زهي بگرفته از مه تا به ماهي

زهي بگرفته از مه تا به ماهي شاعر : انوري سپاه دولت پيروز شاهي زهي بگرفته از مه تا به ماهي يکي شاهنشهي ديگر الهي جهانداري که خورشيدست و سايه خداونديش را تا مرغ و ماهي خداوندي که بنهادند گردن همش بر اختران حکم نواهي همش بر آسمان دست اوامر ندارد منت مالي و جاهي جهان بر هيچکس تا مرجعش اوست که آمر اوست گيتي را و ناهي اگر پيروزه در پاسش گريزد چو رنگ روي ياقوت از تباهي به کلي رنگ رويش فارغ آيد فرو شويد ز روي شب سياهي وگر خورشيد روي...
شنبه، 28 اسفند 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
زهي بگرفته از مه تا به ماهي
زهي بگرفته از مه تا به ماهي
زهي بگرفته از مه تا به ماهي

شاعر : انوري

سپاه دولت پيروز شاهيزهي بگرفته از مه تا به ماهي
يکي شاهنشهي ديگر الهيجهانداري که خورشيدست و سايه
خداونديش را تا مرغ و ماهيخداوندي که بنهادند گردن
همش بر اختران حکم نواهيهمش بر آسمان دست اوامر
ندارد منت مالي و جاهيجهان بر هيچکس تا مرجعش اوست
که آمر اوست گيتي را و ناهياگر پيروزه در پاسش گريزد
چو رنگ روي ياقوت از تباهيبه کلي رنگ رويش فارغ آيد
فرو شويد ز روي شب سياهيوگر خورشيد روي او بخواهد
وگرنه يوسفي کردي نه چاهيز رايش چاه يوسف بي‌اثر بود
که از هستي خرابي را بکاهيدر آبادي عالم تو تواني
چنان کز عدل باشد پادشاهيزهي باقي به عونت عهد عالم
نه دريابد دوامت را تناهينه پيش آيد نفاذت را توقف
کند در روضهاي او گياهيجهان همت تست آنکه طوبي
ببيند کل عالم را کماهييکي عالم تويي وان کت ببيند
شود رخساره‌ي ارواح کاهيدر آن موقف که از بيجاده‌گون تيغ
خرد مخطي شود ادارک ساهيسنان خندان بود او داج گريان
صداي گنبد گردون مباهيبه هم‌آوازي تکبير گردد
بدرد جامه چون صبح از پگاهيامل چون صبح شمشيرت برآيد
به دل‌گويان کجا بد بي‌گناهيکند اعداي ملک از ننگ عصيان
سر رمح ترا از سر کلاهيتن تيغ ترا از تن قبايي
تو از يزدان به يزدان مي‌پناهيجهاني يک به ديگر مي‌پناهند
دهد بر دعوي بستان گواهيالا تا بلبل از يک گونه گفتار
درو نوعي ز اصحاب ملاهيجهان بستان بزمت باد و بلبل
جهان را شيوه آن بادا که خواهيقضا را حجت آن بادا که گويي


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط