رمحهاي سنانگزاي آرد | | لالهي ناشکفته بيرزمي |
جامهاي جهاننماي آرد | | نرگس نوشکفته بيبزمي |
که مددهاي جانفزاي آرد | | جاهت اندر ترقيي بادا |
که خللهاي جانگزاي آرد | | خصمت اندر تراجعي بادا |
چو بخت آتش فتح و سپند ميآرد | | خدايگانرا از چشم زخم ملک چه باک |
هنوز ابر ز انعام تو همي بارد | | هنوز ماه ز تاييد تو همي تابد |
نهال ملک که اقبال جاودان کارد | | ز خشکسال حوادث چگونه خشک شود |
که کامش از قبل طاعت تو ميخارد | | لگام حکم تو خواهد سر زمانه و بس |
که جود او به سوئالي جهان کم انگارد | | اگرچه همت اعلام تو درين درجه است |
زمانه مينتواند جهان نمييارد | | ز بند حکم تو بيرون شدن به هيچ طريق |
زمام حکم به دستت چگونه بسپارد | | نه دير زود ببيني که بار ديگر ملک |
که وام عذر تو جز کردگار نگزارد | | ز روزگار مکن عذر کردهاش قبول |
بجاي تو دگري واثقم که نگمارد | | ترا خداي چو بر عالم از قضا نگماشت |
به روز روشن از آن پس ستاره بشمارد | | مباد روزي جز ملک تو جهان که جهان |
که بر سر تو فلک موي هم نيازارد | | در اين که هستي مردانهوار پايافشار |
چو مرد حادثه بر صبر پاي بفشارد | | در فرج به همه حال زود بگشايد |
خطاست آنکه همي حاسد تو پندارد | | ترا هنوز مقامات ملک باز پس است |
تويي که مثل تو خورشيد سايه بنگارد | | تو آفتاب ملوکي و سايهي يزدان |
خداي سايهي خود را چنين بنگذارد | | چو آفتاب فلک را غروب نيست هنوز |
گرفتهاند که غمهاي ملک بگسارد | | ز خواب بندهي خسرو معبران فالي |
طاعت پادشاه وقت به وقت | | به خواب ديد که در پيش تخت شعري خواند |
رحمت سايهي خداي برو | | هرکه در بندگي بجاي آرد |
خاصه آن پادشا که چترش را | | سايهي رحمت خداي آرد |
ستراعلي جلال دولت و دين | | بخت با سايهي هماي آرد |
جبرئيل از پي رکاب رويش | | که اگر سوي سد ره راي آرد |
آنکه در حل مشکلات امور | | نوبتي بر در سراي آرد |
کاه با اصطناع انصافش | | کلک او صد گرهگشاي آرد |
روز حکمش قضاي ملزم را | | خدمتيهاي کهرباي آرد |
رشک دستش سحاب نيسان را | | هر زمان زير دست راي آرد |
آنکه چون عصمتش تتق بندد | | گريهاي به هاي هاي آرد |
مردم ديده را ز خاصيتش | | دور بينندگي به پاي آرد |
باد را سوي حضرتش تقدير | | آسمان از رمد قباي آرد |
نفس نامي ز حرص مدحت او | | بسته دست و شکسته پاي آرد |
اي سليمان عهد را بلقيس | | برگ سوسن سخنسراي آرد |
بنده گرچه به دستبرد سخن | | کس به داود لحن ناي آرد |
طبع حسان مصطفايي کو | | با همه روزگار پاي آرد |
زانکه مقبول مصطفي نشود | | تا ثناهاي غمزدهاي آرد |
از سليمان و مور و پاي ملخ | | هرچه طيان ژاژخاي آرد |
تا بود زادهي بنات زمان | | ياد کن هرچه اين گداي آرد |
باد را جوز دي چو عدل بهار | | هرچه خاک نباتزاي آرد |
وزان قصيده همين قطعه ياد ميآرد | | رنگفرساي مشکساي آرد |