از كعبه گِل تا كعبه دل

در ميان نسخه‏هاي خطيِ باز مانده از كتابخانه مرحوم «فيض كاشاني»، نسخه‏اي خطّي يافت شد، كه از حكيم و فيلسوف بزرگ، صدرالمتألّهين شيرازي و به خطّ خودِ وي بود. اين مجموعه نفيس كه با زبان شعر، مباحثي عميق و لطيف از مبدأ و معاد و موضوعات كلامي و اسرار عرفاني و سير و سلوك را دربردارد، در سال 1376 ش . و بر آستانه برگزاري كنگره
پنجشنبه، 14 بهمن 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
از كعبه گِل تا كعبه دل

از كعبه گِل تا كعبه دل
از كعبه گِل تا كعبه دل


 

نویسنده : جواد محدّثی




 
در ميان نسخه‏هاي خطيِ باز مانده از كتابخانه مرحوم «فيض كاشاني»، نسخه‏اي خطّي يافت شد، كه از حكيم و فيلسوف بزرگ، صدرالمتألّهين شيرازي و به خطّ خودِ وي بود. اين مجموعه نفيس كه با زبان شعر، مباحثي عميق و لطيف از مبدأ و معاد و موضوعات كلامي و اسرار عرفاني و سير و سلوك را دربردارد، در سال 1376 ش . و بر آستانه برگزاري كنگره بزرگداشت مرحوم ملاصدراي شيرازي از سوي كتابخانه آية‏اللّه‏ مرعشي نجفي رحمه‏الله در 216 صفحه وزيري منتشر شد. احياي اين اثر كه به كوشش آقاي مصطفي فيضي، با مقدمه‏اي مبسوط عرضه شد، گامي ديگر در توجّه داشتن و توجّه دادن به معارف ناب و لطيف عرفاني است. در فصلي از اين منظومه كه عنوانِ «در بيان راه سلوك و عشق و اختلاف مذاهب» را برخود دارد، پيش از شروع اشعار، چنين آمده است:
«در بيان راه خدا كه سلوكِ روندگانِ حق بين است و مبدأ آن و محرّك عشق حقيقي و اشاره به اختلاف مذاهب ناس».
از ديدگاه عرفاني ملا صدرا، مهم، يافتن «حقّ» و داشتن برهانِ روشن و يقيني در اين راه است و اوهام و علوم وهمي و وساوس شيطاني، دزدِ راه و غارت دين و راه يافتن نامحرم به حريم حرم دل است.
از آنجا كه قلب انسان، آينه تجلّي اين حقيقت‏هاست، بايد آن را زلال و صاف نگاه داشت. وي براي تبيين اين مباحث ژرف و لطيف معنوي، جابه‏جا از تمثيل و مثال هم بهره مي‏گيرد.
تشبيه دل به حرم، و تشبيه باورهاي ناب به ورود به حرم امن، در بخشي از اين شعر ديده مي‏شود. هر چند سروده او در باب حالات قلب و معارف قلبي و اعتقادات ناب و راه هاي دست يافتن به آن هاست، نه بحث از حجّ و كعبه و احرام و حرم و بتخانه، ولي به كمك تمثيل، آن حقيقت والا را بهتر و زيباتر ترسيم مي‏نمايد.
در كنار «كعبه گِل»، «كعبه دل» را مطرح مي‏كند و به قداست قلب مؤمن كه حرم خداست و سزاوار آن نيست كه جايگاه بت‏هاي گوناگون گردد؛ چرا كه با وجود اين بت‏ها در كعبه دل، جايي براي تابش نور الهي و تجلّي حق باقي نمي‏ماند، «وهم» و «شك» را از همين بتها به شمار مي‏آورد:
اين درون‏هاي به وهم آميخته
كي بود اصنام ازو آويخته
كي شود پاك از بتان شكّ و ريب
كي نمايد حق در او انوار غيب
تا تو را بر طاق دل هست اين صنم
كي شوي ايزد پرست، اي متّهم؟
آنگاه به «بت‏شكني» در كعبه درون اشاره مي‏كند و همانگونه كه در سال فتح مكّه، حضرت امير عليه‏السلام پاي بر دوش حضرت رسول نهاد و بر بام كعبه رفت و بت‏ها را واژگون ساخت، تا حاكميّت الهي پيامبر در مدينه و مكّه، استوار گشت، براي حاكميّت حق‏پرستي در «مدينه نفس و جان»، لازم است «پاي عقل» بر «كتف روح» قرار گيرد و اين بت‏شكني صورت پذيرد:
تا ز طاق كعبه اين اصنام را مي‏نيندازي به نور اهتدا
تا به كتف روح، پاي عقل را ننهي از برهان و كشف، اي بينوا
پس نيندازي ز طاق دل به فنّ صورت اين وهم‏هاي چون وثن
كي شود اندر مدينه نفس تو حق پرستيدن ميسّر، اي عمو
كي شود در كافرستانِ درون حق پرستيدن ميسّر، جز فسون؟
تمثيل ديگر صدرالمتألهين در مورد جايگاه كعبه در مكّه است و جايگاه دل در اعضاي بدن. شرافت سرزمين مكّه به كعبه مقدس است و شرافت اعضا به قلب. اگر كعبه، خانه نخستين است و «دحو الأرض» از زير آن آغاز شده است، قلب نيز نخستين خانه‏اي است كه انوار غيبي و ملكوت حق بر آن تابيده و شرافت يافته است:
هست كعبه بر مثال دل همي كه بود در صدر مكّه مختفي
كعبه تحقيق، دل را مي‏شمر در ميان بكّه صدر، اي پسر
زاده اللّه‏ الشرف، دادش خدا سروري بر جمله اعضاي شما
دحوة الأرض بدن زير دل است زآنكه در وي نور حق را منزل است
«اوّل بيتٍ وُضِع» دان قلب را الذي مكّه، بود صدر شما
«فيه آياتٌ» همه انوار غيب گشته ظاهر بر دلِ بي‏شكّ و ريب
ابراهيم خليل، وقتي بناي كعبه را نهاد تا حرم امن الهي شود، به فرمان خداوند اَذِّنْ فِي النّاسِ بِالْحَجِّ... همگان را به ديدار اين خانه فراخواند تا به زيارت آن آيند و چون به اين «مقام» رسند، به مقام «امنيّت» دست يابند و در اين حرم امن الهي، ايمن شوند وَمَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِنا.
ملاصدرا، مقام «صاحبدلي» را مقام امنيّت و ايمني مي‏داند و پاي نهادن در حريمِ دل و مقيم شدن در «مقام دل» را سبب ايمني از ديو و دَد و ستم و ظلمت مي‏شمرد:
جمع گشته ز امر حق از هر طرف مردمان اينجا پي كسب شرف
جملگي آيند بهر حجّ و طوف سوي اين خانه براي دفع خوف
هر كه جانش در مقام دل رسيد گشت امن از قتل و ضرب و وارهيد
از عفاريت و زغيلان، وز ستم گردد ايمن آنكه شد اندر حرم
از فساد و شرّ اين ظلمت سرا زين حرم يابي امان، دروي در آ
هر كه صاحب دل شود يابد امان از فساد و شرّ و مكر گمرهان
هر كه داخل شد در او، يابد امان همچو ابراهيمِ روح از گمرهان
وي سپس محدوده بين «دل» تا «حواس» را منطقه «غير ذي‏زرع» مي‏داند كه همه قوا و نيروها، ثمرها و محصولات خود را از اطراف به اين سمت و سوي مي‏آورند، قوايي كه هر كدام را نامي جداست و در اين «منطقه» جامي‏گيرد. شياطيني هم هستند كه مي‏كوشند در اين محدوده وارد شوند:
چند شيطان اندر او، هم چند حق تا كدامين غالب آيد در سبق
خواه تحريكي و خواه ادراكي‏اند بهر اصلاح درونِ خاكي‏اند
و روح را همچون يك پيامبر ترسيم مي‏كند كه سخن از خدا مي‏گويد، نه از وهم و قياس. قواي انسان هم هر كدام مثل يكي از آحاد امّت اويند كه در جايگاه، خود قرار مي‏گيرند. همانگونه كه امّت پيامبر، برخي عرب و هاشمي بودند و برخي عجم (با همان تعريفي كه از لفظ عرب و عجم و وضوح و ابهام و گنگي مي‏كنند) نيروهاي فكري روح را هاشمي و ادراكات را عرب مي‏داند و بقيه را عجم:
از عرب قسمي و قسمي اعجمي قوّت فكري بود چون هاشمي
هر چه ادراك است باشد از عرب و آن دگر هست اعجمي اندر نسب
باز هم تمثيل به محيط دعوت پيامبر و ترسيمي از جاهليّت پيش از اسلام است و «مقام ابراهيم» را جايي مي‏داند كه ذكر قلبي پيوسته باشد و هر جا كه نماز و حق‏پرستي باشد، آنجا «ابراهيمِ روح» را حاضر مي‏بيند. «فتح مكّه» از اين منظر، وقتي است قواي ديگر، دسته دسته براي اقتدا به روح بيايند و جهاد با «ابوسفيانِ نفس» انجام گيرد:
بوده هر يك در زمان جاهلي بر سر خود كافري، سنگين دلي
بوده‏اند از جاهليّت هر كدام سركش و مست و حرون و بد لگام
دين چو نبوَد، مي‏شود دنيا خراب جملگي روي زمين گيرد دواب
اينچنين بوده است دائم در جهان بي‏نبوّت لشكر شيطان و جانّ
فتح مكّه چون شود مر روح را فوج فوج آيند بهر اقتدا
فتح مكّه چون شدي بعد از جهاد با ابو سفيان نفسِ پر عناد
داشت خويشاونديِ با نور روح ليك سركش بود و مست بي‏فتوح
در درونش كفر ابليسي بدي وهم ظلماني بر او غالب شدي
نار «وهم» ازنور «ايمان» منطفي است سركشي اندر درونش مختفي است
نزاع ميان دين و وهم ادامه مي‏يابد و چون قوّت برهان بر دل مي‏نشيند، كم كم «وهم» از بين مي‏رود و آتش آن كه خاموش مي‏شود و انوار جان آشكار مي‏گردد و در مقابل فروغ دين خدا، وهم ـ كه آتشِ آتش پرستان است ـ به ذغالي خاموش تبديل مي‏شود و «نور دين» بر «آتش وهم» چيره شده، با بعثت پيامبر، آتشِ آتش‏پرستان فرو مي‏ميرد و آتش نمروديان از خاصيّت مي‏افتد.
مرحوم صدرالمتألهين، در ادامه شعر خود، يادي از ابراهيم بت شكن مي‏كند و مبارزه با شرك را كه هم او و هم رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله داشته‏اند بازمي‏گويد، همه براي برون راندنِ بتِ شرك از «كعبه دل» است و چون گفتن «وَجَّهْتُ وَجهي» اينان برخاسته از دل بوده، بت‏هاي شرك يك به يك شكسته و نابود مي‏شدند و صورت هاي اصنام از وجود او محو مي‏گشت و اين همان غلبه روح بر جسم و يقين بر خيال است:
بوده ابراهيم شيخ انبيا نور توحيد از دلش در اعتلا
همچو پيغمبر شكست اصنام شرك تا برون كرد از درِ دل نام شرك
گشت از او اصنام، يكسر منكسر مي‏فتادند از وجودش آن صور
كرد خالي از خيال اصنام را روح غالب گشت مر اجسام را
آتشِ نمرودِ وهم از نور او گشت بارد از يقين اسلام جو
در ادامه، از ساقي، مي نابي از نور روح مي‏طلبد تا پرتو آن، آتش‏هاي نخوت را بشكند و با منزل گزيدن جبرئيل در دل، رود نيل شعله‏ور گردد و قطره‏اي از آن مي، انسان را مست و خراب مي‏كند و آتش ابليس را نابود مي‏سازد و هستي نمرودي را تباه مي‏كند:
مي بر آرد نورش ابراهيم وار ز آتش هستيِ نمرودي دمار
گر چكد در چشم اعمي قطره‏اي مي‏ببيند در جهان هر ذرّه‏اي
و بوي خوشي كه از پيراهن اين يوسف معني به مشام مي‏رسد، شيداي آن مي‏گردد. و اگر عاشقان، پيوسته از باد صبا بوي آشنا مي‏شنوند، از آن جهت است كه گذر از آن كوي كرده است:
گر ز صهبا، بو همي گردِ صبا هر كجا گردد صبا، بوسند جا
از صبا پيوسته بوي آشنا زين جهت يابند عشّاق نوا
و ... بدين گونه، بهره‏گيري ملاصدراي فيلسوف، از تمثيلات مرتبط با كعبه و مكّه و احرام و حرم و ابراهيم و وادي غير ذي‏زرع، براي تبيين معارف والايِ جاي گرفته بر كعبه دل و زدودنِ بت‏هاي شرك و شك و وهم و خيال و ... به پايان مي‏رسد. امّا مثنوي او كه خطاب به «بالا نشينانِ مصطبه عالم افلاك و پاكيزگان از كدورت و لوث عالم حواس ناپاك بي‏ادارك و ابداعيان جهان ملكوت و مقرّبان حضرت لاهوت» ادامه مي‏يابد.
ارسال توسط کاربر : sm1372



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط