لاله‌ي ناشکفته بي‌رزمي

لاله‌ي ناشکفته بي‌رزمي شاعر : انوري رمحهاي سنان‌گزاي آرد لاله‌ي ناشکفته بي‌رزمي جامهاي جهان‌نماي آرد نرگس نوشکفته بي‌بزمي که مددهاي جانفزاي آرد جاهت اندر ترقيي...
شنبه، 28 اسفند 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
لاله‌ي ناشکفته بي‌رزمي
لاله‌ي ناشکفته بي‌رزمي
لاله‌ي ناشکفته بي‌رزمي

شاعر : انوري

رمحهاي سنان‌گزاي آردلاله‌ي ناشکفته بي‌رزمي
جامهاي جهان‌نماي آردنرگس نوشکفته بي‌بزمي
که مددهاي جانفزاي آردجاهت اندر ترقيي بادا
که خللهاي جانگزاي آردخصمت اندر تراجعي بادا
چو بخت آتش فتح و سپند مي‌آردخدايگانرا از چشم زخم ملک چه باک
هنوز ابر ز انعام تو همي باردهنوز ماه ز تاييد تو همي تابد
نهال ملک که اقبال جاودان کاردز خشکسال حوادث چگونه خشک شود
که کامش از قبل طاعت تو مي‌خاردلگام حکم تو خواهد سر زمانه و بس
که جود او به سوئالي جهان کم انگارداگرچه همت اعلام تو درين درجه است
زمانه مي‌نتواند جهان نمي‌ياردز بند حکم تو بيرون شدن به هيچ طريق
زمام حکم به دستت چگونه بسپاردنه دير زود ببيني که بار ديگر ملک
که وام عذر تو جز کردگار نگزاردز روزگار مکن عذر کردهاش قبول
بجاي تو دگري واثقم که نگماردترا خداي چو بر عالم از قضا نگماشت
به روز روشن از آن پس ستاره بشماردمباد روزي جز ملک تو جهان که جهان
که بر سر تو فلک موي هم نيازارددر اين که هستي مردانه‌وار پاي‌افشار
چو مرد حادثه بر صبر پاي بفشارددر فرج به همه حال زود بگشايد
خطاست آنکه همي حاسد تو پنداردترا هنوز مقامات ملک باز پس است
تويي که مثل تو خورشيد سايه بنگاردتو آفتاب ملوکي و سايه‌ي يزدان
خداي سايه‌ي خود را چنين بنگذاردچو آفتاب فلک را غروب نيست هنوز
گرفته‌اند که غمهاي ملک بگساردز خواب بنده‌ي خسرو معبران فالي
طاعت پادشاه وقت به وقتبه خواب ديد که در پيش تخت شعري خواند
رحمت سايه‌ي خداي بروهرکه در بندگي بجاي آرد
خاصه آن پادشا که چترش راسايه‌ي رحمت خداي آرد
ستراعلي جلال دولت و دينبخت با سايه‌ي هماي آرد
جبرئيل از پي رکاب رويشکه اگر سوي سد ره راي آرد
آنکه در حل مشکلات امورنوبتي بر در سراي آرد
کاه با اصطناع انصافشکلک او صد گره‌گشاي آرد
روز حکمش قضاي ملزم راخدمتيهاي کهرباي آرد
رشک دستش سحاب نيسان راهر زمان زير دست راي آرد
آنکه چون عصمتش تتق بنددگريهاي به هاي هاي آرد
مردم ديده را ز خاصيتشدور بينندگي به پاي آرد
باد را سوي حضرتش تقديرآسمان از رمد قباي آرد
نفس نامي ز حرص مدحت اوبسته دست و شکسته پاي آرد
اي سليمان عهد را بلقيسبرگ سوسن سخن‌سراي آرد
بنده گرچه به دستبرد سخنکس به داود لحن ناي آرد
طبع حسان مصطفايي کوبا همه روزگار پاي آرد
زانکه مقبول مصطفي نشودتا ثناهاي غمزده‌اي آرد
از سليمان و مور و پاي ملخهرچه طيان ژاژخاي آرد
تا بود زاده‌ي بنات زمانياد کن هرچه اين گداي آرد
باد را جوز دي چو عدل بهارهرچه خاک نبات‌زاي آرد
وزان قصيده همين قطعه ياد مي‌آردرنگ‌فرساي مشکساي آرد


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط