خسرو از اصطبل معمورت که آن معمور باد

خسرو از اصطبل معمورت که آن معمور باد شاعر : انوري کام‌ور اعمار اسبان شيخ ابوعامر رسيد خسرو از اصطبل معمورت که آن معمور باد يادگار نوح پيغمبر که در کشتي کشيد مرکب ميمون ادام الله توفيقه که هست قصه‌ي آن کو که گوش و چشم تو ديد وشنيد گفتم اي پير مبارک خير مقدم مرحبا وز خطرهاي سپهري ديده‌ي سرت چه ديد از خبرهاي صرير آسمان گوشت چه يافت مجلس شيخ‌الشيوخي سبزها چون مي‌چريد اندر آن وقتي که عالم جمله اسبان داشتند ناقه‌ي صالح چه بود و رخش رستم چون دويد...
شنبه، 28 اسفند 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
خسرو از اصطبل معمورت که آن معمور باد
خسرو از اصطبل معمورت که آن معمور باد
خسرو از اصطبل معمورت که آن معمور باد

شاعر : انوري

کام‌ور اعمار اسبان شيخ ابوعامر رسيدخسرو از اصطبل معمورت که آن معمور باد
يادگار نوح پيغمبر که در کشتي کشيدمرکب ميمون ادام الله توفيقه که هست
قصه‌ي آن کو که گوش و چشم تو ديد وشنيدگفتم اي پير مبارک خير مقدم مرحبا
وز خطرهاي سپهري ديده‌ي سرت چه ديداز خبرهاي صرير آسمان گوشت چه يافت
مجلس شيخ‌الشيوخي سبزها چون مي‌چريداندر آن وقتي که عالم جمله اسبان داشتند
ناقه‌ي صالح چه بود و رخش رستم چون دويدحال آدم گوي و نوح و قصه‌ي ذبح خليل
بر براق تيز تک ره چون بپيمود و بريدشهسوار سر اسري در شبي هفت آسمان
مصلحت ديد علي وان فتنها چون خوابنيدبيعت بوبکر و آن فضل اقيلوني چه بود
رستم دستان صف گردان لشکر چون دريدحيدر کرار حرب عمرو عنتر چون شکست
پشت دست از غبن من آنجا به دندان مي‌گزيداسب اندر خشم شد الحق نداني تا چه گفت
وه وه اين اشکال بين کاين بر سر من آوريدگفت اي استغفرالله اين سوئال از چون مني
تا مبارک مقدمت در دور عالم کي رسيدگفتمش اسبا قديما خرنه‌اي آخر بگوي
آن نخستين جانور کايزد تعالي آفريدگفت تو بسيار ماندي هيچ مي‌داني کدام
در معاش خويش بر قانون من کن يک مداراي برادر پند من بشنو اگر خواهي صلاح
بر فوات آن نگردي ناصبور و بي قرارور قرارت نيست بر گفتم يقين دان کز اسف
زن نخواهد هيچ مرد باتميز و هوشيارمرد باش و ترک زن کن کاندرين ايام ما
آنکه خواهد اصل هر اندوه مر تيماردارباشد اندر اصل خود خر پس شود تصحيف حر
سروقدي ماه رويي سيم ساقي گلعذارور اسير شهوتي باري کنيزک خر به زر
روي مال خويش بيني نه روي وام داراين قدرداني که چون خيزي به وقت بامداد
کاندرو يک نفع بيني و کدورت صد هزارور به کس رغبت نداري برگذر زو برحقي
در حضر بي‌بي و خاتون در سفر اسفنديارشيوه‌ي اهل زمانه پيش کن بگزين غلام
بر زند خود را به صف کين به گاه کارزاربر زند از بهر تو دامن به وقت کاه زير
سال ومه باشد جماع و بوسه را پيشت چو پارروز و شب دوزنده‌ي خصم و عدو باشد به تير
هم غلام و هم کنيزک هم پياده هم سوارهم حريف و هم قرين و هم نديم و هم رفيق
ور ز دل گردد مزاجت هست او زر عيارتا بود بر طبع تو باري بزي با سنگ و سيم


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط