دي ز من پرسيد معروفي ز معروفان بلخ
دي ز من پرسيد معروفي ز معروفان بلخ
شاعر : انوري
از شما پوشيده چون دارم عزيز شادخي دي ز من پرسيد معروفي ز معروفان بلخ هريکي زيشان محيط از غايت بيبرزخي گفت گيتي را سه دريا داد گيتي آفرين کيست بهتر زين سه عالي موج درياي سخي آن به ترمدوان به موصول وان سه ديگر در هرات لاله هرگز کي کند رمحي و سوسن ناچخي گفتم او را حاش لله اين تساوي شرط نيست شيخ هدهد را اخي خواند سليمان را اخي اين ميان صوفيان باشد که هنگام خطاب مدحتي گويم که حکمش طاعتست از فرخي زانکه اندر خدمت اين صاحب صاحبقران امتحان را اين بهشتي غصه را آن دوزخي منتظم گردد ز ملک موصل و حصن هرات مطبخش را ديگ شو گردد اثير مطبخي مجلسش را ميوهکش باشد جمال موصلي جاي مغلوبي فلک را گر کنون با او چخي شادمان زي اي قدر قدرت خداوندي که هست وز عذوبت مشرب عيشت چو نظم فرخي از متانت حبل اقبالت چو شعر بوالفرج