اي چو عقل اول از آلايش نقصان بري

اي چو عقل اول از آلايش نقصان بري شاعر : انوري چون سپهرت بر جهان از بدو فطرت برتري اي چو عقل اول از آلايش نقصان بري پايه‌ي تست آن کزو ثابت قدم شد مهتري مسند تست آن کزو عالي نسب شد کبريا گر ز جاه خويش در عالم بساطي گستري سايه و خورشيد نتوانند پيمودن تمام گر دوات زر شود خورشيد پيش مشتري تا تو باشي مشتري را صدر و مسند کي رسد ماه با پيکي برون شد زهره با خنياگري تو در آن جمع بدين منصب رسيدستي کزو کارواني کي رسد هرگز به گرد لشکري باز پس ماند...
شنبه، 28 اسفند 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اي چو عقل اول از آلايش نقصان بري
اي چو عقل اول از آلايش نقصان بري
اي چو عقل اول از آلايش نقصان بري

شاعر : انوري

چون سپهرت بر جهان از بدو فطرت برترياي چو عقل اول از آلايش نقصان بري
پايه‌ي تست آن کزو ثابت قدم شد مهتريمسند تست آن کزو عالي نسب شد کبريا
گر ز جاه خويش در عالم بساطي گستريسايه و خورشيد نتوانند پيمودن تمام
گر دوات زر شود خورشيد پيش مشتريتا تو باشي مشتري را صدر و مسند کي رسد
ماه با پيکي برون شد زهره با خنياگريتو در آن جمع بدين منصب رسيدستي کزو
کارواني کي رسد هرگز به گرد لشکريباز پس ماند ز همراهيت اگر آصف بود
گم کجا کردي سليمان مدتي انگشتريآصف ار آن ملک را ضبط آنچنان کردي به راي
آخر از نقش الهي تا به نقش آزريفرق باشد خاصه اندر جلوه‌گاه اعتبار
آنکه بي‌تمکين او نايد ز افسر افسريآن شنيدستي که روزي کلکت از روي عتاب
کيست او تا پيش کلک اندر سرش افتد سريگفت نيلوفر چو کلک از آب سر بيرون کشد
همچو کلکت زرد شد بر گنبد نيلوفريآفتاب از بيم آن کين جرم را نسبت بدوست
درع داودي کند در دستها زين پس پريگر نفاذ ديو بندت باس آهن بشکند
مي‌تواني چون همي از آفرينش بگذرياي به جايي در خداوندي کز آنسو جاي نيست
چرخ گفتش خويش را چند بر جايي بريبر بساط بارگاهت جاي مي‌جست آفتاب
عرش داري زير پاهان تا به غفلت نسپريباد را هردم بساطت گويد اي بيهوده‌رو
سمت وزن و قافيت بر بونواس و بحتريدر چنين حضرت که از فرط تحير گم شود
گر تحاشي مي‌کند از خدمت تو انورياز قصور مايه يا از قلت سرمايه دان
هيچکس خفاش را گويد چرا مي‌ننگريتو خود انصافش بده در بارگاه آفتاب
مشمر از عصيان و خود دانم ز خدمت بشمريگر خلافي رفتش اندر وعده روزي درگذار
تا ازو روزي چنان کز بندگان ياد آوريور ز روي بندگي ترتيب نظمي مي‌کند
ورنه حسان کيست خود در معرض پيغمبريعقل فتوي مي‌دهد کين يک تجاوز جايزست
با وجودت خامشي داني چه باشد کافريراستي به، طوطيان خطه‌ي اسلام را
بي‌تقاضا خود خداوندا نه آن غم مي‌خورينيست مطلوبش مواجب زانکه در هر نوبتي
جاي مي بين حاصلت زيفست و ناقد جوهرياندرين نوبت خرد تهديد مي‌کردش که هان
شاعري سودا مپز رو ساحري کن ساحريعشق گفت اي انوري داني چه منيوش اين سخن
تا طريق فرخي گويي و طرز عنصريليکن ار انصاف خواهي هيچ حاجت نيستت
مدح کلي گفته شد ديگر چه معني پروريچون بگفتي صدر دنيا صاحب عادل عمر
نوربخش اختران ننهاد جز نيک‌اختريسايه‌ي او بس ترا بر سر که اندر ضمن او
بس خداوندي که بر اقران کني زان چاکريچاکر او باش آيا گر مسلم گرددت
چار ارکان را بهم گه صلح و گاهي داوريتا بود در کارگاه عالم کون و فساد
دور عمرت زانکه عالم را تو رکن ديگريبسته بادا بر چهار ارکان به مسمار دوام
سايه‌ي سلطان مربي حفظ يزدان بر سريپايه‌ي گردون مسلم دور گردون زيردست
نيست او در خورد تو ليکن تو او را درخورياز جهان برخور بدان منگر که در خورد تو نيست


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط