مرگ پهلوي از زبان دامادش(2)
داستان عزيمت شاه از كشور و سرگرداني او در مصر، مراكش، پاناما، مكزيك، گرانادا و آمريكا بسيار تكاندهنده است.
من يك جمله شاه را هرگز از ياد نميبرم. هنگامي كه آمريكاييها به بهانههاي مختلف ميكوشيدند تا از ورود وي به آمريكا جلوگيري كنند اظهار داشت: «اي كاش هرگز به دنيا نيامده بودم!»
در آن روزهاي پايان عمرش همه نزديكانش نقاب از چهره كنار زدند و روي واقعي خود را به او نشان دادند. جعفر شريف امامي و محمدجعفر بهبهانيان و هوشنگ انصاري كه هر يك مقاديري از اموال شاه را در خارج كشور سرپرستي ميكردند هر يك به توان خود تا توانستند از اموال شاه دزديدند.
در مصر شاه بهبهانيان را احضار كرد و او از سوئيس به آنجا آمد و شاه از او خواست تا اسناد مربوط به اموال غيرمنقول و منقول را به او برگرداند و به بانكهاي سوئيس اطلاع دهد كه از آن پس شاه شخصاً حسابهاي خود را سرپرستي خواهد كرد.
شريف امامي را هم احضار كرد كه او نيامد و تلفني اطلاع داد كه آنچه مربوط به شاه بوده است را به حسابهاي ايشان منتقل كرده است. هوشنگ انصاري هم بيادبي كرده و نيامد و گفت مشغله كارياش اجازه مسافرت را به او نميدهد.
در آن روزهاي خروج از ايران عدهاي همراه شاه و شهبانو بودند. من هم از آمريكا به آنها پيوسته بودم.
مدتي قبل از سقوط رژيم عدهاي از دانشجويان و مخالفان حرفهاي ايران (مقيم آمريكا) به سفارت ايران حمله كرده و آن را اشغال كردند و من به ناچار نتوانستم در سر كار خودم حاضر شوم. از آن پس اداره سفارت را جوان كم سن و سالي به نام روحاني در دست گرفت كه داماد ابراهيم يزدي وزير امور خارجه دولت بازرگان بود. (وقتي كه هنوز رسميت نداشت و يك دولت سايه در كنار دولت بختيار بود.) اما دولت آمريكا با اشغالكنندگان سفارت برخورد نكرد و حاكميت دولت جديد انقلابي و سفير خود خوانده آنها بر سفارت را پذيرفت.
يكي از دوستان صميمي شهبانو هم در ايران جا مانده بود و علياحضرت بيم آن داشتند كه او به دست انقلابيون بيفتد و اعدام شود. اين فرد آقاي فريدون جوادي بود كه اعليحضرت از او متنفر بودند و هميشه بين ايشان و شهبانو بر سر اين شخص دعوا بود. شاه او را بچه خوشگل ميناميد و هميشه به شهبانو ميگفت كه خوب است اين بچه خوشگلها را از دور خود دور كنيد(!) اما شهبانو اهميتي نميداد و از فريدون جوادي حمايت ميكرد.
واقعيت اين است كه از سال 1353 يا 54 به بعد كه اعليحضرت پاي دختر سرلشكر آزاد را به كاخ باز كرد شهبانو براي مقابله به مثل و انتقامجويي از شاه با افرادي مانند فريدون جوادي رفت و آمد ميكرد.
متأسفانه اين فريدون جوادي موفق به فرار از ايران شد و به آمريكا آمد و در نيويورك موقعي كه شاه در بيمارستان بستري بود خودش را به شهبانو رساند و باعث عذاب و ناراحتي شاه در آن روزهاي آخر عمر گرديد.
ماجراي فراري دادن فريدون جوادي از ايران هم بسيار جالب است و شهبانو فرح براي آنكه او را از ايران خارج كنند يك ميليون دلار به فرزند راننده شاه كه در لندن زندگي ميكرد و دوستاني در ايران داشت دستمزد پرداختند.
موقعي كه در مصر بوديم يك شب در سر ميز شام خانم جهان سادات، همسر رئيس جمهوري مصر كه يك زن اصفهانيالاصل و بسيار خونگرم و مهربان بود از شاه سئوال كرد كه چرا در برابر مخالفان شدت عمل از خود نشان نداده و دچار بيارادگي و انفعال و شكست شده است؟
شاه گفت كه بدش نميآمده نهضت را متلاشي كند اما فرار سربازان از پادگانها و حملة مسلحانه يك سرباز وظيفه به افسران گارد شاهنشاهي در سالن ناهارخوري اين فرصت را از او گرفت و معلوم بود كه در اين شرايط اگر دستور كشتار مخالفان را صادر ميكرد افسران و درجهداران و به ويژه سربازان تبعيت نميكردند و چه بسا كه عليه خود وي اقدام كنند.
سپس خانم جهان سادات از قاطعيت شوهرش و مردانگي او در كشتار مخالفان و به ويژه اعضاي اخوانالمسلمين و مسلمانان بنيادگرا تعريف و تمجيد كرد كه در واقع تعرضي به شاه و ضعف او بود.
پرزيدنت سادات كه تا آن موقع ساكت نشسته بود براي اينكه جو را عوض كند و موضوع صحبت را تغيير دهد مطلب تاريخي بسيار جالبي را به ياد شاه آورد و گفت كه شاه را براي اولين بار در مراسم خواستگاري ايشان از علياحضرت ملكه فوزيه ديده است.
شاه كنجكاو شد و توضيح بيشتري خواست و پرزيدنت سادات گفت: «وقتي كه وليعهد جوان ايران (شاه بعدي) براي خواستگاري از پرنسس فوزيه به قاهره آمده بود او جزو كادر افسران تشريفات ارتش در مراسم استقبال از وليعهد ايران بوده است!
محمدرضاشاه از اين يادآوري تاريخي خيلي خوشحال و مشعوف شد و متلكهاي چند لحظه قبل جهان سادات را فراموش كرد.
بايد بگويم كه پرزيدنت سادات مرد وفاداري بود و عليرغم حملات شديد دولت انقلابي جديدالتأسيس شاه را پناه داد و از او در كاخ پذيرايي دولت پذيرايي گرمي كرد.
براي نخستين بار در تاريخ ميخواهم به عنوان وزير خارجه اسبق ايران و مطلعترين شخص عرض كنم كه عامل اصلي صلح اعراب و اسرائيل و به ويژه عامل اصلي امضاي قرارداد صلح ميان اسرائيل و مصر شخص شاه بود و لاغير!
ايران در آن زمان يك ميليارد دلار به مصر كمك مالي بلاعوض داد تا با استفاده از آن كانال سوئز (تنها منبع درآمد ارزي مصر) را لايروبي و بازگشايي كند. در حدود همين مبلغ را هم به اسرائيل داديم و چون روابط خوبي با هر دو كشور داشتيم توانستيم آنها را به مذاكره و امضاي قرارداد صلح متقاعد كنيم.
البته امضاي قرارداد بعدها انجام شد اما پايهگذار اين صلح شخص شاه ايران بود و تاريخنگاران در آينده بايد به اين مطلب توجه كنند.
موقعي كه در مصر بوديم شاه به ياد جلسات احضار ارواح والاحضرت اشرف در تهران افتاد و تصميم گرفت در مصر به احضار روح پدرش بپردازد و با او گفتگو كند.
در تهران والاحضرت اشرف با استفاده از چند هيپنوتيزور و مديوم قوي و احضاركننده ارواح جلسات احضار ارواح را به طور مرتب برگزار ميكرد. آن موقع يك استوار در ارتش بود كه قدرت روحي خارقالعادهاي داشت و احضار ارواح ميكرد. يك نفر نويسنده پا به سن هم در مؤسسه اطلاعات بود كه مطالب جالبي در مورد احضار ارواح مينوشت و خودش هم استاد در اين فن بود.
من گاهي در جلسات احضار ارواح حاضر ميشدم و هنوز هم تصورم اين است كه احضار روح در كار نيست، بلكه شخص هيپنوتيزور كه مدعي احضار ارواح است در واقع حاضرين در جلسه را به خواب مغناطيسي ميبرد و وقتي آنها همه در خواب مغناطيسي هستند به آنها ميقبولاند كه در حال صحبت با روح موردنظرشان هستند. (تصور من اين است و شخصاً با آنكه در چندين جلسه احضار ارواح شركت كردهام نسبت به اين مطلب بياعتماد هستم!)
به هر حال يك نفر احضاركننده ارواح پيدا كردند و آن چند شب كه در مصر بوديم بازي احضار ارواح برقرار بود و شاه كه به شدت بيمار بود و در اثر استفاده از داروهاي قوي ويژه بيماران سرطاني دچار توهمات ذهني شده بود ادعا ميكرد با رضاشاه و قوامالسلطنه و محمدعلي فروغي تماس گرفته و آنها چه و چه به او گفتهاند!
حالا چطور يك نفر احضار كننده روح كه مصري بود و زبان فارسي نميدانست ترتيب ملاقات شاه و گفتگوي او را با رضاشاه و رجال متوفي ايران داده بود براي ما هنوز لاينحل مانده است.
در مصر كه بوديم ديويد راكفلر بانكدار معروف آمريكايي و يكي از چند نفر سرمايهدار بزرگ جهان و صاحب بانك معروف «چيس مانهتن» كه گفته ميشود دارايي او و خانوادهاش (خانواده راكفلر) بيشتر از داراييهاي دولت آمريكا است به ديدن شاه آمد. بايد بگويم در ميان دوستان آمريكايي شاه كه بعضي از آنها دوست صميمي من هم هستند هيچكس را مانند آقاي هنري كيسينجر، فرانك سيناترا، ريچارد نيكسون و ديويد راكفلر باعاطفه و رفيقدوست و پايمرد نديدم!
مطمئناً اگر پيگيريهاي ديويد راكفلر و نفوذ او نبود شاه را در پاناما تحويل داده بودند. فرانك سيناترا و نيكسون و كيسينجر مرتباً به شاه تلفن ميزدند و در آن شرايط بحراني كه شاه بيش از هميشه به دلداري و حمايت دوستان نياز داشت به او تقويت روحي ميدادند.
هنري كيسينجر كه يك نفر يهودي آمريكايي و از مردان پرنفوذ صحنه سياسي آمريكا و وزير خارجه اسبق آمريكا بود شاه را به خاطر كمكهايش به اسرائيل هميشه ميستود و معتقد بود آمريكا و اسرائيل بايد با همه توان از شاه حمايت كنند.
بعدها كه در آمريكا بوديم آقاي راكفلر كه سالها معاون رئيس جمهوري آمريكا بود و از مسائل فوق محرمانه اطلاع كافي داشت به شاه گفت كه بايد فكر بازگشت سلطنت به ايران را به كلي فراموش كند زيرا منافع آمريكا با منافع شاه و سلطنت منافات دارد.
او گفت كه تاكنون منافع ما ايجاب ميكرد از شاه و حكومت سلطنتي حمايت كنيم و اكنون منافع درازمدت ما حكم ميكند كه حمايت از شاه را كنار بگذاريم.
من چون سالها در دستگاه ديپلماسي كار كرده بودم معناي حرفهاي راكفلر را بهتر ميفهميدم.
راكفلر ميگفت برنامه درازمدت آمريكا انحلال اتحاد شوروي و تجزيه اين امپراطوري است. او گفت كه آمريكا به دنبال درگير كردن اتحاد شوروي با جهان اسلام است. در آن زمان هنوز نيروهاي شوروي وارد افغانستان نشده بودند. مدتي بعد كه شوروي وارد افغانستان شد راكفلر با يادآوري پيشبيني خود گفت كه شوروي اشتباه آمريكا در ويتنام را تكرار كرده و قوايش در افغانستان تحليل خواهد رفت.
بدين ترتيب آمريكاييها موفق شدند اتحاد شوروي را به جنگي ناخواسته بكشانند و سپس سازمان سيا و ساير نهادهاي مخفي و نظامي آمريكا با تجهيز مجاهدين افغاني شوروي را در مرداب افغانستان گير انداختند.
راكفلر معتقد بود با ايجاد حكومتهاي بنيادگراي اسلامي در مرزهاي شوروي ميتوان بنيادگرايان را به جان شوروي انداخت و پنجاه ميليون مسلمان اتحاد شوروي را با روسها درگير كرد و نهايتاً شوروي را به تجزيه كشاند. در سالهاي بعد صحت حرفهاي آن روز راكفلر ثابت شد و اتحاد شوروي به 15 جمهوري مستقل تجزيه شد و حتي ناسيوناليستها در داخل فدراسيون روسيه هم به جنگهاي استقلالطلبانه روي آوردند.
بايد بگويم كه اقتصاد شوروي مبتني بر فروش نفت بود. اتحاد شوروي در آن زمان بزرگترين صادركننده نفت جهان بود و با گران بودن بهاي نفت درآمد زيادي كسب ميكرد و اين دلارهاي نفتي را براي سرنگوني حكومتهاي طرفدار غرب هزينه مينمود و روز به روز بر دامنه ميزان نفوذ خود ميافزود. بروز انقلاب در ايران سبب كاهش شديد قيمت نفت گرديد و كاهش قيمت نفت درآمد اتحاد شوروي را به يك پنجم كاهش داد و سرانجام باعث متلاشي شدن اقتصاد شوروي گرديد.
فروپاشي اتحاد شوروي از عواقب انقلاب در ايران بود و كاهش قيمت نفت از بشكهاي 40 دلار به بشكهاي هفت دلار چنان ضربه مهلكي به اتحاد شوروي وارد آورد كه حتي از تأمين مخارج جنگ افغانستان و خريد گندم براي مردم خود بازماند.
در مصر بيماري شاه شدت گرفت و پزشكان فرانسوي اطلاع دادند كه شاه مدت زيادي زنده نخواهد ماند زيرا علاوه بر مشكل پروستات، كبد و طحال ايشان هم بزرگ شده است. (سرطان پيشرفت كرده بود.)
اگر چه اين مطالب را فقط به شهبانو گفتند و در حضور شاه طوري رفتار كردند تا از وخامت حال خود مطلع نگردد اما شاه كه آدم باهوشي بود به فراست دريافت كه روزهاي پايان عمرش فرا رسيده است.
آن شب با آنكه پزشكان، محمدرضا را از نوشيدن مشروبات الكلي منع كرده بودند شاه كنياك موردعلاقهاش (كوري وايزر) را نوشيد و پس از چند بار پر و خالي شدن گيلاس ناگهان به گريه افتاد و همگان را منقلب ساخت.
خانم ليلي ارجمند شروع به ماليدن شانههاي شاه كرد و وقتي شاه قدري حالش جا آمد با ناراحتي گفت: «من درست حال فرماندهي را دارم كه سربازان خود را در ميدان جنگ تنها گذاشته و گريخته است! اگر ميدانستم كه مرگ اين قدر زود به سراغم ميآيد هرگز كشور را ترك نميكردم و حتي اگر به قيمت كشته شدنم تمام ميشد در كشور باقي ميماندم.
سپس اضافه كرد كه اگر از كشور خارج نشده بودم و مقاومت ميكردم و حتي كشته ميشدم لااقل تاريخ درباره من طور ديگري قضاوت ميكرد!
در روزهاي اوليه سقوط سلطنت و روي كار آمدن دولت انقلابي در ايران، فكر وجود ارتباط ميان آمريكا و دولتمردان جديد در تهران فكري سادهلوحانه و خام به نظر ميرسيد اما بعداً كه سفارت آمريكا اشغال شد و اسناد آن به دست تندروها افتاد معلوم شد كه آمريكا از دو دهه قبل با رهبران اپوزيسيون در تماس بوده است.
اين اسناد به دنيا نشان داد كه آمريكا يك «رياكار» بزرگ است و در كشورهاي جهان سوم در حالي كه از دولتهاي همپيمان خود حمايت و پشتيباني ميكند در عين حال آلترناتيو آنها را هم پرورش ميدهد.
بعدها عدهاي از اين افراد مانند صادق قطبزاده كه وزير خارجه دولت انقلابي بود به جوخه اعدام سپرده شدند و بعضيها هم نظير ابوالحسن بنيصدر به خارج گريختند. (و اين از عجايب روزگار و بازيهاي نادر دنياي سياست است كه اولين رئيسجمهوري اسلامي حالا از مخالفين جدي نظام ديني و جمهوري اسلامي است و در پاريس به طور مرتب با شهبانو فرح ملاقات ميكند و براي سرنگوني جمهوري اسلامي طرح و برنامه ميدهد...)
برگرفته از:25 سال در كنار پادشاه، خاطرات اردشير زاهدي، انتشارات عطائي ، صص 390-339
منبع: www.dowran.ir
من يك جمله شاه را هرگز از ياد نميبرم. هنگامي كه آمريكاييها به بهانههاي مختلف ميكوشيدند تا از ورود وي به آمريكا جلوگيري كنند اظهار داشت: «اي كاش هرگز به دنيا نيامده بودم!»
در آن روزهاي پايان عمرش همه نزديكانش نقاب از چهره كنار زدند و روي واقعي خود را به او نشان دادند. جعفر شريف امامي و محمدجعفر بهبهانيان و هوشنگ انصاري كه هر يك مقاديري از اموال شاه را در خارج كشور سرپرستي ميكردند هر يك به توان خود تا توانستند از اموال شاه دزديدند.
در مصر شاه بهبهانيان را احضار كرد و او از سوئيس به آنجا آمد و شاه از او خواست تا اسناد مربوط به اموال غيرمنقول و منقول را به او برگرداند و به بانكهاي سوئيس اطلاع دهد كه از آن پس شاه شخصاً حسابهاي خود را سرپرستي خواهد كرد.
شريف امامي را هم احضار كرد كه او نيامد و تلفني اطلاع داد كه آنچه مربوط به شاه بوده است را به حسابهاي ايشان منتقل كرده است. هوشنگ انصاري هم بيادبي كرده و نيامد و گفت مشغله كارياش اجازه مسافرت را به او نميدهد.
در آن روزهاي خروج از ايران عدهاي همراه شاه و شهبانو بودند. من هم از آمريكا به آنها پيوسته بودم.
مدتي قبل از سقوط رژيم عدهاي از دانشجويان و مخالفان حرفهاي ايران (مقيم آمريكا) به سفارت ايران حمله كرده و آن را اشغال كردند و من به ناچار نتوانستم در سر كار خودم حاضر شوم. از آن پس اداره سفارت را جوان كم سن و سالي به نام روحاني در دست گرفت كه داماد ابراهيم يزدي وزير امور خارجه دولت بازرگان بود. (وقتي كه هنوز رسميت نداشت و يك دولت سايه در كنار دولت بختيار بود.) اما دولت آمريكا با اشغالكنندگان سفارت برخورد نكرد و حاكميت دولت جديد انقلابي و سفير خود خوانده آنها بر سفارت را پذيرفت.
يكي از دوستان صميمي شهبانو هم در ايران جا مانده بود و علياحضرت بيم آن داشتند كه او به دست انقلابيون بيفتد و اعدام شود. اين فرد آقاي فريدون جوادي بود كه اعليحضرت از او متنفر بودند و هميشه بين ايشان و شهبانو بر سر اين شخص دعوا بود. شاه او را بچه خوشگل ميناميد و هميشه به شهبانو ميگفت كه خوب است اين بچه خوشگلها را از دور خود دور كنيد(!) اما شهبانو اهميتي نميداد و از فريدون جوادي حمايت ميكرد.
واقعيت اين است كه از سال 1353 يا 54 به بعد كه اعليحضرت پاي دختر سرلشكر آزاد را به كاخ باز كرد شهبانو براي مقابله به مثل و انتقامجويي از شاه با افرادي مانند فريدون جوادي رفت و آمد ميكرد.
متأسفانه اين فريدون جوادي موفق به فرار از ايران شد و به آمريكا آمد و در نيويورك موقعي كه شاه در بيمارستان بستري بود خودش را به شهبانو رساند و باعث عذاب و ناراحتي شاه در آن روزهاي آخر عمر گرديد.
ماجراي فراري دادن فريدون جوادي از ايران هم بسيار جالب است و شهبانو فرح براي آنكه او را از ايران خارج كنند يك ميليون دلار به فرزند راننده شاه كه در لندن زندگي ميكرد و دوستاني در ايران داشت دستمزد پرداختند.
موقعي كه در مصر بوديم يك شب در سر ميز شام خانم جهان سادات، همسر رئيس جمهوري مصر كه يك زن اصفهانيالاصل و بسيار خونگرم و مهربان بود از شاه سئوال كرد كه چرا در برابر مخالفان شدت عمل از خود نشان نداده و دچار بيارادگي و انفعال و شكست شده است؟
شاه گفت كه بدش نميآمده نهضت را متلاشي كند اما فرار سربازان از پادگانها و حملة مسلحانه يك سرباز وظيفه به افسران گارد شاهنشاهي در سالن ناهارخوري اين فرصت را از او گرفت و معلوم بود كه در اين شرايط اگر دستور كشتار مخالفان را صادر ميكرد افسران و درجهداران و به ويژه سربازان تبعيت نميكردند و چه بسا كه عليه خود وي اقدام كنند.
سپس خانم جهان سادات از قاطعيت شوهرش و مردانگي او در كشتار مخالفان و به ويژه اعضاي اخوانالمسلمين و مسلمانان بنيادگرا تعريف و تمجيد كرد كه در واقع تعرضي به شاه و ضعف او بود.
پرزيدنت سادات كه تا آن موقع ساكت نشسته بود براي اينكه جو را عوض كند و موضوع صحبت را تغيير دهد مطلب تاريخي بسيار جالبي را به ياد شاه آورد و گفت كه شاه را براي اولين بار در مراسم خواستگاري ايشان از علياحضرت ملكه فوزيه ديده است.
شاه كنجكاو شد و توضيح بيشتري خواست و پرزيدنت سادات گفت: «وقتي كه وليعهد جوان ايران (شاه بعدي) براي خواستگاري از پرنسس فوزيه به قاهره آمده بود او جزو كادر افسران تشريفات ارتش در مراسم استقبال از وليعهد ايران بوده است!
محمدرضاشاه از اين يادآوري تاريخي خيلي خوشحال و مشعوف شد و متلكهاي چند لحظه قبل جهان سادات را فراموش كرد.
بايد بگويم كه پرزيدنت سادات مرد وفاداري بود و عليرغم حملات شديد دولت انقلابي جديدالتأسيس شاه را پناه داد و از او در كاخ پذيرايي دولت پذيرايي گرمي كرد.
براي نخستين بار در تاريخ ميخواهم به عنوان وزير خارجه اسبق ايران و مطلعترين شخص عرض كنم كه عامل اصلي صلح اعراب و اسرائيل و به ويژه عامل اصلي امضاي قرارداد صلح ميان اسرائيل و مصر شخص شاه بود و لاغير!
ايران در آن زمان يك ميليارد دلار به مصر كمك مالي بلاعوض داد تا با استفاده از آن كانال سوئز (تنها منبع درآمد ارزي مصر) را لايروبي و بازگشايي كند. در حدود همين مبلغ را هم به اسرائيل داديم و چون روابط خوبي با هر دو كشور داشتيم توانستيم آنها را به مذاكره و امضاي قرارداد صلح متقاعد كنيم.
البته امضاي قرارداد بعدها انجام شد اما پايهگذار اين صلح شخص شاه ايران بود و تاريخنگاران در آينده بايد به اين مطلب توجه كنند.
موقعي كه در مصر بوديم شاه به ياد جلسات احضار ارواح والاحضرت اشرف در تهران افتاد و تصميم گرفت در مصر به احضار روح پدرش بپردازد و با او گفتگو كند.
در تهران والاحضرت اشرف با استفاده از چند هيپنوتيزور و مديوم قوي و احضاركننده ارواح جلسات احضار ارواح را به طور مرتب برگزار ميكرد. آن موقع يك استوار در ارتش بود كه قدرت روحي خارقالعادهاي داشت و احضار ارواح ميكرد. يك نفر نويسنده پا به سن هم در مؤسسه اطلاعات بود كه مطالب جالبي در مورد احضار ارواح مينوشت و خودش هم استاد در اين فن بود.
من گاهي در جلسات احضار ارواح حاضر ميشدم و هنوز هم تصورم اين است كه احضار روح در كار نيست، بلكه شخص هيپنوتيزور كه مدعي احضار ارواح است در واقع حاضرين در جلسه را به خواب مغناطيسي ميبرد و وقتي آنها همه در خواب مغناطيسي هستند به آنها ميقبولاند كه در حال صحبت با روح موردنظرشان هستند. (تصور من اين است و شخصاً با آنكه در چندين جلسه احضار ارواح شركت كردهام نسبت به اين مطلب بياعتماد هستم!)
به هر حال يك نفر احضاركننده ارواح پيدا كردند و آن چند شب كه در مصر بوديم بازي احضار ارواح برقرار بود و شاه كه به شدت بيمار بود و در اثر استفاده از داروهاي قوي ويژه بيماران سرطاني دچار توهمات ذهني شده بود ادعا ميكرد با رضاشاه و قوامالسلطنه و محمدعلي فروغي تماس گرفته و آنها چه و چه به او گفتهاند!
حالا چطور يك نفر احضار كننده روح كه مصري بود و زبان فارسي نميدانست ترتيب ملاقات شاه و گفتگوي او را با رضاشاه و رجال متوفي ايران داده بود براي ما هنوز لاينحل مانده است.
در مصر كه بوديم ديويد راكفلر بانكدار معروف آمريكايي و يكي از چند نفر سرمايهدار بزرگ جهان و صاحب بانك معروف «چيس مانهتن» كه گفته ميشود دارايي او و خانوادهاش (خانواده راكفلر) بيشتر از داراييهاي دولت آمريكا است به ديدن شاه آمد. بايد بگويم در ميان دوستان آمريكايي شاه كه بعضي از آنها دوست صميمي من هم هستند هيچكس را مانند آقاي هنري كيسينجر، فرانك سيناترا، ريچارد نيكسون و ديويد راكفلر باعاطفه و رفيقدوست و پايمرد نديدم!
مطمئناً اگر پيگيريهاي ديويد راكفلر و نفوذ او نبود شاه را در پاناما تحويل داده بودند. فرانك سيناترا و نيكسون و كيسينجر مرتباً به شاه تلفن ميزدند و در آن شرايط بحراني كه شاه بيش از هميشه به دلداري و حمايت دوستان نياز داشت به او تقويت روحي ميدادند.
هنري كيسينجر كه يك نفر يهودي آمريكايي و از مردان پرنفوذ صحنه سياسي آمريكا و وزير خارجه اسبق آمريكا بود شاه را به خاطر كمكهايش به اسرائيل هميشه ميستود و معتقد بود آمريكا و اسرائيل بايد با همه توان از شاه حمايت كنند.
بعدها كه در آمريكا بوديم آقاي راكفلر كه سالها معاون رئيس جمهوري آمريكا بود و از مسائل فوق محرمانه اطلاع كافي داشت به شاه گفت كه بايد فكر بازگشت سلطنت به ايران را به كلي فراموش كند زيرا منافع آمريكا با منافع شاه و سلطنت منافات دارد.
او گفت كه تاكنون منافع ما ايجاب ميكرد از شاه و حكومت سلطنتي حمايت كنيم و اكنون منافع درازمدت ما حكم ميكند كه حمايت از شاه را كنار بگذاريم.
من چون سالها در دستگاه ديپلماسي كار كرده بودم معناي حرفهاي راكفلر را بهتر ميفهميدم.
راكفلر ميگفت برنامه درازمدت آمريكا انحلال اتحاد شوروي و تجزيه اين امپراطوري است. او گفت كه آمريكا به دنبال درگير كردن اتحاد شوروي با جهان اسلام است. در آن زمان هنوز نيروهاي شوروي وارد افغانستان نشده بودند. مدتي بعد كه شوروي وارد افغانستان شد راكفلر با يادآوري پيشبيني خود گفت كه شوروي اشتباه آمريكا در ويتنام را تكرار كرده و قوايش در افغانستان تحليل خواهد رفت.
بدين ترتيب آمريكاييها موفق شدند اتحاد شوروي را به جنگي ناخواسته بكشانند و سپس سازمان سيا و ساير نهادهاي مخفي و نظامي آمريكا با تجهيز مجاهدين افغاني شوروي را در مرداب افغانستان گير انداختند.
راكفلر معتقد بود با ايجاد حكومتهاي بنيادگراي اسلامي در مرزهاي شوروي ميتوان بنيادگرايان را به جان شوروي انداخت و پنجاه ميليون مسلمان اتحاد شوروي را با روسها درگير كرد و نهايتاً شوروي را به تجزيه كشاند. در سالهاي بعد صحت حرفهاي آن روز راكفلر ثابت شد و اتحاد شوروي به 15 جمهوري مستقل تجزيه شد و حتي ناسيوناليستها در داخل فدراسيون روسيه هم به جنگهاي استقلالطلبانه روي آوردند.
بايد بگويم كه اقتصاد شوروي مبتني بر فروش نفت بود. اتحاد شوروي در آن زمان بزرگترين صادركننده نفت جهان بود و با گران بودن بهاي نفت درآمد زيادي كسب ميكرد و اين دلارهاي نفتي را براي سرنگوني حكومتهاي طرفدار غرب هزينه مينمود و روز به روز بر دامنه ميزان نفوذ خود ميافزود. بروز انقلاب در ايران سبب كاهش شديد قيمت نفت گرديد و كاهش قيمت نفت درآمد اتحاد شوروي را به يك پنجم كاهش داد و سرانجام باعث متلاشي شدن اقتصاد شوروي گرديد.
فروپاشي اتحاد شوروي از عواقب انقلاب در ايران بود و كاهش قيمت نفت از بشكهاي 40 دلار به بشكهاي هفت دلار چنان ضربه مهلكي به اتحاد شوروي وارد آورد كه حتي از تأمين مخارج جنگ افغانستان و خريد گندم براي مردم خود بازماند.
در مصر بيماري شاه شدت گرفت و پزشكان فرانسوي اطلاع دادند كه شاه مدت زيادي زنده نخواهد ماند زيرا علاوه بر مشكل پروستات، كبد و طحال ايشان هم بزرگ شده است. (سرطان پيشرفت كرده بود.)
اگر چه اين مطالب را فقط به شهبانو گفتند و در حضور شاه طوري رفتار كردند تا از وخامت حال خود مطلع نگردد اما شاه كه آدم باهوشي بود به فراست دريافت كه روزهاي پايان عمرش فرا رسيده است.
آن شب با آنكه پزشكان، محمدرضا را از نوشيدن مشروبات الكلي منع كرده بودند شاه كنياك موردعلاقهاش (كوري وايزر) را نوشيد و پس از چند بار پر و خالي شدن گيلاس ناگهان به گريه افتاد و همگان را منقلب ساخت.
خانم ليلي ارجمند شروع به ماليدن شانههاي شاه كرد و وقتي شاه قدري حالش جا آمد با ناراحتي گفت: «من درست حال فرماندهي را دارم كه سربازان خود را در ميدان جنگ تنها گذاشته و گريخته است! اگر ميدانستم كه مرگ اين قدر زود به سراغم ميآيد هرگز كشور را ترك نميكردم و حتي اگر به قيمت كشته شدنم تمام ميشد در كشور باقي ميماندم.
سپس اضافه كرد كه اگر از كشور خارج نشده بودم و مقاومت ميكردم و حتي كشته ميشدم لااقل تاريخ درباره من طور ديگري قضاوت ميكرد!
در روزهاي اوليه سقوط سلطنت و روي كار آمدن دولت انقلابي در ايران، فكر وجود ارتباط ميان آمريكا و دولتمردان جديد در تهران فكري سادهلوحانه و خام به نظر ميرسيد اما بعداً كه سفارت آمريكا اشغال شد و اسناد آن به دست تندروها افتاد معلوم شد كه آمريكا از دو دهه قبل با رهبران اپوزيسيون در تماس بوده است.
اين اسناد به دنيا نشان داد كه آمريكا يك «رياكار» بزرگ است و در كشورهاي جهان سوم در حالي كه از دولتهاي همپيمان خود حمايت و پشتيباني ميكند در عين حال آلترناتيو آنها را هم پرورش ميدهد.
بعدها عدهاي از اين افراد مانند صادق قطبزاده كه وزير خارجه دولت انقلابي بود به جوخه اعدام سپرده شدند و بعضيها هم نظير ابوالحسن بنيصدر به خارج گريختند. (و اين از عجايب روزگار و بازيهاي نادر دنياي سياست است كه اولين رئيسجمهوري اسلامي حالا از مخالفين جدي نظام ديني و جمهوري اسلامي است و در پاريس به طور مرتب با شهبانو فرح ملاقات ميكند و براي سرنگوني جمهوري اسلامي طرح و برنامه ميدهد...)
برگرفته از:25 سال در كنار پادشاه، خاطرات اردشير زاهدي، انتشارات عطائي ، صص 390-339
منبع: www.dowran.ir