قيام کرد و ببوسيد و بر دو ديده نهاد | | مثال عالي دستور چون به بنده رسيد |
زبان به شکر خداوند و ذکر او بگشاد | | خداي عزوجل را چو کرد سجدهي شکر |
چه گفت گفت زهي ساير از نفاذ تو باد | | چه گفت گفت زهي ساکن از وقار تو خاک |
مگر که عهد تو شيرين شد و جهان فرهاد | | تويي که عاشق عهد بقاي تست جهان |
اگر بخواهي حاضر کني ز روي نفاذ | | تويي که بر در امروز دي و فردا را |
نه من سپهر کند آن زمانه را بنياد | | مرا به خدمت شه خواندهاي که خدمت او |
پس از وفور خرابي شدند ازو آباد | | عماد دولت و دين آنکه حصن دولت و دين |
ز سايهي علم و شعلهي سنانش زاد | | شه مظفر فيروز شه که فتح و ظفر |
که بندگيش کند سرو و سوسن آزاد | | کدام دولت باشد چو بندگي شهي |
هزار بنده چو من بنده بندهي شه باد | | چو سرو و سوسن آزاد بندهي شاهند |
تني به خدمت کوژ و دلي ز دولت شاد | | به سمع و طاعت و عزم درست و راي قوي |
که کط ز شهر تموزست ويج از مرداد | | به روز يازدهم از رجب روانه شدم |
وگر ستاره با عطاي عمر باشد راد | | اگر زمانه با تمام عزم باشد رام |
نياورد ز بيابان و آب جيحون ياد | | به شکل باد روم زانکه باد در حرکت |
گه رياضت او بود باد را استاد | | چو زير ران کشم آن مرکبي که رايض او |
که از رکاب گرانم برآورد فرياد | | عنان صولت جيحون چنان فرو گيرم |
که هم مربي دينست و هم مراقب داد | | چو بگذرم به در خسروي فرود آيم |
به فر قرين فريدون به ملک مثل قباد | | به امر يار سليمان به عزم شبه کليم |
که داد بخت من از چرخ دولت او داد | | به عون دولتش از بخت داد بستانم |
که رونقي ندهد هرچه در شمار افتاد | | بقاش باد نه چندان که در شمار آيد |
جنيبت بدو شاه سنجر فرستد | | اگر بخت ياري دهد چون مني را |
که او دوستان را چنين خر فرستد | | دو دست و دو پاي خر استغفرالله |
نيابد هيچ مظلوم از فلک داد | | اگر عالم سراسر ظلم گيرد |
که لعنت بر نجوم و بر فلک باد | | همه ظلم از نجوم و از فلک دان |