دين و دنياي متجدد
اكنون كه مدرنيسم سكولار ، درگير چالشهاي دروني بسيار است، با طرح پروژة جهانيشدن سعي دارد كل جامعة بشري را هم در پارادوكسهاي گردابگونة خود فرو برد. در اين ميان وجدان بيدار بشريت روز به روز به سمت دين و معنويت اقبال ميكند و بعد از سرخوردگي از ايدئولوژيهاي معوجچپ و راست ، اكنون پاسخ نيازهاي روحي ، جسمي ، اجتماعي ، سياسي و فلسفي خود را از دين تمنـّا ميكند.
آنچه كه پيش رو داريد ، مقالهاي است كه خصيصههاي غيرانساني و غيرطبيعي مدرنيسم معاصر را به نقد كشيده و كاركرد دين را در مسير آزادسازي جوامع بشري از تنگناي مدرنيتة بدقوارة جهان معاصر بازكاوي نموده است. لطفاً ملاحظه فرمائيد.
مقدمه
بنابراين مقصود و نيت اصلي ما از ارائه بحث دين و دنياي متجدد طرح اين پرسش است كه اولا : بشر با اين سرعت به كجا ميرود و در اين مسير با چه چالشهايي مواجه خواهد شد و آيا علم و تكنولوژي قادر به رفع چالشهاي مزبور ميباشد؟ ثانيا: نقش دين در رفع نيازهاي انسان معاصر، چيست؟ به عبارت ديگر سخن از معناداري زندگي و بررسي چالشهاي دنياي متجدد و كاركردهاي دين در جهان معاصر، موضوع اصلي مقاله حاضر را تشكيل ميدهد.
الف- چالش هاي دنياي متجدد:
1- آينده مبهم:
چنين برنامههايي سعي دارند شوربختي بشر را در اوج پيشرفتهاي علمي و تكنولوژيكي نشان دهند. انسان نوين به يك رباط با برنامهاي خاص تبديل شده كه هر لحظه از روح و طبيعت انساني خود بيشتر فاصله ميگيرد. متاسفانه با وجود پيشرفت اعجاب آور علوم، معرفت و شناخت نه تنها رشد نكرده، بلكه از هرگونه ترقي جزئي نيز باز مانده است. اومانيسم عريان جديد حتي كاركرد اصلي فلسفه را تغييير داده و آن را به خدمت خود درآورده است. به همين دليل ديگر قادر به درك رازهايي كه در پيش و پس اعمالمان نهفته است، نيستيم و بايد سوگمندانه مرگ فلسفه را باور كنيم.
وضعيت بشر امروزي مانند كسي است كه بدون اطلاع از جهت حركت رودخانه به داخل آن ميپرد و خود را به جريان آب ميسپارد. اينگونه افراد در واقع هيچ نقشي در هدايت خود نداشته و غوطهور در وضع بيخبري سرانجام متوجه ميشوند كه ديگر دير شده و در لبه پرتگاه نيستي قرار دارند. آيا تا به حال از خود سوال كردهايم، چرا بايد درون اين رودخانه پريد و به سوي ناكجاآباد حركت كرد؟
فرض كنيد پايان حركت بشر امروزين، دست يابي به حداكثر رفاه و قدرت است. در اين بين ارائه يك نمونه بسيار راهگشا خواهد بود. از جهت پيشرفتهاي دنيوي، آمريكا در مقايسه با اروپا ، مانند شهري در برابر روستا است. اما در همين آمريكايي كه زندگي در آن روياي بسياري از جوانان است و براي اقامت در آنجا گاه سالها رنج و حقارت را تحمل ميكنند، با وجود آنكه كمتر از پنج درصد جمعيت جهان را در خود جاي داده بيش از پنجاه درصد كوكائين جهان مصرف ميشود. معادل ارزش بودجه دفاع ملي آمريكا كه به ميلياردها دلار ميرسد مشروبات الكلي خريداري ميگردد. سالانه پانزده ميليون آمريكايي به افسردگي مبتلا گشته و بيش از پانصد ميليون دلار صرف خريد داروهاي ضد افسردگي ميشود.1 بسياري از جوانان اين كشور با احساس پوچي و بي هدفي دست به خودكشي ميزنند. مطالعات و پژوهشهاي جديد در آمريكا نشان ميدهد كه مسائل و مشكلات اصلي جامعه مانند؛ فقر، جنايت، ناامني و خشونت با تقليل و نزول جايگاه خانواده، انجمنهاي محلي، مراكز عبادت و كليساها و بيعلاقگي افراد به مشاركت در اينگونه اجتماعات مرتبط ميباشد. جالب اينجاست كه از خود مردم آمريكا نيز ريشه اين مسايل، نه مشكلات مادي، بلكه مسايل معنوي و اخلاقي ميباشد.2
اما براستي چرا پيشرفتهاي بشر او را به آسودگي خاطر و فراغ خيال نرسانده و هر روز بر ترس و اضطرابش افزوده ميشود؟ حتي شاديها و لذتهاي كوتاه و ناپايدار نيز او را نسبت به سرنوشت نهايي خود نگرانتر ساخته است. حداقل نتيجهاي كه از اين وضعيت گرفته ميشود اين است كه امروز بشر، محتاج راه جديدي است كه به نگرانيهاي او پايان داده و به استمرار زندگي او معنا دهد.
2- دموكراسي بي هدف:
نتايج يك سنجش ملي در آمريكا در سال 1996.م نشان دادكه فقط 35 درصد از شهروندان اين كشور معتقدند كه ميتوان به افرادي غير از خود در جامعه اعتماد داشت.6 آرنولد توينبي در رابطه دموكراسي و شايسته سالاري ميگويد:« دولت قانوني، كساني را ميپروراند كه سياست را پيشه خود قرار داده و در هنر ترغيب راي دهندگان براي رساندن آنان به قدرت و حفظ آنان در موضع قدرت به صورت اشخاصي حرفهاي در ميآيند. اِعمال اين هنر حرفهاي، سياستمداران را قادر ميسازد كه در انتخابات پيروز شوند … انتخاب كنندگان آنان را انتخاب ميكنند و با اين حال از آنها متنفرند. بي اعتبار شدن سياستمداران، نظام سياسي قانوني را بي اعتبار ميسازد؛ نظامي را كه باعث ميشود سياستمداران از طريق اشتباه انتخابكنندگان، به مديريت جايگاهي كه لايق آن نيستند انتخاب شوند.»7پرسشهاي مختلف ديگري نيز درباره مشروعيت دموكراسي وجود دارد كه غرب تاكنون از پاسخ به آن عاجز بوده و از اين طريق چالش بزرگي در برابر دنياي متجدد ايجاد شده است. اما آيا ميتوان نظام جديدي را جايگزين دموكراسي نمود كه از عيوب آن مبرا باشد؟ به نظر ما پاسخ به اين پرسش مثبت است و در بخشهاي بعدي اين گفتار تلاش ميكنيم به اين موضوع بپردازيم.
3- بيعدالتي:
4- جرم، جنايت و فحشا:
5- خشونت و تروريسم:
6- محيط زيست:
7- خروج پيشرفت علم و تكنولوژي از چارچوبهاي اخلاقي:
ب- كاركردهاي دين در دنياي معاصر:
1- يكي از پاسخهاي مهم دين به بشر، تبيين هدف زندگي ميباشد.
در واقع يك نوع خلأ و نقص در زندگي هست كه انسان فردي و حتي انسان اجتماعي با نيروي افرد عادي ديگر نميتواند آن را پر كند و تنها به كمك وحي است كه انسان ميتواند به سوي يك سلسله كمالات حركت كند.»10 تفاوت اصلي جهان بيني اسلامي با نگرش اومانيستي در اين موضوع نهفته كه يكي ايمان به خدا و وحي را محور زندگي و تكامل فردي و اجتماعي قلمداد ميكند و ديگري انسان را در جايگاه خدا مينشاند و نقش خالق هستي و هدايت الهي به واسطه انبياء را ناديده ميگيرد. از سوي يكي، سعادت انسان در اوج قدرت و لذت در دنياست و ديگري سعادت انسان را قرار گرفتن در مسير كمال وجودي او ميداند. انسان متجدد، اين موجود ضعيف كه هنوز هزاران معماي خلقت را براي خود حل نكرده و هرچه پيش مي رود بر جهل او افزوده ميگردد، قادر به ايجاد آرامش در زندگي خود نيست، چراكه مسير حركت او خلاف مسير كمال وجودي انسان است كه از طريق انبياء الهي و وحي تبيين گرديده است.
نگرش اسلامي به هستي، خلقت و انسان، يك نگرش پويا و پيش برنده است و ميتواند زندگي انسان را در دنيا به سامان رسانده و به پرسشهاي بي شمار او درباره دنيا، مرگ و زندگي پس از مرگ پاسخ دهد و او را به لذت و آرامشي پايدار برساند. ما از اين نگرش به جهان بيني توحيدي تعبير ميكنيم كه قدرت ايجاد تحول در زندگي انسان را نيز داراست. جهان بيني توحيدي يعني درك اين نكته كه جهان از يك مشيت حكيمانه پديد آمده و نظام هستي براساس وجود خير و رحمت و رسانيدن موجودات به كمالات استوار است. جهان بيني توحيدي، يعني جهان«يك قطبي» و «تك محوري» كه از ماهيت از اويي ( انالله ) و «به سوي اوئي» ( انا اليه راجعون ) برخوردار است.11
جهان بيني توحيدي ضمن آنكه به حيات و زندگي معني، روح و هدف ميبخشد انسان را در مسيري از كمال قرار ميدهد كه در هيچ موردي متوقف نميشود. جهان بيني توحيدي ضمن برخورداري از كشش و جاذبه لازم به انسان نشاط و دلگرمي ميبخشد. اين نوع نگرش ضمن ارائه هدفهاي متعالي و مقدس افرادي فداكار ميسازد و آدمي را از سقوط به دره هولناك پوچ گرايي و هيچ ستايي نجات ميدهد.12 جهان بيني توحيدي داروي درمان بسياري از نابسامانيها و بيماريهاي روحي بشر امروز است كه مواد مخدر، الكل، پول و علم و تكنولوژي از عهده درمان آن برنميآيند. براساس جهان بيني توحيدي مسير زندگي بشر و نهايت آن مشخص است و در اين مسير بن بست و آخر خطي وجود ندارد. جهان بيني توحيدي يك حركت خودآگاه و اختياري در رودخانه پرتلاطم زندگي مادي است كه هدايت الهي را شامل حال انسان امروزي ميكند.
2- حكومت ديني:
سكولاريسم از بنيادهاي اوليه دموكراسي است و نميتوان دموكراسي را پذيرفت و سكولار نبود. در جامعه اسلامي، مردم بر اين عقيدهاند كه ميبايست از هدايتهاي الهي در اداره جامعه بهره گرفت چراكه دين براي جامعه و حكومت موازيني پويا و زنده وضع نموده است. حكومت ديني در يك تعريف اجمالي عبارتست از تحقق عقيدهاي كه«بر مرجعيت دين در كليه امور اجتماعي، سياسي و حكومتي تاكيد ميورزد و در عين حال راه را در برخي زمينهها براي سهيم شدن جنبههاي عقلاني و راهكارهاي بشري در اداره جامعه، هموار ميداند. زيرا بر اين نكته صحه ميگذارد كه مواردي يافت مي شود كه در متون ديني سخن و پيام روشني درباره آن وجود ندارد و اين بشر است كه با عقل، تجربه و دانش خويش بايد آن امور را سامان دهد.»13در راس چنين حكومت ديني، ولي فقيه قرار دارد كه به واسطه نخبگان مورد انتخاب اكثريت، و از ميان واجدان شرايط تعيين ميگردد. ولي فقيه به معناي امروزي، رهبري است كه از آشنايي با مذهب و نيز قدرت استنباط ديدگاه دين در حوزه مسائل جديد به صورت روشمند برخوردار بوده وعلاوه بر آن فردي عادل، مدير و مدبر نيز باشد. در اصل يكصد و نهم قانون اساسي جمهوري اسلامي ويژگيهاي رهبر چنين توصيف گرديده است:
1- صلاحيت علمي لازم براي افتاء در ابواب مختلف فقه،
2 - عدالت و تقواي لازم براي رهبري امت اسلام
3- برخورداري از بينش صحيح سياسي و اجتماعي، تدبير، شجاعت، مديريت و قدرت كافي براي رهبري.
در حكومت ديني، ولي فقيه مناسبترين فرد براي تشخيص معارف الهي است و شرط وجود و استمرار عدالت و تقوا راه را بر هرگونه گناه و پيروي از هواي نفس و به عبارتي نقض مقررات الهي، ميبندد. در چنين شرايطي بديهي است، نظارت و رهبري دائمي ولي فقيه ضمانت لازم را براي حركت جامعه در مسير اعتقادي مسلمانان ايجاد ميكند و زمينه ظلم، تبعيض، فساد و نفاق را به شدت كاهش ميدهد.
از سوي ديگر دوام و بقاي حكومت اسلامي شديدا به صلاحيت حاكمان و اسلامي ماندن جامعه پيوند خورده است. «حكومت اسلامي هيچگاه بدون خواست و اراده مردم متحقق نميشود و تفاوت اساسي حكومت اسلامي با حكومتهاي جابر در همين است كه حكومت اسلامي، حكومتي مردمي است و بر پايه زور و جبر شكل نميگيرد. بلكه براساس عشق و علاقه مردم به دين و حاكم اسلامي صورت ميپذيرد و هرچه مردم از اخلاق و معارف ديني بهرهمندتر باشند و هرچه اتحاد و همبستگي و الفت الهي بيشتري داشته باشند، حكومت اسلامي نيز استوارتر و در رسيدن به اهدافش موفقتر است.»14 «در حكومت ديني گرچه ميان اكثريت اقليت از حيث برخورداري از حقوق فردي و اجتماعي تفاوتي وجود ندارد ولكن نظر اكثريت نه به معناي مولد حق، بلكه به معناي كاشف حق، از اعتبار و مشروعيت برخوردار است. از سوي ديگر در مقام عمل و اجرا، راي و تشخيص اكثريت معتبر است و ميتواند در اداره جامه شريك و سهيم باشد.»15
با اين توضيحات براي حكومت اسلامي چهار هدف عمده ذيل را ميتوان ذكر كرد: نخست آنكه حكومت ديني با رشد فرهنگي و معنوي جامعه، انسانها را در مسير كمال وجودي خود قرار دهد، دوم آنكه اين نوع حكومت با رشد اقتصادي، جامعهاي آباد و قدرتمند ايجاد كند و ضمن تامين رفاه و آسايش آحاد مردم، ريشه فقر را در جامعه بخشكاند. سوم آنكه حكومت اسلامي عدالت اجتماعي را در همه سطوح آن برقرار ساخته و در عين تشويق مردم به رشد اقتصادي از بروز تبعيض، فساد و رانت خواري و … جلوگيري نمايد و هدف آخر اينكه، ضمن برقراري امنيت مطلق چه در داخل كشور و چه در مرزها با تمامي مصاديق ظلم و تجاوز به نحو قاطع مبارزه نمايد.
اصولا انجام وظيفه اصلي حكومت در قراردادن انسانها در مسير كمال وجودي خويش، زمينه جرم، جنايت و فحشا را به شدت كاهش ميدهد. صرف نظر از تهاجم فرهنگي غرب به كشورهاي مسلمان، و با وجود عدم استقرار حكومت ديني در اين كشورها، آمار جرم، جنايت، فحشا و نابسامانيهاي روحي، با آمار موجود در جوامع سكولار قابل قياس نيست. وجود حس انسان دوستي، محبت و ايثار و فداكاري در جامعه اسلامي و نيز سلامت روحي و رواني در چارچوب اهداف حكومت و نظام اعتقادي و اخلاقي مسلمانان و التزام آنان به موازين ديني، قابل توجه مي باشد. بر اين اساس بايد گفت جامعه اسلامي، جامعهاي است پرنشاط كه با حداكثر مشاركت در مسير تحقق اهداف زندگي فردي و جمعي انسان گام بر ميدارد.
3- اسلام و خشونت و تروريسم:
اين در حالي است كه بايد توجه داشت يكي از بزرگترين فجايع و جنايات تاريخي عليه مسلمانان به نام مسيحيت و از سوي غرب تحت عنوان جنگهاي صليبي، اتفاق افتاد كه هيچگاه از خاطره مسلمانان پاك نخواهد شد. در دوران معاصر نيز بيشترين خشونت و اقدامات تروريستي با حمايت غرب عليه مسلمانان صورت ميگيرد و غرب همچنان كانون توليد سلاحهاي كشتار جمعي اعم از هستهاي و شيميايي و غيره به شمار ميرود. تروريسم دولتي اسرائيل نيز كه محصول غرب ميباشد، موجبات گسترش خشونت در جهان را فراهم آورده است. از ديدگاه اسلام، هرگونه خشونت ورزي در قالبهاي گوناگون و هرنوع تروريسم، غير شرعي و محكوم است و حتي ساخت و يا استفاده از سلاحهاي كشتار جمعي براساس فتاواي مراجع تقليد حرام ميباشد. البته مفهوم وفلسفه دفاع يا مجازات به قدري با خشونت فاصله دارد كه بحث درباره اين دو نيز بي فايده است. امروزه دفاع و مقاومت ملت مظلوم فلسطين يا شيعيان جنوب لبنان در مقابل تجاوز آشكار رژيم صهيونيستي به سرزمين و خانه آنها تروريسم ناميده ميشود.
در حالي كمك به اين مردم مظلوم، حمايت از تروريسم قلمداد ميگردد كه جنايات اسرائيل، دفاع از خود و مشروع خوانده ميشود. پر واضح است كه اين اتهام ابزاري تبليغي و سياسي عليه جهان اسلام و به ويژه جمهوري اسلامي است كه ريشه تاريخي آن نيز بايد بررسي گردد. به هر حال وجود برخي گروههاي تروريستي به نام اسلام ( در برابر تروريسم سازمان يافته در غرب ) كه در ماهيت اسلامي بودن آنها نيز ترديد جدي وجود دارد به هيچ وجه به منزله مشروعيت خشونت در اسلام نيست. در متن اسلام جهت ايجاد صلح جهاني و پايان خشونت راهكارهايي پيش بيني شده است كه تحقق آن بشر را از وضعيت بغرنج كنوني نجات خواهد داد.
4- اسلام و محيط زيست:
فراتر از اين هرگونه اقدامي كه به محيط زيست ضرر برساند و حقوق و منافع عمومي را تضييع كند يك ضد ارزش و حتي حرام شرعي تلقي ميگردد. حال بايد ديد ريشه چنين نگاهي به طبيعت در اسلام از كجا سرچشمه گرفته است. نگرش اسلامي به نظام و محيط زيست طبيعي، مانند هرچيز ديگري كه اسلامي باشد، ريشه در قرآن دارد. طبعيت به يك معنا در وحي قرآن سهيم بوده و در مواردي روي سخن پاره اي از آيات قرآن علاوه بر انسانها طبيعت را نيز در بر ميگيرد. خداوند در برخي آيات كتابش اعضاي غيرانساني عالم خلقت، نظير گياهان و جانوران، خورشيد و ستارگان را به شهادت فرا ميخواند. همچنين قرآن مرزبندي قاطعي ميان امور طبيعي و فرا طبيعي و ميان عالم انساني و عالم طبيعت ترسيم نميكند. برهمين اساس انساني كه پرورده مكتب قرآن است، عالم طبيعت را دشمني نميشمارد كه بايد برآن چيرگي يافت بلكه آنرا جزئي از جهانبيني اسلامي ميداند كه در حيات زميني و به يك معنا حتي در سرنوشت نهايي او نيز شريك ميباشد.17
اما بايد پرسيد چرا با اين توضيحات وضعيت محيط زيست در كشورهاي مسلمان چنين بحراني است. در پاسخ ميتوان گفت كه غلبه تفكر اومانيستي و زندگي صنعتي در جهان، مسلمانان را نيز متاثر ساخته و اصولا زمينه تحقق اهداف اسلامي را كاهش داده است. بايد توجه داشت كه غرب زبالههاي صنعتي را به خارج از قلمروي جغرافيايي خود منتقل ميكند و پيامدهاي زيست محيطي آزمايش سلاحهاي شيميايي و كاربرد گسترده آنها معمولا متوجه كشورهاي ديگر است. نبايد تاثيرات مخرب اين سلاحها را در دو جنگ بزرگ اخير در منطقه خليج فارس فراموش كرد. نه تنها نسل امروز بلكه نسلهاي بعدي نيز از عوارض خطرناك آن بينصيب نخواهد بود. نكته مهم در اين بحث چارچوبهايي است كه پيشرفتهاي علمي و تكنولوژيك را در مسير تكامل وجودي انسان و بر مبناي منافع حقيقي كل بشر و نه فقط يك اقليت ناچيز تامين ميكند. نگرش اسلام به محيط زيست به منزله تعطيلي كارخانهها و يا توقف پيشرفتهاي علمي بشر نيست ، بلكه معناي آن به كنترل درآوردن پيشرفتهاي تكنولوژيك در راستاي اهدافي است كه انسان را به سعادت نزديكتر نموده و از بحرانهاي موجود نجات ميدهد.
پىنوشتها:
1- آنتوني رابينز، قدرت شگرف درون، ترجمه: ميترا ميرشكار، صص22-21
2- حميد مولانا، جامعه مدني، ص175
3- عبدالرحمن عالم، بنيادهاي علم سياست، ص295
4- ديويد بيتهام و كوين بويل، دموكراسي چيست، ترجمه: شهرام نقش تبريزي، ص16
5- براي قرن بيست و يكم، گفتگوي دو فرزانه، آرنولد توينبي و رابي كوايكدا، گروه مترجمان، ويراستار: فريبرز مجيدي، ص395
6- حميد مولانا، همان، ص175
7- همان، ص401
8- رجوع كنيد به: استراتژي امنيت ملي آمريكا در قرن 21، كميسيون تدوين استراتژي امنيت ملي آمريكا
9- همان
10- مرتضي مطهري، تكامل اجتماعي انسان، ص71
11- مرتضي مطهري، جهان بيني اسلامي، ص71
12- همان، ص72
13- احمد واعظي، حكومت ديني، ص29
14- محمد جوادي آملي، ولايت فقيه: ولايت فقاهت و عدالت، ص83
15- همان، صص92-91
16- مجموعه آثار، ج 1، ص349، به نقل از تاريخ تمدن ويل دورانت، ج11، ص317
17- سيد حسين نصر، نياز به علم مقدس، ترجمه: حسن ميانداري، ص215