چون بگذري دلم به تپيدن در اوفتد

چون بگذري دلم به تپيدن در اوفتد شاعر : اوحدي مراغه اي دستم ز غم به جامه دريدن در اوفتد چون بگذري دلم به تپيدن در اوفتد ماهش چو مشتري به خريدن در اوفتد گر پرتوي ز روي تو افتد بر آسمان حالي به قد سرو خميدن در اوفتد ور قامتت به باغ درآيد، ز شرم او روزي که اتفاق پريدن در اوفتد پرواز مرغ جان نبود جز به کوي تو آن ساعتي که فرصت ديدن در اوفتد جان کمترين نثار تو باشد ز دست ما وقتي گرت مجال شنيدن در اوفتد دانم که: بر حکايت من رحمت آوري چون اوحدي...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
چون بگذري دلم به تپيدن در اوفتد
چون بگذري دلم به تپيدن در اوفتد
چون بگذري دلم به تپيدن در اوفتد

شاعر : اوحدي مراغه اي

دستم ز غم به جامه دريدن در اوفتدچون بگذري دلم به تپيدن در اوفتد
ماهش چو مشتري به خريدن در اوفتدگر پرتوي ز روي تو افتد بر آسمان
حالي به قد سرو خميدن در اوفتدور قامتت به باغ درآيد، ز شرم او
روزي که اتفاق پريدن در اوفتدپرواز مرغ جان نبود جز به کوي تو
آن ساعتي که فرصت ديدن در اوفتدجان کمترين نثار تو باشد ز دست ما
وقتي گرت مجال شنيدن در اوفتددانم که: بر حکايت من رحمت آوري
چون اوحدي به کوچه دويدن در اوفتدخلوت نشين خيال تو گر در دل آورد


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما