نخستين آفريده از منظرى اسلامى و مسيحى (3)

ثالثاً: در رواياتى، كه از نظر تعداد حداقل دست كم به حد تواتر معنوى اند، آمده كه اين اولين مخلوق «نور رسول خدا» و يا «روح رسول خدا»(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است. و در رواياتى نيز آمده كه نخستين آفريده «قلم» است و در بعضى روايات آمده كه لوح و قلم ملائكه اى اند كه واسطه پيام رسانى به اسرائيل و ميكائيل و جبرئيل اند.[62] و «آب»، «جوهرى خاص»، «مشيت» و... هم معرفى شده است.
چهارشنبه، 25 اسفند 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نخستين آفريده از منظرى اسلامى و مسيحى (3)

نخستين آفريده از منظرى اسلامى و مسيحى (3)
نخستين آفريده از منظرى اسلامى و مسيحى (3)


 

نويسنده:رضا الهى منش




 
ثالثاً: در رواياتى، كه از نظر تعداد حداقل دست كم به حد تواتر معنوى اند، آمده كه اين اولين مخلوق «نور رسول خدا» و يا «روح رسول خدا»(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است. و در رواياتى نيز آمده كه نخستين آفريده «قلم» است و در بعضى روايات آمده كه لوح و قلم ملائكه اى اند كه واسطه پيام رسانى به اسرائيل و ميكائيل و جبرئيل اند.[62] و «آب»، «جوهرى خاص»، «مشيت» و... هم معرفى شده است.
جمع اين روايات و روايات مربوط به «نور» و «عقل» را اينگونه مى توان بيان كرد كه تمام اين ها يا مصاديق و شؤونات امر واحدى اند و يا از مراتب وجودى آن امر واحدند.
اما در جمع بين اوليت «نور رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) » و اوليت «آب» يك وجه جمع همان قول قاضى سعيد است كه: «نور رسول خدا» نسبت به مجردات اوليت دارد و در مورد خلقت ماديات «آب» مبدأ است. و در اين صورت، خود «آب» هم از تجليات وجودى رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است. اين روايت هم نسبتاً شاهد اين وجه جمع است: ابو الحسن بكرى استاد شهيد ثانى (رحمت الله علیه) در كتاب الانوار از حضرت على(علیه السّلام) نقل مى كند كه فرمود: «خدا بود و هيچ چيزى نبود، پس اول چيزى كه آفريد، نور رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بود،... پس خداوند از نور محمد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) جوهرى را خلق كرد و آن را دو قسم نمود، پس به قسمت اول با نگاه هيبت نظر كرد پس تبديل به «آب» شيرين شد و به قسمت دوم با محبت نظر كرد، پس از آن «عرش» آفريده شد و عرش بر روى آن آب مستقر شد، آنگاه خداوند «كرسى» را از نور عرش، و لوح را از نور كرسى، و قلم را از نور لوح آفريد، سپس خداوند به باقى مانده آن جوهر ]گويا باقى مانده همان قسمت اول كه با هيبت به آن نگاه كرده بود با هيبت نظر كرد، پس ذوب شد يعنى آب شد پس از بخار آن جوهر مذاب، آسمان ها را و از كف روى آن جوهر مذاب، زمين ها را آفريد».[63]
اما چرا اين روايت «نسبتاً» وجه جمع است؟ زيرا از روايت بر مى آيد كه دو جور «آب» بوده است; يك «آب» كه تجلى مستقيم حضرت رسول (صلّی الله علیه و آله و سلّم) است و رتبه اش از عرش (كه مظهر علم تفصيلى خداست) بالاتر است و مرحوم صدرا از قول مفسرانِ اهل تحقيق نقل مى كند كه اين «آب» همان علم كلى و قضايى خداست و بر علمى كه مقيد به عرش است مقدم است،[64] اما «آب» ديگر كه مبدأ خلقت ماديات است باقى مانده همان قسمت اولِ جوهرى است كه تجلى مستقيم رسول خداست.
اما وجه جمع ديگر: اولا در بعضى روايات آمده كه «اول چيزى كه خدا آفريد جوهرى بود، پس خداوند با نگاه هيبت به آن نظر كرد پس تبديل به آب شد و سپس خداوند از آن «آب» آتش و هوا و نور را آفريد»[65] و ثانياً در روايات «هباء» و «عماء» آمد كه صورت همه موجودات در «هباء» بود و اول صورتى كه ظاهرشد صورت رسول خدا بود. در نتيجه آن جوهرى كه خدا به آن نظر هيبت نمود مى تواند همان «هباء» يا «عماء» باشد و مى توان پيدايش نور رسول خدا در «هباء» و پيدايش «آب» را يكى گرفت، زيرا چنانكه از ابر مادى با فعل و انفعالى خاص آب حاصل مى شود، همين طور مى توان تصور كرد كه از عماء و هباء هم كه ابرى جبروتى است، آبى جبروتى كه همان نور و صورت رسول خدا است پيدا شود.

اولين آفريده يا «صادر اول» از نگاه فلسفى
 

در ابتدا اين تذكار شايد لازم باشد كه از نگاه فيلسوف، اولين آفريده و صادر اول مترادف يكديگرند، بر خلاف ديدگاه عرفانى كه اين دو را از هم جدا مى كند. البته از نظر فلسفه از واژه «معلول اول» هم در كنار دو واژه ديگر مى توان استفاده كرد. از نظر فلسفه بر اساس قاعده فلسفىِ «از امر واحد جز امر واحد صادر نمى شود»، يعنى از واحد من جميع الجهات فقط امر واحد صادر مى شود و نيزبراساس قاعده «سنخيت» بين علت و معلول، اولين معلول و مخلوق خداوند «عقل» است، زيرا از بين جواهر پنجگانه (عقل، نفس، جسم، صورت و ماده) تنها عقل است كه مى تواند معلول مستقيم خدا باشد، به دليل اينكه عقل تنها جوهرى است كه بسيط صرف است و ذاتاً و فعلا از هر گونه تعلقى به ماده منزّه است، امّا بقيه جواهر به گونه اى تعلق به ماده دارند و تعلق به ماده نشانه تركيب و كثرت است و صدور كثير بماهو كثيرازخداوندى كه واحد بما هو واحد، و بسيط ترين بسائط است محال مى باشد. البته در مورد مراتب عقل و تعداد عقول بين فلاسفه مشاء[67]
پس، از نظر فيلسوف، «عقل» اولين معلول و مخلوق است، امّا نفس گرچه ذاتاً منزه از ماده است، فعلا تعلق به ماده دارد، از اين رو بسيطِ صِرف نيست و «جسم» هم مركب از «ماده» و «صورت» است و «ماده» يا «هيولى» نمى تواند صادر اول و اولين معلول خداوند باشد، زيرا ماده (هيولى) ، قوه صرف است و هيچ فاعليتى ندارد و بدون صورت جسميه تحقق و حصول نمى يابد، در حالى كه صادر اول نقش علّى و فاعلى دارد و «صورت» هم از نگاه فلسفه نمى تواند صادر اول باشد، زيرا صورت نيز در تحقق خارجى نيازمند هيولى و ماده است، پس ماده و صورت هميشه با هم مركب اند و از هم جدا نمى شوند و صدور امر مركب وكثير از واحدِ صِرف محال است. و «معلول اول» يا به تعبير ديگر «صادر اول»، «عَرَض» هم نمى تواند باشد، زيرا اولا، عرض هميشه در وجودش نيازمند جوهر است، پس تركيب لازم مى آيد و ثانياً، صادر اول خود مى خواهد علت بقيه موجودات، از جواهر و اعراض باشد و مرتبه علت بايد بر معلول مقدم باشد، در حالى كه رتبه عرض متأخر از جوهر است، چون به آن وابسته است.[68]

سخن عرفا در مورد آغاز خلقت:
 

ابن عربى مى فرمايد: «در آغاز خلقت «هباء» وجود داشت و نخستين موجودى كه در آن پديد آمد «حقيقت محمّديه رحمانيه» بود. اين حقيقت به سبب لامكانى بودنش هيچ مكانى او را محدود نمى كند و عالم از اين حقيقت وجود يافت، حقيقتى كه خود به هيچكدام از وجود و عدم متصف نمى شود و عالم در «هباء» و طبق صورت هاى معلوم در پيش حق، وجود يافت.[69] پس «هباء» طبق اين بيان ابن عربى، مانند بوم بى نقشى است كه نقاش در آن نقش ايجاد مى كند و اولين نقش آشكار شده در هباء، حقيقت محمديه است كه خداوند مستقيماً آن را ايجاد كرد و بقيه عالم هم از طريق حقيقت محمديه در همان «هباء» ايجاد شد.
ابن عربى در جايى ديگر مى فرمايد، چون خداوند اراده كرد وجود عالم را و شروع آن را ، از آن اراده مقدسه، با تجلى حق به صورت حقيقت كليه ، حقيقتى به وجود آمد كه «هباء» ناميده مى شود و اين «هباء» مانند گچى است كه بنّاء آن را به آب مى زند تا هر شكل و صورتى كه بخواهد در آن پياده كند و اين «هباء» اول موجود در عالم است و على بن ابى ابى طالب ــ رضى الله عنه ــ و سهل بن عبدالله شوشترى ــ رحمه الله ــ و غير اين دو از اهل كشف و تحقيق بدان متذكر شده اند.
ابن عربى اضافه مى كند: سپس خداوند با نور خود به اين «هباء»، كه فلاسفه آن را هيولاى كل مى نامند ، تجلّى كرد، ]در حالى كه [تمام عالم به صورت بالقوه در آن هباء موجود است و هر چيزى در آن هباء به حسب استعدادش از آن نور پذيرفت، كما اينكه زواياى خانه نور چراغ را مى پذيرد و به اندازه قرب هر شىء به آن نور، نورانيت و قبولش اشتداد مى يابد. خداوند فرمود: «مثل نور خدا مانند چراغدانى است كه در آن چراغى هست.»[71]

تفسير «هباء» از ديدگاه قاضى سعيد(رحمت الله علیه) و عبد الرزاق كاشانى (رحمت الله علیه)
 

قاضى سعيد (رحمت الله علیه) مى فرمايد: «هباء» كه در اخبار آمده و با «انيّت» و ماده عقليه در كلام ابرار يعنى فلاسفه الهى يكى است، به معناى جوهرى است كه جنس تمام انواع جواهر است، ولى با فصل خاصى تخصّص نيافته، و ذات اصيلى است كه تمام موجودات بعد از او، صفت او هستند.[72]
عبد الرزاق كاشانى مى فرمايد: «هباء» عبارت از مادّه اى است كه خداوند صورت عالم را در آن گشود و عرفاء به آن «عنقاء» گويند و فلاسفه آن را هيولى نامند.[73]
از مجموعه روايات و شرح و تفسير اهل عرفان، بر مى آيد كه اولا: «عماء» و «هباء» مترادف اند، منتها عماء به معناى توده عظيمى است از ابر رقيق كه تحت فشار هيچ هوايى نيست تا به شكل خاصى در آيد و اين اشاره اى است به اينكه اولين تجلى خداوند فارغ از هر شكل خاصى است، لكن قابليت هر صورتى را دارد، و «هباء» يا ذرّات پخش شده حقيقتى است بى شكل كه در تمام اشياء پخش است، اما اينگونه نيست كه با بودن در اشياء مختلف، دچار تقسيم و تجزيه شود، بلكه هباء جوهرى است كه به حقيقت خودش بدون كم و كاست با هر صورتى باقى است و اول كسى كه آن حقيقت بى نام و نشان را به «هباء» نام گذارى كرده امام على (علیه السّلام) است و شاهد بر اين كلام ابن عربى همان روايتى است كه از آن حضرت درمورد «هباء» آورده شد.[74]
جمع بندى: از روايات و اقوال محققانِ عرفاء به دست مى آيد كه صادر نخستين با مخلوق اول فرق دارد. صادر اول كه گاهى از آن به «عماء»، «هباء»، «هيولاى كلى»، «انيّت» و «بُعد» تعبير مى شود و نيز گاهى از آن با تعابير «تجلى سارى»، «رق منشور»، «وجود منبسط»، «نور مرشوش» و نيز «نفس رحمانى» نام برده مى شود، با «عقل اول» يا «قلم اعلى» فرق دارد، زيرا «صادر نخستين» هيچگونه تعينى ندارد، اما «عقل اول»، «مخلوق اول»، «نور رسول خدا»، «روح رسول خدا»، «روح اعظم»، «قلم اعلى» و «ملك كروّبى» اسم هاى متفاوتى براى يك حقيقت اند، حقيقتى كه خود اولين تعين از تعيّنات صادر اول است و از روايت «هباء»[75] از على ــ عليه السلام ــ به خوبى بر مى آيد كه با تجلى نور حق بر هباء، اولين صورتى كه نمودار و متعيّن شد، صورت رسول خدا بود.
پس حقيقت رسول خدا كه همان عقل اول، روح اعظم، قلم اعلى و... است صادر اول نيست، بلكه مخلوق اول و نخستين تعيّن است و چون اين حقيقت، اولين تعيّن علمى خداوند است به او «عقل اول» و از آن رو كه ظهور بقيه موجودات به نور وجود اوست به او «روح اعظم» گويند و چون خداوند به واسطه او كلمات وجودى را صورت خارجى مى دهد او را «قلم اعلى» نام نهاده اند.

شروع خلقت از نگاه مسيحيت
 

در بين چهار انجيل قانونى (مرقس، لوقا، متى و يوحنا)، سه انجيل نخست را «همنوا» يا «همديد» مى نامند، زيرا محتوايى تقريباً يكسان دارند و در آنها شخصيت حضرت عيسى به عنوان پسر انسان و عبد خداوند معرفى شده است، منتها عبد خاص او و فرزند تشريفىِ او كه مشمول اين لطف قرار گرفت كه از مادرى متولد شد كه شوهرى با او تماس پيدا نكرده بود. طبق اناجيل همنوا عيسى پيامبرى است مانند ساير پيامبران كه شريعت موسى را تأييد مى كند.[76] اما در انجيل يوحنا، حضرت عيسى به عنوان فرزند واقعى (نه صرفاً تشريفى) خداوند مطرح است، وگرنه حتى در عهد عتيق نيز «بنى اسرائيل» به عنوان فرزندان تشريفى خدا محسوب شده اند. در انجيل يوحنا حضرت عيسى ــ عليه السلام ــ همان خداست كه تجسم يافته است و همو از ازل بوده و همه موجودات به واسطه او آفريده شده است و او خود مخلوق نيست:
«در ابتدا كلمه بود و كلمه نزد خدا بود و كلمه خدا بود* همان در ابتدا نزد خدا بود* همه چيز به واسطه او آفريده شد. و به غير از او چيزى از موجودات وجود نيافت * در او حيات بود و حيات نور انسان بود* آن نور حقيقى بود... * او در جهان بود و جهان به واسطه او آفريده شد* خدا را هرگز كسى نديده است، پسر يگانه او كه در آغوش پدر است همان او را ظاهر كرد.[77]
در ديگر آيات انجيل يوحنا آمده: «به شما مى گويم كه پيش از آنكه ابراهيم پيدا شود من هستم». (59:8)
«از نزد پدر بيرون آمدم و در جهان وارد شدم و باز جهان راگ ذاشته نزد پدرم مى روم». (29:16)
«و الآن تو اى پدر مرا نزد خود جلال ده به همان جلالى كه قبل از آفرينش جهان نزد تو داشتم». (6:17)
رساله هاى پولس نيز، با انجيل يوحنا هم نوا است. بعضى برآنند كه تفكرات يوحنا از پولس گرفته شده است[79]
محتواى انجيل يوحنا را چند گونه مى توان تحليل كرد: 1. طبق يك تحليلِ خوش بينانه كه مورد قبول عموم مسيحيان است، انجيل يوحنا نگاهى عرفانى و فراتر از نظر ظاهرى به حيات عيسى دارد. طبق اين تحليل، تنها كسانى به حقيقت عيسى دست يافته اند كه نگاه باطن بين داشته اند و از بين شاگردان و حواريان آن حضرت، تنها يوحنا اهل معنا بوده و به سرّ عيسى پى برده است. طبق اين تحليل اينگونه نيست كه محتواى انجيل يوحنا افكار وارداتى اى باشد كه از غير مسيحيت به مسيحيت آمده است. يكى از نويسندگان مسيحى مى گويد: «تعبير «كلمه» يا «لوگوس» در ساير اناجيل ديده نمى شود، زيرا اين اصطلاحى مذهبى نبوده، بلكه معناى فلسفى داشته است. يوحنا از اين طريق به انجيل جنبه جهانى مى دهد و بيان مى دارد كه كلمه يا حكمت و عقل ازلى، كه خداست و از خدا صادر شده به عنوان پسر، ظاهر كننده پدر مى باشد».[80]
البته مسيحيانى بوده اند و هستند كه تفسير فعلى مسيحيت از انجيل يوحنا را كه از حدود 352 ميلادى در اولين شوراى جهانى كليسايى رسميت يافت است تفسيرى افراطى مى دانند و بر اين باورند كه يوحنا قائل به تثليث به تفسير رسمى كليسا نبوده، بلكه صرفاً حقيقت مسيح را به عنوان صادر اول و اولين تجلّى حق تعالى مطرح كرده است. گرچه ما نسبت به «روش نقد تاريخى» اشكال داريم و كليّت آن را نمى پذيريم (در نقد تاريخى هميشه در پى آنند كه براى پيدايش يك فكر، سر نخى خارج از آن محيط فكرى پيدا كنند) و معتقديم كه يك فكر واحد ممكن است در محيط هاى فكرى متعددى بروز پيدا كند و نشو و نما نمايد. ولى اين را بعيد نمى دانيم كه يوحنا در صورتى كه صاحب سرّ حضرت عيسى بوده (البته اگر در شاگردى يوحنا براى حضرت عيسى ترديدى نكنيم كه بسيارى ترديد كرده اند.)[81] به اين حقيقت علم داشته كه عيسى «كلمه خدا» است كه همه موجودات از او آفريده شده اند، به ويژه اگر از انجيل يوحنا تفسيرى افراطى نشود و حضرت عيسى به عنوان خداى مجسم مطرح نگردد، بلكه صرفاً گفته شود كه او صادر اول و تجلى نخست خداوند است كه بقيه موجودات از نور حقيقت او بهره مند شده و به عرصه وجود پا گذاشته اند، كه در اين صورت با حقيقت محمّديه كه در روايات اسلامى و بيانات عرفاى اسلامى آمده سازگار مى آيد. البته يك فرد مسلمان نمى تواند اين تحليل را بپذيرد، زيرا از مجموع احاديثى كه دست كم تواتر معنوى دارند به دست مى آيد كه «مخلوق اول» نور رسول خداست كه عرفاء از آن به «حقيقت محمّديه» تعبير مى كنند. در روايات متعددى آمده، كما اينكه بعضى از آنها گذشت، كه ارواح تمام انبياء از جمله حضرت عيسى ــ عليه السلام ــ در مرتبه اى بعد از عرش، كرسى لوح، قلم، فرشتگان، بهشت، جهنم و ... آفريده شده است. از اين رو از نگاه يك فرد مسلمان، مطالب انجيل يوحنا، حتى با ارائه تفسيرى معتدل، سخنان سرّى حضرت عيسى به حساب نمى آيد، زيرا از نگاه اسلامى تمام انبياء و اوصياء آنها معصومند و سخنان معصومان هيچگاه با همديگر ناسازگار و متناقض نمى باشد.
2. دومين تحليل اين است كه يوحنا متأثر از پولس بوده (شاهد اين تأثيرپذيرى را اين مى دانند كه رساله هاى پولس قبل از انجيل يوحنا نوشته شده است و محتواى اين دو هم افقند) و تفكر پولس، متأثر از تفكرات يونانى و فيلونى بوده است. ما در اينجا به مناسبت، ديدگاه هاى مختلف را درباره چگونگى شروع خلقت و نيز سير اعتقاد به «لوگوس» را در فلسفه يونان و در دين و فلسفه يهود به اجمال مطرح مى كنيم تا بستر لازم براى مقايسه ميان ديدگاه و تلقى پولس و يوحنا و نگرش هاى فيلسوفان يونانى و يونانى مآب فراهم شود. [82]

پی نوشت :
 

[61]. بحار، ج57، ص368.
[62]. صدر المتألهين، شرح اصول كافى، ج1، ص216.
[63]. بحار، ج57، ص201 198.
[64]. صدر المتألهين، شرح اصول كافى، ج1، ص402.
[65]. بحار، ج64، ص13.
[66]. رك: ابن سينا، اشارات و التنبيهات، ج3، ص243و254. البته بوعلى در جايى ديگر، فزون تر بودن شمار عقول را از ده بنا به تصويرى كه برخى از تعداد افلاك ارائه كرده اند محتمل شمرده است، رك: مبدأ و معاد، ص 97.
[67]. رك: سهروردى، حكمت اشراق، ترجمه سيد جعفر سجادى، ص197 و 224 و 226 و 230.
[68]. رك: صدر المتألهين، اسفار الاربعه، ج2، باب «اول يا منشأ من وجود الحق»، ص353 به بعد.
[69]. فتوحات مكيه، ج2، باب 6، ص22.
[70]. نور / 35.
[71]. رك: فتوحات مكيه، ج2، ص226. چاپ قاهرة.
[72]. شرح توحيد صدوق، ج1، ص293.
[73]. رك: اصطلاحات صوفيه، واژه «هباء».
[74]. رك: ابن عربى، محى الدين، فتوحات مكيه، باب 7، ص236; بحار الانوار، ج57، ص212.
[75]. بحار، ج57، ص212.
[76]. انجيل متى، 8:12 و 19ـ17:5.
[77]. انجيل يوحنا، 1:1.
[78]. براى نمونه رك: v. 1, p. 177. The Philosophy of the church fathersH. A. Wolfson,
[79]. رساله پولس به كولّسيان، 23ـ 15:1.
[80]- سى. تنى، مريل، معرفى عهد جديد، ترجمه: ط. ميكائليان.
[81]. فهيم عزيز، المدخل الى العهد الجديد، ص560.
[82]. چهار چوب كلى اين بحث عمدتاً از كتاب بحثى از نبوت اسرائيلى و مسيحى، نوشته محمود راميار گرفته شده است. در باب جايگاه والاى بعضى حكماى يونان ذكر كلام جناب صدرا بجاست; ايشان مى فرمايد: «اسطوانه هاى حكمت در ميان پيشينيان، كه به حقيقت حكمت دست يافتند و همانند انبياء به حدوث عالم قائل شدند، هشت نفرند. سه تن ملطى اند: شامل طالس، انكسيمانس و آغاثاذيمون، و پنج نفر يونانى اند: شامل انباذقلس، فيثاغورث، سقراط، افلاطون و ارسطو»، اسفار، ج 5، بحث «اجماع الانبياء و الحكماء على حدوث العالم»، ص343.



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.