زلف را تاب دام و خم برزد شاعر : اوحدي مراغه اي همه کار مرا بهم برزد زلف را تاب دام و خم برزد به سر نام من قلم برزد دفتر دوستان خود ميخواند آنکه اين چهره را رقم برزد صورت ماه را رقم بستر به سر شعلهاي غم برزد آتشي کندرين دل از غم اوست سر به سر غنچهي ستم برزد گلبن وصل او به طالع من لب خشک مرا، که نم برزد شد ز چشم ترم به خشم، چو ديد اوحدي را ببين، که دم برزد آه کردم ز درد عشقش و گفت: