اي بر سر کتاب ترا منصب شاهي

اي بر سر کتاب ترا منصب شاهي شاعر : انوري منشي فلک داده بر اين قول گواهي اي بر سر کتاب ترا منصب شاهي ذات تو و تجويف فلک يونس و ماهي جاه تو و اقطاع جهان يوسف و زندان ناديده نظام سخنت ننگ تناهي ناخورده مسير قلمت وهن توقف بل نسخه‌ي ماهيت اشياست کماهي نفس تو نفيس است در آن مرتبه کو هست بي‌رايحه‌ي خاصه ز اسرار الهي زلف خط مشکين تو يک حلقه ندارد پذرفته هيولاي سخن صورت کاهي با جذبه‌ي نوک قلم کاه‌ربايت تقدير براند به اثر بر چو سپاهي چون...
شنبه، 28 اسفند 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اي بر سر کتاب ترا منصب شاهي
اي بر سر کتاب ترا منصب شاهي
اي بر سر کتاب ترا منصب شاهي

شاعر : انوري

منشي فلک داده بر اين قول گواهياي بر سر کتاب ترا منصب شاهي
ذات تو و تجويف فلک يونس و ماهيجاه تو و اقطاع جهان يوسف و زندان
ناديده نظام سخنت ننگ تناهيناخورده مسير قلمت وهن توقف
بل نسخه‌ي ماهيت اشياست کماهينفس تو نفيس است در آن مرتبه کو هست
بي‌رايحه‌ي خاصه ز اسرار الهيزلف خط مشکين تو يک حلقه ندارد
پذرفته هيولاي سخن صورت کاهيبا جذبه‌ي نوک قلم کاه‌ربايت
تقدير براند به اثر بر چو سپاهيچون رايت سلطان ضمير تو بجنبد
خضراي دمن مي‌چه‌کند مهر گياهيخصم ار به کمال تو تبشه نکند به
بر چرخ سراسيمه مگر مخطي و ساهيمعلوم شد از عارضه‌ي تو که کسي نيست
ياد آر ز سياره و از يوسف چاهيخوش باش که سياره بر احرار نهد بند
گم کرد سر رشته‌ي صحبت ز تباهيگفتي که مرا رشته چو در جنس تکسر
وز جنس شما تا که به اصحاب ملاهيبودند بر من همه اصحاب مناصب
از پرسش من بنده نه مالي و نه جاهيالا تو و داني که زيانيت نبودي
وز لطف تو دانم که مرا نيز تو خواهيبالله که به جان خدمت ميمون تو خواهم
گر باشم و گر نه نه فزايي و نه کاهيليکن ز وجود و عدم من چه گشايد
هر روز ز نو جامه بدرد ز پگاهياي راي تو آن روز که از غيرت او صبح
تا ضد سپيدي بود اي خواجه سياهيمن چون رسم اندر شب حرمان به تو آخر
حال تو که در عمر به غيري نه پناهيتا از ستم انصاف پناهيست چنان باد
کي بر سر کتاب ترا منصب شاهيلايق به کمال تو همين ديد که تا حشر


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.