نيست عيب ار دوست ميدارم منش شاعر : اوحدي مراغه اي با چنان رويي که دارد دشمنش؟ نيست عيب ار دوست ميدارم منش من نخواهم داشت دست از دامنش دشمن از دستم گريبان گو: بدر مهر گو: هرگز متاب از روزنش از دري کندر شود ماهي چنين تا گذار باد بر پيراهنش کس نميخواهم که گردد گرد او باد باشد با دل چون آهنش آه من گر خود بسوزد سنگ را سالها با هم نکوبد هاونش عشق را با عقل اگر جمع آورند گر بميرم خون من در گردنش آنکه جز گردنکشي با من نکرد مردهي ما...