تعامل شيعه با اشاعره در بغداد (3)

پيدايي و پذيرش يک انديشه و فکر، برخاسته از يک نياز است که گاه افق آينده در اين رويکرد تأثيرگذار است و براي رسيدن به مطلوبي فراتر از وضع موجود، تلاش مي شود؛ و گاه برخاسته از بحران و تلاشي به منظور رهايي از پيامدهاي تخريب کننده است؛ به تعبيري ديگر زماني براي رسيدن به جايگاه و مرتبه ي بالاتر و زماني براي خلاصي از مشکلات،
چهارشنبه، 6 بهمن 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تعامل شيعه با اشاعره در بغداد (3)

تعامل شيعه با اشاعره در بغداد (3)
تعامل شيعه با اشاعره در بغداد (3)


 

نويسندگان: دکتر محمدعلي چلونگر
دکتر محمدرضا باراني




 
بررسي و تحليل تعامل فکري سياسي شيعه ي اماميه با اشاعره در بغداد در دوره ي آل بويه (سده هاي چهارم و پنجم هجري)
پيامدهاي مکتب اشاعره
پيدايي و پذيرش يک انديشه و فکر، برخاسته از يک نياز است که گاه افق آينده در اين رويکرد تأثيرگذار است و براي رسيدن به مطلوبي فراتر از وضع موجود، تلاش مي شود؛ و گاه برخاسته از بحران و تلاشي به منظور رهايي از پيامدهاي تخريب کننده است؛ به تعبيري ديگر زماني براي رسيدن به جايگاه و مرتبه ي بالاتر و زماني براي خلاصي از مشکلات، انديشه هايي مطرح مي شود؛ اما در هر صورت پس از پيدايش و شکل گيري آن فکر و تبديل شدن به يک مکتب، پيامدها و دستاوردهاي نيز خواهد داشت؛ به خصوص اينکه بررسي مقدار دستيابي به اهداف، پيش از پيدايي بسيار ضروري است. در اين زمينه مناسب ديده شد وضعيت مکتب کلامي اشاعره پس از توسعه و گسترش نيز مورد بررسي اجمالي قرار گيرد تا زمينه بهتري براي بررسي تعامل آنان با اماميه فراهم گردد؛ زيرا اماميه در دوره آل بويه در بروز و ظهور حوادث نقشي محوري داشته و از سويي در تقابل با اهل حديث و از جمله حنابله و اشاعره بودند. با اين وصف، توجه به پيامدهاي گسترش مکتب اشعري در تبيين تعامل کمک مؤثري خواهد بود. در ادامه مهم ترين پيامدها را از نظر مي گذرانيم.

1. چالش فراروي فلسفه
 

دانش فلسفه از دانش هايي است که با کاربرد عقل و منطق ارتباط تنگاتنگ دارد و از سويي اشاعره نسبت به کاربرد وسيع و گسترده ي آن براي درک مسائل فرامادي مخالف بودند و در حقيقت اشعري براي اعتراض به چنين کاربردي، از معتزله جدا شد؛ بر اين اساس مي توان گفت: مکتب فکري اشعري با رويکرد حديثي و سنتي خود، فلسفه را در تنگنا قرار داد و غزالي که خود زماني از فيلسوفان به شمار مي آمد، با آن به مخالفت برخاست و در اين زمينه نسبت به ديگر عالمان اشعري تلاش بيشتري کرد (لنگرودي، 1368، ص 155).
برخي فلسفه ي فارابي را آميزه اي از حکمت ارسطويي و نوافلاطوني دانسته اند که رنگ اسلامي و به ويژه شيعي دوازده امامي آن آشکار است (شريف، 1367، ص 400) و برخي نيز ابن سينا را شيعه دانسته اند (کربن، 1361، ج1، ص 229-230).

2. رکود اجتهاد
 

با رويکردهاي عقلاني در بين عالمان و انديشمندان مسلمان، به تدريج تفسير و تبيين متون ديني نيز بر اساس برداشت هاي عقلي و درک بشري صورت گرفت و زمينه ي اجتهاد اصطلاحي فراهم شد و عالمان قاري و محدث به «فقيهان» تغيير نام داده، روند علوم و دانش هاي اسلامي با اجتهاد و ارائه نظر و برداشت هاي عالمان همراه شد. اماميه نيز در اين زمينه با اجتهاد همراهي کردند؛ به ويژه آنکه پس از غيبت صغري ارتباط شيعيان با امام قطع شد و نياز به اجتهاد فزوني يافت. اما اشاعره با روند ديگري با اين جريان به مخالفت برخاستند و به احتمال بسيار به دليل تلاش حنابله و اشاعره در اين دوره، اجتهاد به فراموشي سپرده شد و در نتيجه عالمان و انديشمندان مسلمان به تقليد و پيروي بدون تحقيق کشانده شدند (لنگرودي، همان، ص 156)؛ البته گفتني است اماميه نيز در قرن پنجم هجري به تقليد و پرهيز از اجتهاد کشيده شدند و شايد اين مسئله تحت تأثير تعامل بين آنان و اشاعره و حنابله باشد.

3. پشتيباني نظري از خلافت
 

سياستمداران وقت، به تدريج از اشاعره پشتيباني نمودند که به احتمال زياد اين پشتيباني برخاسته از نظريه اشاعره درباره حکومت اسلامي است که سبب موفقيت آنان در همراه نبودن حاکمان با انديشه و مذهب شد؛ زيرا آنان بر اين باور بودند که اطاعت از حاکم عادل و فاجر در هر صورت واجب است و گرفتن قدرت از راه غلبه و قيام عليه حکومت ممنوع و نادرست است؛ مثلاً رابطه ي نظام الملک، غزالي، امام الحرمين عبدالملک جويني (478ق)، فخر رازي (606ق) و عضدالدين ايجي با حاکمان زمان خود نمونه اي از اين همکاري است (همان). نمونه ي بسيار مهم آن نيز ماوردي است که مانند ابن فراء حنبلي کتابي با عنوان الاحکام السلطانيه به قلم آورد و با اين اقدام خود، از سلطنت و خلافت پشتيباني فکري و نظري کرد.

4. چالش جدي عقلگرايان
 

معتزله در قرن چهارم جايگاه خود را از دست دادند و اشاعره قدرت يافتند و از حمايت زمامداران نيز برخوردار شدند. اشعري پيروان خود را به مناطق مختلف فرستاد تا با دشمنان پيکار کنند؛ لذا بيشتر عالمان به او لقب امام اهل سنت و جماعت دادند. گرچه پس از اشعري برخي مانند ابن حزم با او، به دليل جبرگرايي و سلب اختيار بندگان مخالفت کردند، اما به تدريج مخالفت عالمان کم شد و پيروان اشعري قدرت يافتند (ابوزهره، 1384، ص 280)؛ بنابراين با شکل گيري و رشد مکتب اشعري، چالش جدي در برابر معتزله و عقلگرايان به وجود آمد.

5. غرور در جايگاه مذهبي
 

يکي از مشکلاتي که فراروي همه فرقه ها و گروه ها وجود داشته و معمولاً زمينه ساز تعصب، درگيري، خشونت و تقابل است، غرور در حقانيت خود است؛ به گونه اي که هيچ گونه احتمالي، حتي در کوچک ترين مسئله براي حقانيت رقيب داده نمي شود و هر کس انديشه ها و عملکرد خود را با واقعيتي سازگار مي داند و تصور مي کند ديگران تماماً در اشتباه و گمراهي به سر مي برند. نتيجه چنين رويکردي، کوتاه نيامدن و اصرار بر پذيرش افکار خود توسط طرف مقابل است. همه اين مسائل زمينه واگرايي را فراهم آورده و شدت آن روز به روز بيشتر مي شود.
براي نمونه، اشاعره از اين روحيه برخوردار بودند؛ مثلا عبدالقاهر بغدادي از بزرگان اين مذهب، گاه اسامي افراد و گروه ها را نيز از راه صنايع لفظي و غير آن، در جهت تحقير و استهزاي مخالفان به کار مي برد (بغدادي، 1977م، ص 65-64/ بغدادي، 1986م، ص 27) و هدف اصلي او اثبات اين اصل بود که: امامان و دانايان امت مسلمان در همه علوم، تنها از ميان پيروان اشعري ظهور کرده اند (بغدادي، 1977م، ج22، ص 62-65./ بغدادي، 1986م، ص 56).
گفتني است اين مسئله و مشکل براي بسياري از فرقه ها و گروه ها رخ مي دهد و اگر هر فرقه اي بر حقانيت خود اطمينان و باور نمي داشت، انشعاب و اختلافي پيش نمي آمد و در نتيجه، اصل باور هر فرد نسبت به درستي انديشه هاي خود پذيرفتي و طبيعي است؛ اما سخن درباره افراط و تفريط است که برخي فرقه ها خود را حق قطعي و ديگران را باطل قطعي مي پندارند و احتمال درست بودن برخي انديشه هاي ديگران را نمي دهند؛ در حالي که به طور يقيني مي توان گفت وجود اشتباه در باورهاي همه افراد و مذاهب يک امر مسلم و پذيرفتني است. در اين زمينه بايد گفت: برخي افراد امامي نيز با اين مشکل مواجه بودند و به دليل عدم پذيرش احتمال درستي باور رقيبان خود، با تعصب شديد برخورد مي کردند و برخي مسائل چالش برانگيز از همين مسئله سرچشمه گرفته است.

6. تضعيف حنابله
 

ابواسحاق نامه هايي به نظام الملک نوشت و از کارها و فتنه هاي حنابله شکايت کرد. نظام الملک به فخرالدوله نامه نوشت که برحنابله و دشمنان ابن قشيري خشونت به خرج دهد؛ لذا در سال 469 هجري شريف ابوجعفر بزرگ حنابله دستگير شد. خليفه به تشکيل جلسه و صلح بين آنان نظر داد؛ زيرا فتنه رخ داد و برخي کشته شدند. پس از صلح، شايعه کردند که ابواسحاق از مذهب اشعري دست کشيده و اين مسئله سبب ناراحتي ابواسحاق شد و به نظام الملک نامه نوشت. حنابله گفتند او در ابطال مذهب اشعري به نظام الملک نامه نوشته است، در حالي که چنين نبود. نظام الملک به دلجويي از ابواسحاق و زنداني نمودن ابوجعفر و برخورد شديد با حنابله دستور داد؛ با اين حال نظام الملک درخواست ابواسحاق مبني بر تغيير مذهب و انتقال پيروان حنابله را ـ به ويژه با وجود پيروان بسيار ابن حنبل در قسمتي از بغداد ـ ناممکن دانست. بسيار دور از ذهن است که ابواسحاق درخواست ابطال مذهب را کرده باشد، بلکه او از گروهي که خود را به ابن حنبل نسبت مي دادند و او از آنها دور بود، شکايت داشت (سبکي، 1413ق، ج4، ص 235).
تفاوت اماميه و اشاعره

1. اختلاف در نظريه دولت و حکومت
 

هر دو فرقه در نظريه پردازي در زمينه ي مسائل سياسي و حکومتي اشتراک دارند، اما درباره جايگاه خلافت، خليفه و سلطنت از يک سو و مسائل جانبي مانند خروج و قيام عليه حکومت و خلافت، اختلاف ديدگاه جدي دارند که در موضع گيري و برخوردهاي آنان تأثير بسياري داشته است.

2. اماميه بر خلاف اشاعره پيرو عقل زيستن بودند
 

اماميه عقل زيستن (راسيوناليسم اسلامي) را قبول داشتند و ابزار دست حکومت ها و قدرتمندان نشدند، اما اشاعره بر خلاف عقل زيستن عمل کرده، با حکومت هاي زمان خود کنار آمدند. اماميه در آغاز هماهنگ با عقل زيستن عمل مي کردند و با حکومت هاي جائر- مگر در موارد ضروري ـ سازگاري نمي يافتند، اما در دوره هاي بعد، مسير را از عقل زيستن به سوي عقل نظري براي دخالت دادن عقل در اثبات انديشه هاي خود، در پيش گرفتند (العروي، 1997م، ص 79)؛ گرچه آن را به طور چشمگير و آشکار وارد عرصه اجتهاد ننمودند.

3. عدم باور اماميه به سد باب اجتهاد
 

اماميه بر اساس جايگاهي که پس از آغاز دوره غيبت کبري براي محدثان و فقيهان قائل بودند، ناخودآگاه به اجتهاد و دوري از تقليد باور پيدا کردند؛ زيرا بر اساس باور آنان، تقليد از افرادي که سحن آنان به خدا، رسول خدا(ص) و امامان(ع) پيوند ندارد، به هيچ روي درست نيست؛ بنابراين اماميه از همان آغاز به سد باب اجتهاد باور نداشتند، اما فرقه هاي ديگر مانند اشاعره به دليل عدم باور به جايگاه فرامادي براي رهبر، انسان ها را مساوي قلمداد کردند و با اجتهاد يک نفر، سازگاري يافتند، اما فرقه اماميه به اجتهاد باور داشتند و از همان آغاز بر آن تأکيد داشتند.

4. عدم مخالفت اماميه با فلسفه بر خلاف اشاعره
 

اماميه با فلسفه مخالفت نداشت، بلکه آن را براي تبيين باورهاي خويش به خدمت گرفت؛ چه اينکه دانشمنداني فيلسوف در ميان شيعيان مشاهده مي شود؛ بنابراين يکي از مسائل اختلافي و تفاوت هاي آنان، ديدگاه مثبت و منفي فلسفه است.
عوامل تقابل
رويکرد ميان اماميه و اشاعره، بيشتر بر اساس تقابل و مخالفت با يکديگر پي ريزي شده بود. در ادامه به مهم ترين عوامل تقابل مي پردازيم.

1. پيوند اماميه با عقلگرايان
 

اشاعره از درون مکتب اعتزال جدا شدند، اما اين جدايي به صورت کامل نبود و ايشان هنوز به برخي باورهاي اعتزال پايبند بودند؛ با اين حال در روند جريان هاي موجود در بغداد، در کنار حنابله و در برابر اعتزال قرار گرفتند و در نتيجه همراهي و همدلي معتزله با برخي باورها و رفتارهاي اماميه، اين مسئله را تداعي نمود که اماميه و معتزله با هم مي باشند.

2. برآمدن آل بويه شيعي
 

پيش از برآمدن دولت شيعي آل بويه، تقابل اشاعره بيشتر با معتزله رقم خورد، اما در دوره آل بويه اين تقابل رنگ شيعي جدي به خود گرفت؛ زيرا اشاعره احتمال خطر از سوي آل بويه، براي براندازي خلافت را پيش بيني مي کردند و به ويژه اينکه برخي پشتيباني هاي آل بويه از انجام مراسم مذهبي شيعي براي آنان مشکل ساز بود؛ بنابراين هدف اساسي اشاعره، مقابله با دولت شيعي بوده است.

3. پيوند اماميه با آل بويه
 

در دوره هاي پيش، جريان اهل سنت از سوي خود آل بويه در خطر بود، اما در اينجا مسئله پيوند اماميه با آل بويه مطرح شد و حمايت آنان از يکديگر و تشکيل اتحاديه سه ضلعي آل بويه، اماميه و معتزله در برابر اهل سنت، اشاعره و ديگر فرقه هاي سني را بيشتر در معرض خطر قرار داد؛ بنابراين اشاعره در صدد مقابله با اين جريان بر آمدند.

4. نفوذ عالمان امامي در دربار خلافت
 

در کنار پيوند اين سه گروه رقيب اهل سنت، حضور مقتدرانه عالمان امامي مانند سيد مرتضي و شيخ مفيد و به دست آوردن مناصب کليدي، مثل «اميرالحاج» سبب وحشت بيش از پيش اهل سنت و اشاعره گرديد و در نهايت، به مقابله با آنان کشيده شد. گرچه ممکن است در پاره اي موارد به دليل نفوذ طرف مقابل و نياز به يکديگر، اين مسئله سبب تأثير در تعامل و همکاري نيز شده باشد، اما در نهايت و به طور کلي بحث رقابت مطرح است؛ بنابراين مي توان آن را به عنوان عامل تقابل بر شمرد.

5. تعصب برخي اماميان و حنابله
 

گروه هاي تندرو حنابله و اماميه سبب بروز تنش هاي گسترده و ايجاد ناامني در بغداد شدند که در نهايت، نارضايتي اجتماعي را در پي داشت. اشاعره نيز براي پشتيباني از سنت و اهل حديث و خلافت، در کنار آنان و در برابر اماميه قرار گرفتند و تقابل جدي آنان را رقم زدند.
در سال 406 هجري در آستانه محرم، بين عوام فتنه اي رخ داد و سبب آن، اين بود که اهل کرخ نسبت به «باب الشعير» برخوردي داشتند و بين آنان درگيري رخ داده و فخر الملک نيز سيد مرتضي و ديگران را براي آرام کردن مردم فرستاد و آنان اين مسئله را به مردم تذکار داده که چرا سفهاي مردم چنين کرده اند، و قرار بر اين شد که در عاشورا مراسم سوگواري و عزا برگزار نشود (ابن جوزي، 1385، ج15، ص 111). اين مسئله گوياي اين مطلب است که بزرگان و مردم داناي شيعه، مصالح را رعايت مي کرده و بر اساس نظر عالمان و انديشمندان خود حرکت مي کرده اند، اما برخي افراد (گروه افشار) با تحريک مردمان ديگر، به تندروي خود ادامه مي دادند، تا حدي که گاه عالمان شيعه نيز با اقدامات آنان مخالفت مي کرده اند.

6. پيوند اشاعره با حنابله
 

در بغداد چند گروه حضور جدي و تعيين کننده داشتند: معتزله، اماميه، آل بويه، خلافت عباسي، حنابله و اشاعره. گرايش تقريبي سه گروه، مذهب تشيع بود و سه گروه ديگر، مدافع اهل سنت و مخالف باورهاي شيعه بودند. طبيعي است در صورتي که جريان هاي موجود بغداد سنجيده شود، سازگاري اشاعره با حنابله نسبت به شيعيان بيشتر است؛ بر اين اساس پيوند حنابله و اشاعره سبب تقويت جبهه ي مقابله ي اهل سنت با شيعيان شد.
پيامدهاي تقابل
تقابل بين اماميه و اشاعره نيز پيامدهايي در بغداد و سرزمين هاي اسلامي داشته است؛ به ويژه آنکه فرصت بسيار مهم شيعه در اين دوره پيش آمد و البته به راحتي از دست شيعيان خارج شد؛ بنابراين توجه به اين مسائل ـ که در ادامه خواهد آمد ـ ضروري و مهم است.

1. تضعيف آل بويه
 

دولت آل بويه پس از روي کار آمدن و تسلط بر بغداد، مي توانست خلافت عباسي را ساقط کند، اما به دليل نتايج ناخواسته و از دست رفتن موقعيت خود، دست به اين اقدام نزد؛ با وجود اين از شعائر و مراسم شيعي مخصوصاً در زمان معزالدوله و عضدالدوله به شدت پشتيباني کردند؛ و اين دو رويکرد متناقض به اقتدار آل بويه آسيب رساند؛ چه اينکه در نهايت سبب موضع گيري اهل سنت مدافع خلافت در برابر آنها شد و حتي گاه به تنش و رويارويي نيز منجر شد و حکومت آل بويه را تضعيف کرد.

2. اقتداريابي خلافت
 

با تضعيف آل بويه، فرصت احياي مجدد براي خلافت فراهم شد و با همکاري حنابله و اشاعره در بغداد و حکومت غزنويان و سلجوقيان در خراسان و مناطق شرقي، اقتدار خلافت بازگشت و در نهايت آل بويه بازيچه اي در برابر قادر و قائم بودند؛ چه اينکه صدور اعلاميه 408 هجري عليه عقلگرايان و روافض و ديگر فرقه ها، نشانگر همين حرکت اقتدار گرايانه خلافت است.

3. زمينه سازي براي جايگزين حنابله
 

باورهاي ارائه شده از سوي حنابله به طور موقت و گذرا براي اهل سنت در شرايط اوليه، مناسب بودند، اما به تدريج نقاط ضعف و مشکلات آن آشکار شد؛ لذا پس از ارائه باورهايي با محوريت سنت از سوي اشعري، استقبال رو به تزايدي نسبت به آن صورت گرفت. اشعري از پيروان معتزله و شاگرد جبايي بود که از اعتزال توبه کرد و به بغداد آمد. در بغداد به فراگيري دانش هايي ديگر از حنابله پرداخت. کساني که به نکوهش اشعري مي پردازند، از طوايف مختلفي هستد و تنها از ميان اصحاب و ياران احمدبن حنبل نيستند. زماني که حنابله کلام اشعري را ديدند، گفتد: اين بهتر از کلام شيخ موفق مي باشد. حنابله و اشاعره تا زمان آمدن قشيري به بغداد با هم متحد و دوست بودند، اما پس از آن با هم درگير شدند (ابن تيميه حراني، [بي تا]، ج3، ص 228-229)؛ بنابراين زمينه ي گرايش اهل سنت به اشاعره و جايگزيني آنان به جاي حنابله فراهم شد.

4. همراه نمودن خلافت با انديشه هاي اشعري
 

در آغاز، عمدتاً حنابله در کنار خلافت قرار داشتند، اما به تدريج عالمان اشعري اقتدار علمي و سياسي خود را آشکار نمودند و در نتيجه مردم گرايش بسياري به آنان پيدا کردند، و از سوي ديگر خلافت نيز آنان را ملايم تر ديد؛ به ويژه آنکه حنابله عقل و منطق را در تفسير و تبيين دين و متون ديني ناديده مي گرفتند، در حالي که برخي مسائل با ديدگاه معتدل عقل و نقل حل مي شد؛ بنابراين در نهايت، زمينه ي همراهي بيشتر خلافت با اشاعره فراهم شد و اندکي پس از سقوط آل بويه، در دوره ي سلجوقيان و روي کار آمدن وزير قدرتمند آنان، مکتب اشعري در بسياري از قلمروهاي اسلامي گسترش يافت.
نتيجه
تعامل و به دنبال آن مباحث فکري سياسي اماميه و اشاعره بيشتر به صورت واگرايي بود تا همگرايي، در زمينه ي همکاري با سلطان جائر، تفاوت ميان اشاعره و اماميه آشکار است؛ زيرا اساس تفکر اماميه پيش از دوره ي آل بويه، بر عدم همراهي با حاکميت و خلافت بود و حاکمان اموي و عباسي را غيرمشروع مي پنداشتد و همکاري شيعيان با دربارـ مگر در شرايط خاص ـ روا نبود. همکاري اماميه با آل بويه به شرايط خاص اين دوره باز مي گردد و رويکرد مصلحت انديشي، در اين تعامل روشن است؛ گرچه اين نگاه مصلحتي در ميان آل بويه نيز وجود داشته است و ايشان گاه بر اساس مصالح سياسي خود با اماميه و عالمان آنان برخورد مي کردند؛ مثلاً ممنوعيت برگزاري زيارت عاشورا و برخي مراسم شيعي ديگر، نمونه اي از اين رويکرد مصلحت انديشانه ي آل بويه است.
اشاعره نسبت به حاکميت نگاه مثبت داشتند و در اواخر دوره ي آل بويه، اي رويکرد تقويت شده است. رويکرد اماميه پيش از دوره آل بويه تندتر از اشاعره بود و جنبه ي منفي نگاه آنان در تعامل با حکومت ها روشن بود. در دوره آل بويه نگاه اماميه نسبت به حاکميت تغيير بنيادي يافت و حتي نسبت به فرقه هاي شيعي و سني تعديل گرديد؛ در نتيجه، مي توان رويکرد هر دو فرقه را در تعامل سياسي در اين دوره بر اساس يک سياست دانست؛ گرچه در تبيين اين سياست و عملکرد و شيوه ي تحقق آن تفاوت هايي بين آنان وجود داشته است.
تقيه يکي از مسائل مهم سياسي در زمينه ي تعامل فکري سياسي است که مي تواند در جاي خود مورد توجه باشد؛ بنابراين با يک بررسي تاريخي در اين زمينه مي توان گفت: اشاعره به تقيه عمل ننموده و بارها به مخالفت با اماميه و حتي فرقه هاي اهل سنت پرداختند، و اين رفتار برخاسته از تفکر آنان بوده است؛ اما اماميه گاه بر اساس ديدگاه مکتب خود بر اساس تقيه عمل نکرده اند؛ زيرا آنان تقيه را در شرايط وجود خطر براي جان، مال و ناموس مسلمانان واجب مي دانستند و در نتيجه، تقيه نکردن شيعيان امامي حتي در دوره آل بويه آنها را با خطرهاي بسياري مواجه کرده است؛ چه اينکه برخوردهاي تعصب آميز برخي شيعيان، گاه به درگيري ها و خونريزي کشيده مي شده است و اين رفتار بر اساس مکتب آنان نادرست بوده است.
در حقيقت، هر دو گروه اماميه و اشاعره در صدد اجراي اصل امر به معروف و نهي از منکر بودند که سبب بروز تش هايي در بغداد شد؛ با اين تفاوت که اشاعره اصلي فراتر از امر به معروف ـ که حاکم بر اين اصل باشد ـ نداشتند، اما در باور اماميه اصلي مهم تر از امر به معروف به نام «تقيه» وجود داشت که در اولويت قرار داشت؛ زيرا در نبود شرايط تأثيرگذاري، اجراي امر به معروف روا نيست؛ پس عمل به تقيه در اولويت بود. اما بر خلاف اين ديدگاه، خود به تقيه عمل نکردند و سبب چالش و بحران و کشتار برخي شيعيان و غير شيعيان شدند. در مجموع بايد گفت: اين مسئله نه تنها به تعامل فکري سياسي اين دو فرقه کمک نکرد، بلکه در افزايش چالش و بحران و در نهايت تقابل سياسي آنان تأثيرگذار بود.
از ديگر مسائل مربوط به تعامل سياسي، بحث خروج عليه حاکم مسلما است. به نظر اشاعره قيام با شمشير و جنگ و فتنه روا نيست، اما دعوت امام مسلمانان به اصلاح جايز است؛ با اين حال خروج با شمشير عليه آنان جايز نيست. اما فرقه ي اماميه خروج بر اساس عدم مشروعيت واقعي خلفا و حاکمان را روا دانسته است؛ در نتيجه تقابل فکر آنان آشکار است. اماميه در بحث راه هاي اثبات امامت، خروج را به عنوان يکي از اين راه هاي مشروع نپذيرفته است؛ زيرا در ديدگاه اماميه، امام از سوي خدا منصوب شده و شرايط خاصي براي او وجود دارد؛ بنابراين معناي ديگر خروج، بيرون رفتن از اسلام و بندگي خداوند است. به نظر اماميه در صورت عدم حضور امام منصوب و ظلم و ستم حاکم، خروج و قيام در برخي زمان ها جايز و در پاره اي از اوقات واجب است.
بين اين فرق، درباره ي جهاد نيز اختلاف نظر جدي وجود دارد. مي توان گفت: اشاعره مانند مذاهب ديگر، جهاد را به عنوان اصل مهم و اوليه مي پنداشتند نه يک ضرورت مصلحتي؛ به تعبيري ديگري بايد گفت: اماميه با شرکت در جهاد به همراه مسلمانان، بر اساس نظر شرعي و اوليه ي خود عمل نکردند، بلکه مصلحت اسلام و مسلمانان را در نظر گرفتند و حضور در جهاد را به عنوان يک ضرورت ثانوي انجام دادند؛ و گاه اينگونه توجيه مي کردند که: شيعيان بر اساس يک دستور کلي از سوي امام معصوم زمان خود، به همکاري با سلاطين روي آورده اند و در حقيقت پذيرش مسئوليت و کارها در اين مسائل با اجازه امام بوده است؛ پس همکاري آنان شرعي است؛ اما اشاعره حاکم را مشروع و در نتيجه همراهي با او را درست و لازم مي دانستند.
نکته ي مهم و مورد توجه اينکه: اماميه به مسئله جهاد در کتاب هاي خود اشاره و تصريح کرده اند، اما به نظر مي رسد اين مسئله بر اساس فرايندي دچار تحول شده و با گذشت زمان، مسئله جهاد به صورت شفاف تر و مفصل تري مطرح گرديده است. اشاعره با وجود چالش هاي فراروي از سوي گروه هاي مخالف مانند معتزله و اماميه و حاکمان آل بويه، همچنين از سوي حنابله به تدريج مورد مخالفت قرار گرفتند و در پي آن با مشکلاتي روبرو شدند؛ هر چند چالش هايي مانند مخالفت صاحب منصبان، تعصب حنابله ي سنتي، اتهام هاي فکري و تعصب شديد پيروان، باعث کندي فعاليت آنان نشد و همچنان در ميان رقيبان قدرتمند، پيروز ميدان بودند.
اشاعره از راه مناظره، گفت و گو، رديه نويسي و برخي امور ديگر، به مقابله با تشيع و جريان اماميه پرداختند و در هر صورت تعامل چنداني بين آنان وجود نداشته است؛ اما نکته ي اصلي اينجاست که اشاعره از درون اعتزال برخاستند و پس از جدايي از معتزله، عقلايت را رها نکردند و با آنان موارد اشتراکي داشتند؛ بر خلاف حنابله که به طور کلي از اعتزال دوري نمودند.
از سوي ديگر انديشه هاي اشاعره در پاره اي موارد با اماميه سازگاري داشت که بر محور پيوند ميان عقل و نقل است؛ زيرا اماميه نيز بر همين باور بودند؛ از ديگر سو اشاعره با حنابله در زمينه ي حفظ جايگاه سنت و حديث، اشتراک نظر داشتند و در اين باره تحت تأثير ابن حنبل بودند. در نتيجه، فرضيه اي در اينجا مطرح شده و برخي به دليل وجود همين شباهت فرضيه را پذيرفته اند. فرضيه اين است: اماميه و حنابله جرياني در برابر اعتزال بودند و در دوره ي آل بويه به دليل ارتباطات فکري بين رهبران و عالمان اين دو گروه، گروه جديدي مکتب اشاعره را بنيانگذاري کردند و به تعبيري، مکتب اشاعره از پيوند ميان اماميه و حنابله شکل گرفته است.
منابع
1. ابن اثير، ابوالحسن شيباني؛ الکامل في التاريخ؛ تحقيق عبدالله قاضي؛ چ2، بيروت: دارالکتب العلميه، 1415ق.
2. ابن تيميه حراني، ابوالعباس احمدبن عبدالحليم؛ بيا تلبيس الجهميه في تأسيس بدعهم الکلاميه؛ تحقيق محمدبن عبدالرحمن؛ مکه: مطبعه الحکومه، 1392ق.
3. توحيد الالوهيه (کتب و رسائل و فتاواي ابن تيميه)؛ تحقيق عبدالرحمن العاصمي، چ2، [بي جا]، مکتبه ابن تيميه، [بي تا.
4. الصفديه؛ تحقيق محمد رشاد سالم؛ رياض: دارالفضيله، 1421ق.
5. ابن جوزي، عبدالرحمن بن علي ابوالفرج؛ المنتظم في تاريخ الملوک و الامم؛ بيروت: دارالصادر، 1385ق.
6. ابن عساکر دمشقي، ابوالقاسم علي بن حسن شافعي؛ تبيين کذب المفتري فيما سب الي الامام الاشعري؛ چ3، بيروت: دارالکتاب العربي، 1404ق.
7. ابن کثير، ابوالفداء اسماعيل بن عمر دمشقي؛ البدايه و النهايه؛ تحقيق علي شيري؛ بيروت: داراحياء التراث العربي، 1408ق.
8. ابوزهره، محمد؛ تاريخ مذاهب اسلامي، ترجمه عليرضا ايماني، قم: مرکز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب، 1384ق.
9. اشعري، ابوالحسن علي بن اسماعيل؛ الابانه عن اصول الديانه؛ تحقيق دکتر فوقيه، قاهره: دارالانصار، 1397ق.
10. مقالات الاسلاميين و اختلاف المصلين؛ تحقيق محيي الدين عبدالحميد؛ قاهره: مکتبه النهضه المصريه، 1369ق.
11. العروي، عبدالله؛ مفهوم العقل؛ الطبعه الثانيه، بيروت: المرکز الثقافي العربي، 1997م.
12. بغدادي، عبدالقاهربن طاهر؛ الفرق و بيان الفرقه الناجيه، چ2، بيروت:دارالافاق الجديده، 1977 م.
13. جعفري لنگرودي، محمدجعفر؛ تاريخ معتزله؛ تهران: گنج دانش، 1368.
14. حلبي، ابوصلاح؛ الکافي في الفقه؛ تحقيق رضا استادي؛ اصفهان: مکتبه اميرالمؤمنين علي(ع)، [بي تا].
15. سبکي، تاج الدين بن علي؛ طبقات الشافيه الکبري؛ تحقيق دکتر محمود الطناحي و دکتر عبدالفتاح محمد الحلو، چ2، قاهره: هجر للطباعه، 1413ق.
16. سيد مرتضي، علي بن حسين موسوي؛ رسائل المرتضي؛ قم: سيدالشهداء، 1405ق.
17. شريف، ميان محمد؛ تاريخ فلسفه در اسلام؛ تهران: نشر دانشگاهي، 1367.
18. شوقي احمد، ابراهيم العمرجي؛ المعتزله في بغداد و اثرهم في الحياه الفکريه و السياسيه؛ قاهره: مکتبه المدبولي، 2000م.
19. صدوق، ابوجعفر محمدبن علي ابن بابويه قمي؛ الهدايه؛ قم: موسسه امام هادي(ع)، 1418ق.
20. صفدي، صلاح الدين خليل؛ الوافي بالوفيات؛ تحقيق احمد الارناؤوط و ترکي مصطفي؛ بيروت: داراحياء التراث، 1420ق.
21. طوسي، ابوجعفر محمدبن حسن؛ الاقتصاد؛ قم: خيام، 1400ق.
22. المبسوط، تحقيق سيد محمدتقي کشفي؛ تهران: المکتبه المرتضويه، 1378ق.
23. النهايه في مجرد الفقه و الفتاوي؛ قم: قدس و محمدي، [بي تا.
24. کربن، هانري؛ تاريخ فلسفه اسلامي؛ ترجمه دکتر اسدالله مبشري؛ تهران: اميرکبير، 1361.
25. محمود، محمداحمد علي؛ الحنابله في بغداد، بيروت: المکتب الاسلامي، 1406ق.
26.مفيد، محمدبن محمد عکبري بغدادي؛ مقنعه؛ چ2، قم: نشر اسلامي، 1410ق.
27. ملطي شافعي، ابوالحسن محمد؛ التنبيه و الرد علي اهل الاهواء و البدع؛ تحقيق محمد زاهد الکوثري؛ مصر: المکتبه الازهريه للتراث، 1418ق.
28. موسوي خويي، سيد ابوالقاسم، منهاج الصالحين؛ چاپ 28، قم: مهر، 1410ق.



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.