ديگر مرا به ضربت شمشير غم بزد

ديگر مرا به ضربت شمشير غم بزد شاعر : اوحدي مراغه اي فرياد ازين سوار، که صيد حرم بزد! ديگر مرا به ضربت شمشير غم بزد يارم ز در درآمد و کارم به هم بزد عزلت گزيده بودم و کاري گرفته پيش آتش در اوفتاد به جانم، چو دم بزد دم در کشيده بود دل من ز دير باز تا روزگاز نوبت اين محتشم بزد درويش را ز نوشت شاهي خبر نشد عشقش به دل در آمد و حالي علم بزد چون ديده بر طلايه‌ي حسنش نظر فگند شمشير خوي او همه را چون قلم بزد هي نيزه‌ي ستيزه که مريخ راست کرد ...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ديگر مرا به ضربت شمشير غم بزد
ديگر مرا به ضربت شمشير غم بزد
ديگر مرا به ضربت شمشير غم بزد

شاعر : اوحدي مراغه اي

فرياد ازين سوار، که صيد حرم بزد!ديگر مرا به ضربت شمشير غم بزد
يارم ز در درآمد و کارم به هم بزدعزلت گزيده بودم و کاري گرفته پيش
آتش در اوفتاد به جانم، چو دم بزددم در کشيده بود دل من ز دير باز
تا روزگاز نوبت اين محتشم بزددرويش را ز نوشت شاهي خبر نشد
عشقش به دل در آمد و حالي علم بزدچون ديده بر طلايه‌ي حسنش نظر فگند
شمشير خوي او همه را چون قلم بزدهي نيزه‌ي ستيزه که مريخ راست کرد
بر دست باد قافله‌ي صبح دم بزدصد بار چين طره‌ي پستش ز بوي مشک
بسيار سنگ طعنه که بر جام جم بزدآيينه‌ي دو عارض او از شعاع نور
گفتا: بر اوحدي نزنم زخم و هم بزدگفتم که: بر دلم نکند جور و هم بکرد


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط