هوست معتکف خانهي خمارم کرد شاعر : اوحدي مراغه اي عشقت از صومعه و مدرسه بيزارم کرد هوست معتکف خانهي خمارم کرد لب لعل تو به يک عشوه، که در کارم کرد خاطرم را ز حديث دو جهان باز آورد زخمها بر دل و فرياد نمييارم کرد شورها در سر و با خلق نمييارم گفت شربتي داد خيال تو، که بيمارم کرد ميشنيدم که: شود نيک به شربت بيمار تا چه زورست و تعدي که چنين زارم کرد؟ من ندانم سبب گرم و گدازي که مراست ذرهاي بودم و نور تو پديدارم کرد سايهاي بودم و عکس...