بدان خداي که در جست و جوي قدرت او

بدان خداي که در جست و جوي قدرت او شاعر : انوري مسافران فلک را قدم بفرسودست بدان خداي که در جست و جوي قدرت او هزار معجزه‌ي رنگ رنگ بنمودست به دست احمد مرسل به کافران قريش به لاژورد بقا بام چرخ اندودست ز ناودان قضا آب حکم بگشادست ز هرچه نسبت نقصان بود برآسودست کمال لم يزل و ذات لايزالي اوي بساط بارگه کبرياش نبسودست مقدسي است که آسيب دامن امکان طريق کسب کمالات خاص بنمودست ز راه حکمت و رحمت عموم اشيا را بهين و خوبترين رنگ و شکل فرمودست...
شنبه، 28 اسفند 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
بدان خداي که در جست و جوي قدرت او
بدان خداي که در جست و جوي قدرت او
بدان خداي که در جست و جوي قدرت او

شاعر : انوري

مسافران فلک را قدم بفرسودستبدان خداي که در جست و جوي قدرت او
هزار معجزه‌ي رنگ رنگ بنمودستبه دست احمد مرسل به کافران قريش
به لاژورد بقا بام چرخ اندودستز ناودان قضا آب حکم بگشادست
ز هرچه نسبت نقصان بود برآسودستکمال لم يزل و ذات لايزالي اوي
بساط بارگه کبرياش نبسودستمقدسي است که آسيب دامن امکان
طريق کسب کمالات خاص بنمودستز راه حکمت و رحمت عموم اشيا را
بهين و خوبترين رنگ و شکل فرمودستمشاعل فلکي را ز کارخانه‌ي صنع
به لطف آينه‌ي جرم ماه بزدودستچنان که طره‌ي شب را به قهر شانه زدست
نهاده هريکي از چار طبع و نغنودستز عدل شاملش اندر مقام حيز خاک
برآنکه مرجع او خاک شد نبخشودستخميرمايه‌ي بخشش به خاک بخشيدست
ز کوي گردون گوي کمال بربودستسوار روح به چوگان ياي نسبت او
طناب نوبتي حضرتش نه پيمودستدرازدستي ادراک و تيزگامي وهم
زبان سوسن و طوطي هميشه بستودستجناب قدرت او را به قدر وسعت نطق
سنان لاله به خون دلش بيالودستکمين سلطنتش در مصاف کون و فساد
رخش ز زنگ کدورت نخست بزدودستسياه روي سپهر کبود کسوت را
کفاف حسن و زکوة جمال فرمودستپس از خزانه‌ي حسن و جمال خورشيدش
هزار سال بر اين تيره خاک پالودستبياض روز به پالونه‌ي هواي مشف
گهي به دخل دخان بر اثير بفزودستگهي به خرج بخار از بحار کم کردست
بر آسمان و زمين قدر و جاه افزودستترا که مير خراساني از ره تقديم
هرآنچه ديده نديدست و گوش نشنودستکه انوري را بي‌خدمت مبارک تو
خيال رايت و آواز نوبتت بودستدر اين سه سال چه در خواب و چه به بيداري
درشتهاي حوادث به حيله مي‌بودستشکستهاي اماني به عشوه مي‌بسته است
چو برگ گل همه شاديش توده بر تودستکنون حواشي جانش از قدوم فرخ تو
نه آنکه از لب من هيچ گوش نشنودستکه صورتي که ز من بنده آشنايي کرد
نه بر عقيدت من بنده هرگز اين بودستنه بر زبان گذرانيده‌ام نه بر خاطر
که نه معشوقه‌ي وفادارستعاقلا از سر جهان برخيز
پا نه فردات بر دم مارستگير کامروز بر سر گنجي


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.