصات او در كتابهاي آسماني پيشين بيان شده بود. در سه مورد از انجيل روي كلمه فار قليت تكيه شده است كه در ترجمه هاي فارسي به « تسلي دهنده» ترجمه شده است. در انجيل يوحنا باب 14 جلد 16 آمده است « و من از جانب پدر خواهم خواست و او « تسلي دهندي» ديگري به شما خواهد داد كه تا به ابد با شما خواهند ماند. و در باب بعد آمده « و چون آن تسلي دهنده بيايد كه من از جانب پدر به شما خواهم فرستاد، يعني روح راستي كه از طرف پدر مي آيد، او درباره من شهادت خواهد داد(29) » و در باب بعد مي خوانيم « ليكن به شما راست مي گويم كه شما را مفيد است كه من بروم»پيامبران از سوي خداوند متعال موظف بودند كه به پيامبران بعد از خود و به طريق اولي خاتم انبياء ايمان بياورند و تسليم آنها باشند و امت خود را نيز در اين جهت تبليغ كنند و آنها را آماده تعليمات پيامبر بعدي بنمايند و خداوند در اين زمينه از آنها پيمان شديد و محكم گرفته بود چنان كه قرآن مي فرمايد:
وَ اِذْ اَخَذَ اللهُ ميثاقَ النبيينَ لَما اَتيتُكُمْ مِنْ كِتابٍ و حِكمَهٍ ثَمَّ جائِكُمْ رسولٌ مصدِّقٌ لِما مَعَكُمْ لَتُؤمِنُنَّ به وَ لَتنصرُنهً قال ءَ اَقْررَتُمْ وَ اَخَذْتُمْ عَلي ذلكم اِصري قالوا اَقرَرنا قالَ فَاشْهَدُو وَ اَنَا مَعَكُمْ مِنَ الَشّاهدين(30)
به يادآر هنگامي را كه خداوند از پيامبران پيمان گرفت كه زماني كه به شما كتاب و حكمت دادم سپس فرستاده اي آمد كه آن چه با شماست تصديق مي كند، به او ايمان آورديد و او را ياري نماييد.
خداوند گفت آيا اقرار و اعتراف كرديد و اين بار را به دوش گرفتيد؟ گفتند اقرار كرديم گفت پس همه گواه باشيد، من نيز از گواهانم.نام امير المؤمنين نيز به عنوان وصي و جانشين پيامبر خاتم ، براي پيامبران بيان شده بود. هم چنان كه نام اوصياي پيامبران گذشته براي پيامبران بعدي بيان شده و پيامبر گرامي اسلام اميرالمؤمنين را به هارون برادر موسي در وصايت و جانشيني او تشبيه كرده انت منّي بمنزله هارون مِنْ موسي(31) تو « علي (ع)» نسبت به من ، همچون هارون نسبت به موسي هستي ايمان و اعتقاد به حضرت مهدي (عج) و قبول ولايت آن حضرت و اعتقاد به قيام جهاني آن حضرت بر مسلمانان صدر اسلام واجب بوده و مسلمانان صدر اسلام به آن حضرت ايمان و اعتقاد داشته و نام و خصوصيات آن حضرت را مي دانستند زيرا پيامبر نام و مشخصات آن حضرت را به مناسبتهاي مختلف بيان مي نمودند چنان كه در روز غدير فرمودند:
ألا وَ اِنَّ خاتَمَ الأئمهِ مِنّا القائمُ المهديُ ألا اِنَه الظاهرُ علي الدين اَلا اِنَّه المنتقمُ مِنَ الظالمينَ:اي مردم آخرين امام پس از من حضرت مهدي ، قائم است، اي مردم بدانيد او ( حضرت مهدي) دين را آشكار مي كند و از ظالمين انتقام مي گيرد. در حالي كه بين مسلمانان صدر اسلام تا زمان ولادت حضرت مهدي قرنها فاصله بوده و تا زمان قيام و انقلاب آن حضرت بيش از هزار سال فاصله است و نه تنها مسلمانان صدر اسلام كه پيروان راستين همه اديان الهي به موجب مژده و بشارتي كه كتاب آسماني آنها به آمدن مصلح جهاني داده به قيام و انقلاب آن حضرت ايمان و اعتقاد داشتند. و اما اين كه آيا مقام و مرتبه پيامبران آن هم پيامبران اولوالعزم برتر از مقام امام و جانشين پيامبر مي باشد ناشي از ندانستن معناي رسالت و امامت مي باشد و اين تصور كه چون امامان بعد از همه پيامبران آمده اند پس مقام و مرتبه امامت پايين تر از رتبه پيامبري است ، تصور باطلي است. مقام نبوت : يعني دريافت وحي از خداوند ، بنابراين « نبي» كسي است كه وحي بر او نازل مي شود و آنچه را به وسيله وحي دريافت مي دارد چنانچه مردم از او بخواهند در اختيار آنها مي گذارد همانند طبيب آگاهي است كه در محل خود آماده پذيرايي بيماران است، او به دنبال بيماران نمي رود ولي اگر بيماري به او مراجعه كند از درمانش فروگذار نمي كند.مقام رسالت – يعني مقام ابلاغ وحي و تبليغ و نشر احكام خداوند و تربيت نفوس از طريق تعليم و آگاهي بخشيدن ، بنابراين رسول كسي است كه موظف است در حوزه مأموريت خود به تلاش و كوشش برخيزد و از هر وسيله اي براي دعوت مردم به سوي خدا و ابلاغ فرمان او استفاده كرده و براي يك انقلاب فرهنگي و فكري و عقيدتي تلاش نمايد همانند طبيبي سيار ، او به همه جا مي رود به شهرها، روستاها ، كوه و دشت و بيابان تا بيماران را پيدا كند و به مداواي آنها بپردازد او چشمه اي است كه به دنبال تشنگان مي رود نه چشمه اي كه تشنگان او را جستجو كنند مقام امامت – يعني رهبري و پيشوايي خلق ، در واقع امام كسي است كه با تشكيل يك حكومت الهي و به دست آوردن قدرتهاي لازم سعي مي كند احكام خدا را عملاً اجرا و پياده نمايد و اگر هم نتواند رسماً تشكيل حكومت دهد تا آن جا كه در توان دارد در اجراي احكام مي كوشد به عبارت ديگر وظيفه امام اجراي دستورات الهي است در حالي كه وظيفه رسول ابلاغ اين دستورات مي باشد و باز به تعبير ديگر رسول « ارائه طريق» مي كند ولي امام ايصال به مطلوب مي نمايد ( علاوه بر وظايف سنگين ديگري كه دارد.) كوتاه سخن اين كه امامت همان مقام رهبري همه جانبه مادي و معنوي ، جسمي و روحي، ظاهري و باطني است ، امام رئيس حكومت و پيشواي اجتماع و رهبر مذهبي و مربي اخلاق و رهبر باطني و دروني است. امام از يك سو با نيروي مرموز معنوي خود ( هدايت تكويني) افراد شايسته را در مسير تكامل باطني رهبري مي كند.با قدرت علمي خود افراد نادان را تعليم مي دهد. و با نيروي حكومت خويش يا قدرتهاي اجرايي ديگر اصول عدالت را اجرا مي نمايد. مقام امامت همان مقامي است كه ابراهيم خليل الرحمن پس از آن همه امتحانات و شايستگي ها به آن رسيد و اين آخرين حلقه سير تكاملي ابراهيم بود.(32)

وَ اِذا ابتَلي ابراهيمَ رَبَّهُ بِكَلَماتٍ فَاَتمهُنَّ قالَ انّي جاعّلَكَ للناسِ اماماً قالَ وَ مَنْ ذُريَّتي قالَ لا يَنالُ عَهدِي الظالمينَ(33)
 

( به خاطر بياوريد) هنگامي كه خداوند ابراهيم را با وسايل گوناگون آزمود و او به خوبي از عهده ي همه ي آزمايشها برآمده خداوند به او فرمود: من تو را امام مردم قرار دادم ، ابراهيم عرض كرد. از دودمان من « نيز اماماني قرار بدهد خداوند فرمود: پيمان من به ستمكاران نمي رسد. پس مقام امامت برتر است از مقام رسالت و نبوت و اين مقام را تنها بعضي از پيامبران هم چون ابراهيم و حضرت محمد (ص) كه خاتم و افضل پيامبران است دارا بودند امير المؤمنين علي ابن ابيطالب (ع) گذشته از مقام امامت از نظر فضايل شخصي و فردي نيز داراي فضايلي بودند كه به موجب اين خصوصيات برتر از همه انبياء به جز پيامبر گرامي اسلام بودند. « مقايسه علي با پيامبران» حره دختر حليمه سعديه ، خواهر رضاعي رسول اكرم (ص) بود. روزي بر حجاج بن يوسف ثقفي وارد شد. او زني و زين و متين بود. شيوه برخورد و ورود او ، نشانگر شخصيت و بزرگي اش بود. بعد از آن كه حجاج او را شناخت پرسيد: تو حره دختر حليمه سعديه اي ؟ حره گفت : بله حجاج گفت : مدتي در انتظار ديدار تو بودم، زيرا به من خبر رسيد كه تو « علي » را برتر از صحابه پيغمبر مي داني و او را بر ابوبكر ، عمر و عثمان ترجيح مي دهي . حره : نه تنها بر صحابه بلكه بر تمام كساني كه از صحابه بهترند ، والاتر و بهتر ميدانم. حجاج گفت: منظورت را روشن تر بگو چه كسي است كه از اصحاب پيغمبر بالاتر باشد؟ حره: بهتر از اصحاب پيغمبر بسيارند، از جمله : آدم ، نوح ، لوط، موسي ، سليمان، و عيسي و ....(عليهم السلام) حجاج : واي بر تو چقدر ادعايت بالا كشيده كه علي را از انبياء بالاتر مي داني . اگر براي ادعاي خود دليل و برهان نياوري تو را مي كشم.حره با كمال شهامت و قدرت ، دست به سوي قرآن برد و براي هر يك از ادعاهاي خود دليل قاطع ارائه كرد و چنين گفت : اي حجاج ! قرآن درباره حضرت آدم مي فرمايد:
فأََكلا مِنها فَبدت لَهُما سَوءاتّهُما وَطَفِقا يخصفانِ عليهما مِنْ وَرَقِ الجَنهِ وَ عَصي آدمُ رَبِه فَغَوي(34) آن گاه از آن « درخت ممنوع» خوردند و برهنگي آنان برايشان نمايان شد و شروع كردند به چسبانيدن برگهاي بهشت بر خود و « اين گونه»آدم به پروردگار خود عصيان ورزيد و به بيراهه رفت.حضرت آدم عصيان « ترك اَولي» كرد ولي خداي سبحان درباره حضرت علي (ع) و خانواده اش مي فرمايد : اِنَّ هذا كانَ لَكُمْ جَزاءً وَ كانَ سَعيُكُمْ مَشكوراً(35) « اين پاداش شماست و سعي و كار شما مورد ستايش است» علاوه بر اين ، خداوند حضرت آدم را در بهشت آزاد گذاشت، و فقط او را از گندم ممنوع كرد و فرمود « وَ قُلنا يا آدمُ اسكُن أَنتَ وَزوْجَكَ الجَنَّهَ وَ كُلامِنها دَغَداً حَيثُ شِئتُما و لا تَقرَبا هذه الشَجَرهَ فَتَكُونا مِنَ الظالمينَ(36) و گفتيم: اي آدم ! خود و همسرت در اين باغ سكونت گيريد و از هر جاي آن خواهيد فراوان بخوريد، ولي به اين درخت نزديك نشويد كه از ستمكاران خواهيد بود.ولي او با همسرش نزديك آن درخت رفتند و از آن خوردند، امام علي (ع) در حالي كه تمام نعمت ها بر او حلال بود از نان گندم نخورد. حجاج با صداي بلند گفت: آفرين، احسنت.برتري بر نوح و لوط: سپس تقاضا كرد كه برتري علي (ع) را بر نوح و لوط بيان كند.حره گفت: قرآن مي فرمايد: ضَرَبَ اللهُ مَثَلاً للذينَ كفروا إمرأهً نوحٍ وَ امرأهَ لوطٍ كاتنا تحتَ عبدَينِ مِنْ عِبادِنا صالحينِ فَخانتا هما فَلَم يُغنيا عَنهُما مّنَ اللهِ شيئاً و قيلَ ادخُلا النّارَ مَعَ الداخلينَ.(37)خداوند به عنوان مثل بر آن كافران زن هاي نوح و لوط پيغمبر را نام برده كه به آن دو بزرگوار خيانت كردند، گرچه همسر دو پيغمبرند اما اين باعث رفع عذاب آنها نخواهد شد و در روز قيامت به هر دو خطاب مي شود: داخل شويد به همراهي آنان كه داخل آتش هستند اما حضرت علي ابن ابيطالب همسري دارد كه خشنودي، خداست و خشم او خشم خداست. حجاج گفت: آفرين حره قبول كرد برتري بر ابراهيم: حال دليل برتري علي (ع) بر ابراهيم را بيان كن. حره گفت: خداوند درباره حضرت ابراهيم (ع) در قرآن چنين مي فرمايد: « وَ اِذ قالَ اِبراهيمُ ربِّ أرني كَيفَ تُحيي المَوتي قالَ اَوَلَم تؤمِنْ قالَ بَلي و لكن لِيَطمئِنَّ قَلبي قالَ فَخَذ أَربعَهً مِنَ الطير(38)ابراهيم گفت: خدايا زنده شده مردگان را به من نشان بده . خطاب رسيد: مگر تو ايمان نياورده اي عرض كرد. بلي ايمان آورده ام ، ولي مي خواهم مطمئن شوم.اما امام علي (ع) جمله اي فرموده كه دوست و دشمن آن را نقل كرده اند، و آن اين است كه : لو كُشِفَ الغطاما ازدَدْتُ يقيناً،‌اگر همه پرده ها از مقابل من برداشته شود بر يقين من افزوده نخواهد شد حجاج گفت: احسنت اي حره، آفرين بر تو اي حره! بسيار استدلال خوبي داشتي.برتري بر موسي: حالا بگو برتري علي (ع) بر موسي (ع) چيست؟حره گفت: حضرت موسي وقتي كه دشمن شيعه خود را كشت و صحنه هاي ظلم را مي ديد و دفاع از مظلوم مي كرد: به او خبر دادند كه طرفداران فرعون مي خواهند تو را به قتل برسانند : « فَخَرَجَ مِنها خائفاً يَترَقَبُ قالَ رَبِّ نَجني مِنَ القَومِ الظالمينَ(39) و از ترسي كه داشت از مصر خارج شد و به سوي مدين رفت اما حضرت علي (ع) در ليله المبيت به جاي پيامبر خوابيد و در بستر آن حضرت آرميد و جان خود را بي دريغ فداي پيغمبر كرد، در حالي كه در آن صد در صد احتمال مرگ و خطر مي رفت خداوند متعال همين عمل را در قرآن از طريق تقديس يادآوري كرده و مي فرمايد:
وَ مِنَ الناسِ مَنْ يَشري نَفسَهُ ابتغاءَ مَرْضاتِ اللهّ و اللهُ رؤفٌ بِالعباد(40) « بعضي از مردم هستند كه جان خود را براي رضاي خدا مي فروشند».برتري بر سليمان (ع) حجاج گفت: احسنت اي حره! آفرين بر تو! حالا دليلت بر فضيلت علي (ع) نسبت به سليمان چيست؟ حره اشاره به در خواست سليمان كرد كه به خداوند عرضه داشت: قالَ رَبِّ اغفرلي وَهَب لي مُلِكاً لاَ ينبغي لِأَحدٍ مِنَ بَعدي إنكَ أنتَ الوهابُ(41) پروردگارا ملك و سلطنتي به من كرامت فرما كه سزاوار هيچ كس بعد از من نباشد. امام علي (ع) درباره دنيا و بيزاري از آن فرمود: هيهاتَ غري غيري لا حاجه لي فيك قد طلقتك ثلاثاً رجعه فيها4 از من دور شو، غير مرا فريب ده، من نيازي به تو ندارم من تو را سه طلاقه نموده ام كه رجوعي در آن نيست حجاج گفت: احسنت اي حره! استدلال خوبي بود.برتري بر عيسي(ع)‌: حالا بگو به چه دليل علي (ع) از عيسي بن مريم بهتر است؟گفت: به دليل اين كه براي ولادت عيسي، خدا مريم را امر كرد و از مسجد به بيابان زير درخت خشك منتقل نمود. اما براي ولادت علي (ع) خدا ديوار كعبه را شكافت. مادرش فاطمه بنت اسد وارد شد و در ميان خانه كعبه متولد شد. حجاج گفت: احسنت اي حره دليل خوبي بود، سپس دستور داد به او جوايز و هداياي زيادي دادند و او را آزاد كرد. اين حجاج همان دشمن مخوف و سرسخت امير المؤمنين و شيعيان اوست كه اينطور وادار به تحسين گفتن مي شود و اگر كمترين اشكالي داشت سخنان حره را حتماً نمي پذيرفت(42)حالا ببينيم ولايت يعني چه و شهادت به ولايت چه معنا و مفهومي دارد. راغب اصفهاني در كتاب مفردات در مورد معناي ولايت مي گويد: ولايت « به كسر و ا و» به معني نصرت است. و اما ولايت « به فتح واو» به معني تصدي و صاحب اختياري است(43)علامه طباطبايي در تفسير الميزان ولايت را اين گونه معنا مي كند: ولايت در اصل به معني « مالك شدن تدبير امور يك شي» بوده ، چنان كه « ولي صغير» يا «ولي مجنون» به كسي مي گويند، كه مالك تدبير امور آنان است، سپس از نظر استعمال در « حب» و دوستي استعمال شده ، زيرا به طور غالب مستلزم تصرفات متحابين « دو طرف دوستي» در امور يكديگر مي باشد و روشن است كه آن تصرفات به خاطر تقرب جستن هر يك به دوست خود و نزديك شدن به اراده و ساير شئون روحي او مي باشد، پس در واقع « محبت» سبب مي شود كه شخص محبوب در امور حياتي «محب» و دوستش تصرف نمايد. شهيد مطهري در كتاب ولاء ها و ولايتها ،ولايت اثباتي « ولايتي را كه بايد پذيرفت و بدان اهتمام ورزيد» را به دو قسم تقسيم مي كند: ولايت عالم و ولايت خاص و ولايت خاص را نيز به اقسامي تقسيم مي كند. ولاء محبت ، ولاء امامت، ولاء زعامت، ولاء تصرف يا ولايت تكويني
« ولايت محبت»
مؤمنين نسبت به يكديگر نزديك بوده و يار و رو حامي يكديگر مي باشند. و در دل خود نسبت به همديگر يك نوع احساس خودي و قرابت مي كنند بگو نه اي كه حيثيت و آبروي ديگري حيثيت و آبروي خود مي دانند. قرآن كريم در اين زمينه مي فرمايد: انّما المؤمنون اخوه(45). ترجمه : همانا مؤمنين برادر يكديگرند. و همان گونه كه از برادر خود دفاع مي كنند و يار و ياور او هستند و حقاً هم بايد چنين باشد و اگر مي بينيم كه بعضي با برادر خود رفتاري مثل رفتار برادران يوسف دارند، چنين افرادي از ذات و فطرت انساني خود منحرف گشته، و در حقيقت بيمارند و از تعاليم الهي نيز بويي نبرده اند. زيرا پيشوايان دين ما فرموده اند كه « اخوك دينُك» برادرند دين تو است. يعني همانگونه كه بايد در راه دفاع و ياري دين از هيچ تلاشي فروگذار نكني و تا پاي جان ، از دين خود پاسداري كني، درمورد برادر خود نيز بايد هم چون دينت بايد از او دفاع كرده و او را « در راه حق» ياري كني و از هيچ تلاشي فرو گذار نكني.در حقيقت مؤمنين بايد نسبت به يكديگر هم چون اعضاي يك بدن باشند. كه اگر يكي از اين اعضا دچار درد يا بيماري شد ساير اعضاي بدن نيز ناراحتند و كار آنها دچار اختلال مي شود. پيامبر گرامي اسلام در حديث معروف و مشهوري مي فرمايد:

مَثَلَ المؤمنين في توادَدِهِم وَ تَراحُمِهِم كَمَثَلِ الجَسَدِ اذا اشتكي بَعضيٌ تداعي لَهُ سائر اَعضاء جَسدِه بالحُمّي و السَّهَرِ(46)
 

داستان اهل ايمان در پيوند مهرباني و در عواطف متبا دل ميان خودشان داستان پيكر زنده است كه چو عضوي به درد آيد، ساير اعضاء با تب و بي خوابي با او همراهي مي كنند.ايمان انسان را مي رساند به آن جايگاهي كه شايسته اوست و از سقوط از آن جايگاه جلوگيري مي كند و آن جايگاه ، مقام بلند انسانيت است والا هر كس كه يك سر دارد و دو گوش و راه مي رود و حرف مي زند انسان نيست بلكه حيواني است به صورت و شكل انسان حتي اگر بسيار متمدن نيز باشد . باز هم بدون ايمان ، به دور از مقام انسانيت است و موجودي است وحشي منتها موجودي است كه توحش او منظم شده ، به قول شهيد آيت الله مطهري – تمدن بي تدين توحشي منظم است. اما هر گاه انساني چراغ درونش روشن و پر فروغ بود مصداق اين شعر سعدي مي شود كه مي گويد:
بني آدم اعضاي يك پيكرند
كه در آفرينش ز يك گوهرند
چو عضوي به درد آورد روزگار
ديگر عضوها را نماند قرار
تو كز محنت ديگران بي غمي
نشايد كه نامت نهند آدمي
قرآن كريم به همين ولايت مؤمنين ،نسبت به يكديگر اشاره دارد آنجا كه مي فرمايد: المؤمنونَ و المؤمناتُ بَعَضُهُم اَولياءُ بعضيٍ(47)ترجمه : مردان و مؤمن و زنان مؤمنه بعضي ولي بعضي ديگرند.اين ولايت كه همان نزديكي و نصرت و ياري باشد تنها مربوط به مؤمناني نيست كه در يك عصر و دوره زندگي مي كنند يا تنها مؤمنان مسلمان كه پيرو پيامبر گرامي اسلامند.زيرا اين آيه اشاره به هم عصر و هم دوره بودن ننموده و هم چنين خود قرآن از مؤمنان حقيقي و راستين كه قبل از اسلام بوده اند، حمايت نموده و آنان را نصرت و ياري كرده. محكم ترين دليل بر پاك بودن مريم از اتهامات و افتراتي كه به او مي زدند، آيات قرآن كريم است كه پاك بودن مريم را از هر آلودگي اثبات مي كند. يا مريمُ اّنَّ اللهَ اصطَفاكَ وَ طَهَّرَكِ يا اصطَفاكِ وَ عَلي نساءِ العالمينَ ترجمه : اي مريم همانا خداوند تو را برگزيد و پاك گردانيد و بر زنان جهان برتري داد. در آيه اي ديگر به طور صريح از عفت و پاكدامني او دفاع نموده مي فرمايد: و مريمَ ابنَتَ عمران التي اَحصَنَتْ فَرجَها(48) ترجمه : مريم دختر عمران دامن خود را حفظ كرد. و اين حمايت و دفاع از مريم تنها بخاطر اين نيست كه او مادر حضرت عيسي (ع) مي باشد زيرا از همسر پادشاهي سركش و ستمگر كه ادعاي خدائي مي كرد نيز دفاع نموده، و با تجليل و بزرگداشت عمل او، وي را ياري نمود و اين تنها به خاطر ايمان اوست:
قرآن در دفاع و ياري او مي فرمايد:ضَرَبَ اللهُ مثلاً للذينَ آمنوا امرأَه فِرعونَ اذ قالت رب ابنِ لي عندكَ بيتاً في الجنه و نَجَّني مّنْ فرعونَ وَعمله(49) ترجمه : خداوند براي مؤمنان ، همسر فرعون « آسيه» را مثل آورد، هنگامي كه گفت پروردگارا در بهشت خانه ي براي من بنا كن « از كاخ فرعون گذشت» و مرا از دست فرعون نجات بدهد. از آنچه گفتيم معلوم شد كه اين ولايتي كه مؤمنين بر يكديگر دارند مربوطه به مؤمنان هم عصر و يا مؤمنان مسلمان نيست. بلكه همه ي مؤمنان در هر عصر و دوره اي كه باشند « حتي مؤمنان پيش از اسلام» نسبت به يكديگر اين ولايت را دارند. امير المؤمنين اولين مؤمن مي باشد و بالاترين درجه ايمان را داراست به طوري كه تمام آياتي كه در قرآن با جمله : يا ايها الذين امنوا « اي كساني كه ايمان آورده ايد» مؤمنين را مخاطب ساخته ، فرد اول و مصداق اتم و اكمل آن علي بن ابيطالب (ع) مي باشد. پس اين ولايت راكه قرآن براي مؤمنان بيان مي كند. به طور قطع حضرت علي (ع) دارا مي باشد و شهادت انبياء به ولايت امير المؤمنين ، شهادت به اين ولايت است كه اين كمترين و پايين ترين مرتبه ولايت آن حضرت است وامير المؤمنين اين ولايت را بر انبياء الهي داشتند و شهادت ابراهيم ، موسي و عيسي و ... به ولايت آن حضرت شهادت به ولايت ، مولا علي بر خود « ابراهيم ، موسي ، عيسي و ...» أنت اما ولاء محبت يا ولاء قرابت به اين معني است كه اهل البيت ذوي القرباي پيغمبر اكرم اند و مردم توصيه شده اند كه نسبت به آنها به طور خاص، محبت بورزند و آنها را دوست بدارند، اين مطلب در آيات قرآن آمده است و روايات بسياري نيز در اين زمينه از طريق شيعه و اهل سنت وارد شده كه محبت اهل البيت و از جمله علي (ع) را يكي از مسائل اساسي قرار مي دهد.آيه ذوي القربي « قل لا أسئلكم عليه اجرا الا الموده» في القربي بگو « اي پيامبر » مزدي را در برابر رسالت از شما نمي خواهم مگر مودت و دوستي نزديكانم(50)هم چنين آيه شريف « إنما وَليكُمُ اللهُ وَ رسولُه و الذينَ امنوا الذينَ يقيمونَ الصلوهَ و يؤتون الزكاهَ و هم راكعون »(51) ترجمه: وليتان خداست و فرستاده اش و آنان كه ايمان آورده اند كه نماز را به پا مي دارند و زكات را در حال ركوع ادا مي كنند» به اتفاق فريقين « شيعه و سني» در مورد علي (ع) نازل گشته . زمخشري كه از علماي اهل سنت است . به طور جزم مي گويد: اين آيه در شأن علي نازل شده و سر اين كه لفظ جمع آمده با اين مورد نزول آيه يك نفر بيش نبوده اين است كه مردم را به اين چنين فعلي ترغيب كند و بيان نمايد كه مؤمنان بايد اين چنين سيرت و سجيه اي را كسب كنند بر خير و احسان و دستگيري از فقيران حريص باشند و حتي در نماز نيز تأخير نيندازند. يعني با اين كه در نمازند و موضوع زكات پيدا مي شود تأخير نكرده و در حال نماز انجام وظيفه كنند(52) و بعضي گمان مي كنند كه ولاء محبت از مختصات شيعيان است. در حالي كه ولاء محبت از مختصات شيعيان نيست و ساير فرقه هاي مسلمان نيز به آن اهميت مي دهند. امام شافعي كه از ائمه چهارگانه اهل سنت است در اشعار معروف خود مي گويد:
يا راكِباًقّفْ بِالمُحَصَّبِ مِنْ مِني
و اهْتِف بِساكِنِ خيفها و النّاهضِ
سَحَراً اذا فاضَ الحَجيجُ اِلي مِني
فَيضاً كُملْتَطِمِ الفُراتِ الفائض
اِنَ كانَ رَفَضاً حُبُّ آلِ مُحَمَّدٍ
فليشهدِ التقلان اَني رافِضي(53)
اي سواره! در سرزمين پر سنگريزه مني بايست و سحرگاه فرياد كن به آن كه در خيف ساكن است و به آن كه حركت كرده است. آن گاه كه حجاج از مشعر به مني حركت مي كنند و كثرت جمعيت مانند رود فرات موج مي زند. كه اگر محبت آل محمد « رفض» طرد و ترك چيزي است. شيعيان را به علل خاصي رافضي مي خوانند) شمرده مي شود پس جن و انس گواهي دهند كه من « رافضي» مي باشم. و هم او مي گويد:
يا آل بيتِ رسولِ اللهِ حُبَّكُم
فَرضٌ مِنَ اللهِ فِي القرآنِ انزلهُ
يكفيكم من عظيمِ الفَخرِ اَنَّكم
مَنْ لم يُصَلِّ عَليكم لا صلاهَ له(54)
اي اهل بيت رسول ! دوستي شما فريضه اي است از جانب خداوند كه در قرآن آن را فرود آورده است از فخر بزرگ شما را اين بس كه درود بر شما جزء نماز است و هر كس بر شما درود نفرستد نمازش باطل است و باز هم او گويد:
وَ لَمّا رأيتَ الناسَ قَدْ ذَهَبَتْ بهم
مذاهِبهم في اَبحُر الغَيِّ وَ الجــهلِ
رَكبتُ علي اسم الله في سفن النجا
وَهُم اهلُ بيت المصطفي خاتمِ الرسل
و اَمسكتُ حَبلَ اللهِ و هو وِلاؤُهُم
كَمـا قَد اُمرنا بالتمسـك بالــــحبل(55)
چون مردم را ديدم كه راهشان آنها را در درياهاي گمراهي و جهالت انداخته است، به نام خدا سوار كشتي نجات شدم، همانا اهل بيت مصطفي خاتم رسولان آن كشتي نجات اند ، و به پيمان خدا كه ولاء آنهاست چنگ زدم، هم چنانكه دستور به ما داده شده كه به اين ريسمان چنگ بزنيم. ولاء محبت امير المؤمنين علي (ع) را نه تنها ساير فرقهاي اسلامي دارند و به آن اهميت مي دهند بلكه انبياء الهي و پيامبران نيز اين ولاء را دارا بوده اند. اگر انسان نسبت به شخصيت بزرگي كه مورد احترام انسان است و ولي نعمت انسان است بدي كرده و فرمان او را زير پا گذارد، به صورتي كه از چشم او بيفتد وفردي كه نزد آن شخص ولي نعمت و مورد احترام آبرو و حيثيت دارد و وساطت او را مي پذيرد وساطت نمايد و انسان در نظر آن فرد ولي نعمت و بزرگ بخشيده شود، فردي كه باعث بخشش انسان شده و وساطتت نمودI محبوب انسان مي شود و علاقه و محبت او در دل انسان قرار مي گيرد و اگر اينگونه نشود. در حقيقت بايد به انسانيت خود و سلامت قلب و احساس خود شك نمايد حضرت آدم آن هنگام كه از شجره ممنوعه خورد و از بهشت رانده شد. توبه كرد و آنچه باعث قبول شدن توبه او گرديد. خمسه طيبه ( پنج تن آل عبا) و نام مقدس آنها بود كه علي (ع) از جمله آنهاست. حضرت آدم آنها را واسطه قرار داد. و از خداوند خواست كه به حق علي (ع) همسر و فرزندان او و پسر عموي اول (پيامبر) او را ببخشد و توبه او را بپذيرد. قرآن كريم مي فرمايد:« فَتَلَقي ادمَ مِنْ رَبِّهِ كَلَماتٍ فَتابَ عَليهِ اّنَّه هُوَ التَّوابُ الرَّحيم(56) پس آدم كلماتي از پروردگار خود آموخت كه موجب پذيرفتن توبه او گرديد زيرا خدا مهربان و توبه پذير است.يكي از تفاسيري كه براي كلمات شده و شايد بهترين تفسير، همان نام پنج نور مقدس مي باشد در زيارت مخصوصه امير المؤمنين مي خوانيم: السَّلامُ عليكَ يا مَنْ تابَ اللهُ بِهِ وَ بِأخيهِ عَلي ادَمَ اِذغوي(57)ترجمه : سلام بر تو (علي (ع) ) اي كسي كه خدا به سبب او و برادرش ( پيامبر) توبه آدم را پذيرفت. هر گاه انسان سوار بر كشتي باشد، و كشتي گرفتار امواج خروشان دريا و طوفان گردد به طوري كه ازحيات و زندگي قطع اميد كند. در اين هنگام اگر فردي افراد كشتي را نجات دهد. افراد كشتي حيات و زندگي درباره خود را مديون او دانسته و اين امر، بذر محبت و مودت فرد ناجي را در دل سرنشينان كشتي مي افشاند. كشتي حضرت نوح در ميان امواج متلاطم آبها و طوفان شديد و بارش باران شديد سرگردان بود و به بركت نام مقدس امير المؤمنين و نام پيامبر گرامي اسلام نجات پيدا كرده چنانكه در زيارت مخصوصه آن حضرت مي خوانيم. السَّلامُ عليكَ يا مَنْ اَنجي اللهُ سَفينهَ نوحٍ بِاسمه وَ إسمِ اَخيهِ3
«سلام بر تو (علي (ع)) اي كسي كه خداوند به نام تو و نام برادرت (پيامبر اسلام) كشتي نوح را نجات داد». بهترين دليل بر وجود هر چيزي، وقوع آن چيز است. مثلاً زماني كه انسان شك دارد كه در زمستان و هواي سرد، آيا گلي هم مي رويد؟ و آيا مي توان گلي را پرورش داد؟ بهترين دليل بر روييدن گل و پرورش گل در زمستان وجود گلهاي رنگارنگ و زيبا در زمستان است.بهترين دليل بر اين كه انبياء اين ولاء را نسبت به مولا علي (ع) داشته اند. سخن و گفته آنان است و اعمالي كه تنها براي انساني انجام مي شود كه اين نوع ولاء را داراست. هنگامي كه امام حسن(ع) بر بدن مطهر پدر خود نماز خواند، موضع و جايي را كه بدن مطهر فرود آمده بود، حفر كردند. ناگاه قبر ساخته و لحد پرداخته اي ظاهر شد و تخته اي در زير قبر پيدا شد كه بر آن به خط سرياني دو سطر نقش بسته بود كه ترجمه آن چنين است كه : به نام خداي رحمن و رحيم، اين قبري است كه نوح (ع) آن را براي علي بن ابيطالب (ع) حفر كرده است(58). كسي كه قرن ها قبل از ولادت فردي ، براي او قبري را آماده مي كند، بر روي لوحي ( تخته اي) مي نويسيد كه اين قبر را او آماده كرده آن همه در كنار قبر خود ، اين عمل او تنها نشان دهنده محبت و دوستي او نسبت به فردي است كه براي او قبر مهيا نموده است. در زيارت نامه مولا مي خوانيم : السَّلام عَليكَ يا مَولايَ وَ عَلي ضجيعكَيكَ ادَم و نوحٍ وَ رحمه اللهِ وَ بَرَكاتهُ(59) : ترجمه : سلام بر تو (علي (ع)) اي مولاي من و سلام بر دو همجوارت در اين بقعه يعني آدم (ع) و نوح (ع) آيا چيزي جز ولاء محبت و قرابت است؟!حسن بن خالد از امام هادي نقل مي كند كه حضرت به من مي فرمودند: آيا مي داني كه نقش انگشتر حضرت آدم چه بوده است؟ عرضه داشتم : نه : حضرت هادي (ع) فرمودند: اين عبارت بر نگين انگشتر حضرت آدم (ع) نقش بسته بود: لا اِلهَ اِلّا اللهُ ، مَحمدٌ رَسولُ اللهِ ، عَليٌ وَليُّ اللهِ.
ولاء امامت و پيشوايي
دومين ولاء خاص ، ولاء امامت و پيشوايي است. به عبارت ديگر مقام مرجعيت ديني ، يعني مقامي: كه ديگران بايد از وي پيروي كنند، او را الگوي اعمال و رفتار خويش قرار دهند و دستورات ديني را از او بياموزند، و به عبارت ديگر زعامت ديني، چنين مقامي مستلزم عصمت است، و چنين كسي قول و عملش سند و حجت است براي ديگران « لَقَد كانَ لَكُمْ في رسولِ اللهِ أُسوهٌ حَسَنَهٌ لِمَنْ كانَ يرجوا
اللهَ وَ اليومَ الاخر وَ ذكر الله كثيراً»(60)براي شما در « رفتار» فرستاده خدا الگو اي نيكوست براي آنان كه اميدوار به خدا و روز ديگرند و خدا را بسيار ياد كنند. قَلْ اِنْ كَنتُمْ تُحِبونَ اللهَ فَاتَّبعُوني يُحبِِبكُمْ اللهُ وَ يَغْفِرْلَكُمْ ذُنُوبَكم(61)!ترجمه : بگو اگر خدا را دوست داريد از من پيروي كنيد، تا خدا شما را دوست بدارد و گناهانتان را بيامرزد در اين آيات رسول الله را الگويي معرفي كرده كه مردم بايد رفتار و اخلاقشان را با رفتار و اخلاق او تطبيق دهند و او را مقتداي خويش سازند و اين خود دليل عصمت آن حضرت است از گناه و خطا زيرا اگر گناه و خطايي ممكن بود از او صادر گردد، ديگر جا نداشت خداي متعال او را پيشوا و مقتدا معرفي كند. اين مقام پس از پيغمبر به علي (ع) رسيد. زيرا قرآن كريم حضرت علي (ع) را جان و نفس پيامبر معرفي مي كند: فَمَن حاجَّك فيهِ مِنْ بَعدِ ما جائَكَ مِنَ العِلمِ فُقُلْ تَعالوا نَدْعَ اَبنائنا و أَبناءَكُم نساء نا و نساءَكم وَ اَنفُسَنا وَ اَنْفُسَكُم ثُمَّ نَبتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللهِ عَلَي الكاذبينَ(62) ترجمه : پس هر كس بعد از علمي كه از سوي خدا در مورد عيسي (ع) به تو رسيده در مورد او (حضرت عيسي) با تو به مجادله و گفتگو برخيزد، بگو ما پسران خود را بخوانيد ، ما نفوس خود را مي خوانيم شما هم پسران خود را بخوانيد، ما زنان خود را مي خوانيم، شما هم زنان خود را بخوانيد، ما نفوس خود را مي خوانيم، شما هم نفوس خود را بخوانيد، سپس نفرين نموده و لعنت خدا را بر دروغگويان بفرستيم.مصداق انفسنا در اين آيه پيامبر گرامي اسلام و امير المؤمنين است. هم چنين در حديث معروف و مشهور منزله ،‌نيز يكي از انواع ولائي را كه اثبات مي كند. ولاء امامت و پيشوايي است عليٌ مّنّي بِمَنزلهِ هارونَ مِنْ موسي ، الّا اَنَّه لا نبي بعدي: (63)ترجمه : علي (ع) نسبت به من « پيامبر» به منزله هارون نسبت به موسي (ع) است جز آنكه بعد از من پيغمبري نباشد: همانطوري كه بني اسرائيل بعد از موسي ، بايد از هارون پيروي مي كردند و او را الگوي اخلاق و رفتار خويش قرار مي دادند و از او پيروي مي كردند پس از پيامبر گرامي اسلام نيز الگوي اخلاق و رفتار و كسي كه بايد از او پيروي و متابعت نمود، حضرت علي مي باشد ، امامت و پيشوايي ومقتدايي ديني، به طوري كه آنچه پيشوا مي گويد و هر طور عمل مي كرد سند و حجت الهي تلقي شود، ‌نوعي ولايت است زيرا نوعي حق تسلط و تدبر و تصرف در شئون: مردم است . به طور كلي هر معلم و مربي از آن جهت كه معلم و مربي است، ولي و حاكم و متصرف در شئون متعلم و فرد تحت تربيت و پرورش است ، چه رسد به معلم و مربي اي كه از جانب خدا اين حق به او داده شده باشد.آيه كريمه « إِنَّما وَليُّكم اللهُ وَ رَسولُهُ وَ الذينَ آمنوا الذينَ يقيمونَ الصلوهَ و يُؤتونَ الزكوه و هم راكعون. ترجمه : وليتان خداست و فرستاده اش و آنان كه ايمان آورده اند كه نماز را به پا مي دارند و زكات را در حال ركوع ادا مي كنند(64).ناظر به چنين ولايتي است. البته مقصود اين نيست كه اين آيه شامل برخي ديگر از اقسام ولايت كه بعداً ذكر خواهيم كرد نيست . مقصود اين است كه اين آيه شامل ولاء امامت و پيشوايي و مرجعيت ديني هست. شهادت انبياء به ولايت حضرت علي (ع) شهادت به ولايت امامت و پيشوايي مولاي متقيان و اسوه بوده حضرت علي (ع) بر تمامي مردم ، مسلمان و غير مسلمان و بر پيروان همه اديان است.
« ولاء زعامت»
سومين قسم از اقسام ولاء خاص ، ولاء زعامت است.
ولايت زعامت يعني حق رهبري اجتماعي و سياسي. اجتماع نيازمند به رهبر است. آن كس كه بايد زمام امور اجتماع را به دست گيرد و شؤون اجتماعي مردم را اداره كند. و مسلط بر مقدرات مردم است ولي امر مسلمين است . پيغمبر اكرم در زمان حيات خودشان ولي امر مسلمين بودند و اين مقام را خداوند به ايشان عطا فرموده بود و پس از ايشان طبق دلايل زيادي كه غير قابل انكار است به علي و فرزندان او رسيده است . « اَطيعوا اللهَ و اَطيعوا الرَّسولَ وَ اُولِي الأمر منكم»(65)
« اطاعت كنيد خدا و پيغمبر را و كساني را كه اداره كار شما به دست آنهاست» و هم چنين آيه شريفه « اليومَ يئسَ الذينَ كَفَروا امِن دينِكُم فَلا تَخشَوهُمْ وَ اخشونِ اَليَومَ اَكْمَلتُ لَكُم دينَكُمْ وَ اَتْمَتُ عَليكم نِعمتي وَ رَضيت لَكُمْ الأسلامَ ديناً(66)
« امروز دين شما را كامل نمودم و نعمتم را بر شما تمام كردم و اسلام را براي شما به عنوان دين پسنديدم». و حديث شريف غدير و عموم آيه « اِنَّما وَلِِيُّكُمُ اللهُ » ناظر به چنين ولايتي است در اين جهت كه پيغمبر اكرم چنين شأني را داشته و اين يك شأن الهي بوده است. يعني حقي بوده كه خداوند به پيغمبر اكرم عنايت فرموده بود نه اين كه از جانب مردم به آن حضرت واگذار شده باشد- ميان شيعه و سني بحثي نيست. اهل سنت با ما تا اينجا موافق اند سخن در اين است كه پس از پيغمبر اكرم تكليف ولايت زعامت چيست؟ افراد مردم براي اين كه اجتماع متزلزل نشود و هرج و مرج به وجود نيايد، بايد از كسي و مقامي به عنوان حاكم و ولي امر اطاعت كنند تكليف چنين مقامي چيست ؟ آيا اسلام در اين باره تكليفي معين كرده است و يا به كلي سكوت اختيار كرده است، و اگر تكليف معين كرده چگونه است؟ آيا به مردم اختيار داده. كه بعد از پيغمبر هر كه را مي خواهند خود انتخاب كنند و بر ديگران اطاعت او واجب است و يا اين كه پيغمبر اكرم قبل از رحلت ، شخص معيني را براي جانشيني خود در اين مقام بزرگ و با اهميت تعيين كرد؟
كلمه امام هم چنان كه در مورد پيشوايي گفته مي شود كه دين را بايد از او گرفت در مورد زعامت اجتماعي و سياسي نيز به كار رفته است. رسول اكرم فرمود: ثَلاثٌ لا يَغِلُّ عَليهن قلبُ امرءِ مُسلِمٍ: اِخلاصُ العَمَلِ للهِ ، وَ النَّصيحَهُ ائمه المُسلمينَ وَ اللُّزومُ لِجَماعَتِهِم(67)هرگز قلب يك مسلمان نسب به سه چيز خيانت و ترديد روا نمي دارد. اخلاص نيت براي خدا ، خيرخواهي براي زعماي مسلمين در راه رهبري مسلمين ،‌همراهي با جماعت مسلمين.
علي (ع) در يكي از نامه هايش كه در نهج البلاغه ثبت شده مي فرمايد:

فَإنَّ اعظمَ الخيانِهِ خيانهُ الاُمِه و افظعُ الغَشِ غَشُّي الأئمهِ: (68)
 

بزرگترين خيانتها خيانت به جامعه است وشنيع ترين دغلبازيها، دغلبازي با پيشوايان مسلمين است در اين جمله نيز كلمه امام به اعتبار رهبري اجتماعي اطلاق شده است.در تاريخ مسلمين زياد مي خوانيم كه مسلمانان . حتي ائمه اطهار خلفاي عصر خود را با كلمه « امام» خطاب مي كردند. چيزي كه هست امام به اين معني گاهي امام عدل است و گاهي امام جور و مسلمانان در قبال هر يك از آنها وظايفي دارند، پيغمبر اكرم درحديث مشهوري كه فريقين روايت كرده اند فرمود: اَفضَلُ الجَهادِ كَلِمَهُ عدلٍ عِندَ امامٍ جائرٍ(69)بالاترين جهاد، يك سخن حق است در برابر يك پيشواي جور ، اما اين كه امير المؤمنين ولاء زعامت و رهبري اجتماعي و سياسي را داشتند هم به لحاظ عقلي مي توان اين مطلب را دريافت ، چرا كه علي (ع) از هر جهت « علم و عقل و درايت و ....) بر تمام مردم برتري داشتند و از همه نسبت به اين امر اولي و شايسته تر بود. و اين مطلب را حتي ابن ابي الحديد معتزلي مشارح نهج البلاغه بيان نموده آنجا كه مي گويد: اَلحَمدِللهِ الَّذي قَدَّمَ المَفضُولَ عَلَي الفاضِلِ. ستايش مخصوص خدايي است كه مفضول « پايين و پست» را بر فاضل « صاحب فضيلت و برتري» مقدم و پيش انداخت و مراد اين است كه علي (ع) فاضل است و ابوبكر و عمر مفضول هستند اما خداوند به زعم او مفضول « ابوبكر و عمر» را بر فاضل « علي عليه السلام» مقدم انداخته است.و اين اعترافي است از سوي ابن ابي الحديد بر برتري مولا علي (ع) نسبت به ديگران براي زعامت و رهبري سياسي و اجتماعي . و هم احاديث زيادي كه در كتب معتبر اهل سنت نقل شده دلالت بر اين مطلب دارد. در مسند احمد حنبل به نقل از مجمع الزوائد جلد 5 – صفحه 185 آمده : يا عَليُّ اِنْ وَلَيتَ هذا لامرَ بعدي فَأخرج اهلَ نجرانَ مِنْ جَزيرهِ العرب: اي علي اگر بعد از من متصدي و زمامدار امر خلافت شدي، پس اهل نجران « گروه مسيحي اين منطقه» را از جزيره العرب بيرون كن. و هم چنين اين روايت كه پيامبر خطاب به علي (ع) فرمود: يا عَليُِّ حَقُّكَ عَلي المسلمينَ كَحَقِّ الوالد عَلي وَلَدِهِ(70)اي علي حق تو بر مسلمين همانند حق پدر است بر فرزندش.يعني همانطوري كه پدر صاحب اختيار و سرپرست فرزند مي باشد علي (ع) نيز سرپرست و رهبر اجتماع مي باشد در احتجاج طبرسي جلد صفحه 307، 1 صفحه آمده كه : جمعي از مسيحيان به همراه راهب خود به مدينه آمده و به مسجد وارد شدند و همراه خود قطعات طلا و اموال گران قيمتي آورده بودند، راهب در مسجد خود را به جمعيتي كه در مسجد در حضور ابوبكر نشسته بودند رسانيد و پس از اداي احترام گفت: كدام يك از شما خليفه پيامبر و امين دين است؟حاضران به ابوبكر اشاره كردند. راهب به ابوبكر متوجه شد و گفت: نام تو چيست؟
ابوبكر : نام من عتيق است.
راهب: ديگر چيست؟
ابوبكر : نام ديگرم « صديق» است.
راهب: ديگر چيست؟
ابوبكر : نام ديگري ندارم.
راهب: مقصود من تو نيستي ، شخص ديگري است
ابوبكر منظورت چيست؟
راهب: من به همراه جمعي از روم آمده ام و بار شتر من طلا و نقره است منظور من از پيمودن راه طولاني و آمدن به اينجا اين است كه مسائلي از خليفه پيامبر بپرسم، كه اگر پاسخ صحيح داد، آيين اسلام را بپذيرم و از اوامر خليفه رسول خدا اطاعت نمايم و ضمناً اموالي را كه با خود آورده ام آن را بين مسلمين تقسيم كنم و اگر خليفه نتوانست پاسخ دهد، به وطن بازگردم.
ابوبكر: در امان هستي بپرس.
راهب: به من خبر بده.
1-آن چيست كه براي خدا نيست.
2-و نزد خدا نيست
3-و خدا آن را نداند
ابوبكر در پاسخ سه سؤال متحير شد، پس از سكوت طولاني به بعضي از اصحاب گفت كه عمر را حاضر كنيد عمر را اطلاع دادند و به مجلس آمد، راهب رو به عمر كرد و سؤالات خود را مطرح نمود، او نيز از پاسخ درمانده شد، سپس عثمان را خبر دادند و به مسجد آمد، راهب از او پرسيد، او نيز در جواب درمانده شد، همهمه در مسجد افتاد و مي گفتند خدا همه چيز را مي داند و همه چيز در نزد اوست اين چه سؤالهاي نامناسبي است كه راهب مي پرسد؟راهب گفت: اينها پيروان بزرگواري هستند ولي متأسفانه به خود مغرور شده اند. سپس تصميم گرفت تا به وطن بازگردد در اين هنگام سلمان با سرعت به حضور امام علي (ع) آمد و جريان را به او خبر داد و از آن حضرت استمداد نمود تا آبروي اسلام را حفظ كند. امام علي با دو فرزندش حسن و حسين وارد مسجد شد، وقتي كه جمعيت مسلمين او را ديدند، شادمان شدند و تكبير گفتند برخواستند و با احترام آن حضرت را به نزد خويش خواندند ابوبكر به راهب گفت: كسي كه تو مي خواستي حاضر شد، هر چه سؤال داري از او بپرس راهب به آن حضرت رو كرد و گفت: نام تو چيست؟علي : نام من نزد يهود « اليا» و نزد مسيحيان « ايليا» و نزد پدرم « علي» و نزد مادرم « حيدر»
راهب: چه نسبتي با پيامبر داري؟
علي : او برادر و پسر عموي من است و من داماد او هستم.
راهب: به حق عيسي مقصود و گم شده من تو هستي، اكنون به من خبر بده: آن چيست كه براي خدا نيست و در نزد خدا نيست و خدا آن را نداند؟ علي : آن كه براي خدا نيست فرزند و همسر است و آن كه در نزد خدا نيست ظلم است كه در نزد خدا نسبت به بندگان نيست و آن خدا آن را نمي داند، شريك است كه او در ملك خود آن را براي خود نمي داند. راهب تا اين پاسخ ها را شنيده برخاست و كمر بند خود را باز كرد و كنار گذاشت و سر امام علي(ع) را در آغوش گرفت و بين دو چشم آن حضرت را بوسيد و گفت: گواهي مي دهم كه معبودي جز خداي يكتا نيست و محمد رسول خدا است و تو جانشين رسول خدا و امين اين امت و معدن حكمت اين دين و سرچشمه علم و برهان هستي، نام تو در تورات « اليا» و در انجيل « ايليا» و در قرآن « علي» ودر كتابهاي پيشين «حيدر» است. من تو را وصي به حق پيامبر يافتم و تو بعد از پيامبر سزاوار مقام رهبري مي باشي، و سزاوار است كه تو در اين مجلس بنشيني، بگو بدانم سرگذشت تو با اين قوم چيست؟
امام علي پاسخ كوتاهي به او داد. آنگاه راهب برخاست و همه اموال خود را به آن حضرت تقديم كرد. امام علي (ع) آن را گرفت و در همان مجلس بين مستمندان مدينه تقسيم نموده راهب و همراهان در حالي كه مسلمان شده بودند به وطن بازگشتند.
«ولايت تكويني»
ولايت تكويني يا ولايت تصرف، بالاترين مراحل ولايت است.
ولايت تصرف يا ولايت تكويني نوعي اقتدار و تسلط فوق العاده بر جهان و عالم خلقت است. ولايت تكويني از يك طرف مربوط است به استعدادهاي نهفته در اين موجودي كه به نام انسان در روي زمين پديد آمده و كمالاتي كه اين موجود شگفت بالقوه دارد و قابل به فعليت رسيدن است و از طرف ديگر مربوط است به رابطه اين موجود با خدا ، مقصود از ولايت تكويني اين است كه انسان در اثر پيمودن صراط عبوديت به مقام قرب الهي نائل مي گردد و اثر وصول به مقام قرب البته در مراحل عالي اين است كه معنويت انساني كه خود حقيقت و واقعيتي است، در وي متمركز مي شود و با داشتن آن معنويت، قافله سالار معنويات، مسلط بر ضمائر و شاهد بر اعمال و حجت زمان مي شود. صاحب ولايت تكويني « انسان كامل» است كه نفوذ غيبي دارد بر جهان و انسان و ناظر بر نفوس و قلوب است يعني مي تواند در دلها تأثير بگذارد و ميل انسان نسبت به چيزي را عوض كند يا حب و بغضي انسان را نسبت به شخصي يا چيزي تغيير دهد و يا در ذهن و فكر انسان تأثير بگذارد.و مطلبي را از ذهن او محو و پاك نمايد يا به ذهن او القا نمايد.البته مقصود از اين ولايت اين نيست كه صاحب اين ولايت سمت سرپرستي و قيمومت. نسبت به جهان پيدا كند به طوري كه او گرداننده زمين و آسمان و خالق و رازق و محيي و مميت مِن جانب الله باشد. اگر چه خداوند، جهان را بر نظام اسباب و مسباب قرار داده و موجوداتي كه قرآن آنها را ملائكه مي نامد« مدبرات امر» و « مقسمات امر» به اذن الله مي باشند و اين هيچگونه منافاتي با شريك نداشتن خداوند در ملك و خالقيت ندارد و هم چنين با اين كه « به هيچ وجه هيچ موجودي « ولي» به معناي يار و ياور خدا و حتي آلت و ابزار خدا به شما نمي رود » منافات ندار وَ لَم يَكُن لَهُ شريكٌ فِي المُلكِ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ وَليٌّ مِنَ الذُّلِ وَ كَبِّرهُ تكبيراً(71)خداوند شريك و ياوري در اداره امور ندارد.قرآن در عين اين كه خداوند را در حد اعلاي غنا وبي نيازي معرفي مي كند و در عين اين كه مثلاً مي فرمايد: اَللهَ يَتَوَفّي الاَ نَفسَ حينَ مَوتِها(72)خداوند جانها را مي گيرد هنگام مردن را باز مي فرمايد: قَلَ يَتَوَفيكُم مَلكُ المَوتِ الذي وُكِّلَ بِكُمْ(73)بگو ملك الموت، جان شما را مي گيرد كه مأمور اين كار شد.
در جاي ديگر مي فرمايد: اَلَّذينَ تَتَوَفيهُم المَلائكهُ ظالمي اَنفُسِهِم(74)
كساني كه ملائكه جان آنها را مي گيرند در حالي كه به خودشان ظلم كرده اند.
قرآن در عين اين كه مي فرمايد: خداوند بر همه چيز حفيظ است مي فرمايد: وَ يُرسِلُ عَلَيكُم حَفَظَهً حتي إذا جاءَ اَحَدَكُم المَوتُ تَوَفَّتهُ رُسُلُنا مي فرستد بر شما حافظان و نگهباناني تا اين كه مرگ به سراغ يكي از شما بيايد جان او را فرستادگان ما مي¬گرند.در اين آيه كريمه رسولاني را ، هم به عنوان نگهبان و هم قبض كننده ارواح معرفي مي كند. پس از نظر توحيدي،‌ وجود وسائط و نسبت دادن تدبير امور به غير خداوند ولی به اذن و اراده خداوند مانعي ندارد.

پي نوشت ها :
 

. بحار چاپ كمپاني، جلد 9، صفحه 401-كشف الغمه، جلد (1)، صفحه 105
2. سوره نساء ، آيه 123
3. سوره عصر ، آيه 2-1
4. معالم الزلفي –صفحه120و بحار الانوار جلد 39-صفحه289
5. محمد حسن مظفر دلائل الصدق ،‌چاپ قاهره – ج2، ص497
6. منتهي الامال –ج 1 – ولادت امير المؤمنين –ص 273
7. قمقام زخارص 561- زبه نقل از قصه كربلا تأليف علي نظري منفرد
8. تتمه المنتهي الامال ، ج 1 ،ص238 و 239، ابوالفرج اصفهاني ، مقاتل الطالبين ، ص396
9. دكتر حسين جاسم تاريخ سياسي غيبت امام دوازدهم ترجمه دكتر سيد محمد تقي آيت الهي ، ص84، به نقل از سيره پيشوايان، تأليف مهدي پيشوايي
10. تاريخ يعقوبي ، ج3، ص223، فقيهي علي اصغر آل بويه ، ص415
11. خوارزمي ، رسائل مصر ، ص83 تا 76 ، فقيه علي اصغر آل بويه ، ص453 به نقل از سيره پيشوايان ، مهدي پيشوايي
12. سوره نساء ،اآيه 117
13. اليقين سيد بن طاووس حسني ، ص26
14. اليقين،سيد بن طاووسي حسني ،ص26 و هدايه الكبري، حسين بن حمدان حضيني،ص40
15. اليقين سيد بن طاووس حسني ، ص25
16.اقتباس از كتاب تعليم وتربيت در اسلام نوشته شهيد مطهري
17. سوره تحريم – آيه 6
18.سوره ي طه- آيه 132
19. مهدي پيشوايي سيره پيشوايان ، ص26
20. ابن اثير-الكامل في التاريخ-بيروت جلد2-صفحه58 ابن هشام-عبدالملك-السيره النبويه جلد 1-صفحه 262 طبرسي-محمد بن تاريخ الام و المولي-بيروت دارالقاموسي-جلد2-صفحه213
21. ابوالفرج اصفاني-مقاتل الطالبين-نجف اشرف- صفحه 15
22. نهج البلاغه صبحي صالح ، خطبه 192
23. علي بن عيسي اربلي-كشف الغمه-چاپ بني هاشمي-تبريز-جلد 1-صفحه 61و60
24. سوره يونس-35
25. بقره-44
26. سوره احزاب-آيه 21
27. قلم ، آيه 4
28. سوره آل عمران – آيه 159
29. تفسير الميزان- ذيل آيه 28 – آل عمران
30. انجيل يوحنا، باب 15-جمله 16
31. سوره آل عمران ، آيه 81
32. خطبه الغدير- الغدير – 1 ص 121 الي 115 ، تفسير نخر راضي ج 3، ص636، دعاي ندبه ،‌مفاتيح الجنان ، شيخ عباس فمي، خطبه غدير- الغدير –جلد1
33. تفسير نمونه ، ج1 ، ص440
34. بقره - 124
35. طه – آيه 12
36. سوره دهر، آيه 22
37. سوره بقره ، آيه 35
38. سوره تحريم، آيه 10
39. سوره بقره ، آيه 260
40. قصص – 21
41. بقره – 207
42. سوره ص- آيه ي 35
43. نهج البلاغه- قصار الحكم – شماره 77
44. ناسخ التواريخ- ره توشيه راهيان نور- ويژه اي ماه مبارك رمضان-1422 ق و 1380ش
45. به نقل از كباب ولاء ها و ولايتها ، شهيد مطهري صفحه 15
46. تفسير الميزان – ذيل آيه 28- آل عمران
47. ولاء ها و ولايتها- صفحه 16- شهيد مطهري
48. سوره حجورات ، آيه 10
49. جامع الصغير- جلد 2-صفحه 155
50. توبه – 71
51. آل عمران – 42
52. تحريم – 12
53. تحريم 11
54. شوروي – 23
55. مائده -55
56. الكشاف « چاپ مصر – سال 1373 – جلد 1- صفحه 505
57. التفسير الكبير ، فخر رازي ، ج27، ص166
58. الكني و القاب ،‌محدث قمي ،‌و نور الابصار شبلنجي، ص104
59. الكني و القاب ،‌محدث قمي ،‌و نور الابصار شبلنجي، ص104
60. بقره – 37
61. مفاتيح الجنان – زيارت مخصوصه اميرالمؤمنين
62. مفاتيح الجنان – زيارت مخصوصه امير المؤمنين
63. منتهي الامال – جلد 1- صفحه 345- سوگنامه آل محمد – صفحه 53-54 روضه الشهداء صفحه 172-173
64. مفاتيح الجنان – زيارت مطلقه امير المؤمنين
65. احزاب – 21
66.آل عمران – 31
67. آل عمران – 61
68. فردوس ديلمي – جلد 3-صفحه 62-شماره 41713 و جامع صغير سيوتي – جلد 2-صفحه 177-5598 و كنز العمال –جلد 11- صفحه 603-حديث 32915 و ينابيع الموده باب 56 ،‌ج2، ص97، شماره 237
69. مائده -55
70. نساء – 59
71. مائده -3
72. كافي – جلد 1-صفحه 403
73. نامه 26- نهج البلاغه
74. كافي – جلد 5- صفحه 60
 



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.