نه به اندازه‌ي خود يار گزيدي، اي دل

نه به اندازه‌ي خود يار گزيدي، اي دل شاعر : اوحدي مراغه اي تا رسيدي به بلايي که شنيدي، اي دل نه به اندازه‌ي خود يار گزيدي، اي دل که به زخمي چو کبوتر برميدي، اي دل سپر ناوک آن غمزه چرا گشتي باز؟ بارها گفتم و از من نشنيدي، اي دل صفت بار بلايي، که کنون بر دل ماست ترک سر گفتي و پشتم بخميدي، اي دل بي‌دلي رفتي و خود را بشکستي، اي تن بس کن اين پرده که بر من بدريدي، اي دل پيرهن چند کنم پاره ز سوداي تو من؟ سر خود گير، که ما را نخريدي، اي دل هر...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نه به اندازه‌ي خود يار گزيدي، اي دل
نه به اندازه‌ي خود يار گزيدي، اي دل
نه به اندازه‌ي خود يار گزيدي، اي دل

شاعر : اوحدي مراغه اي

تا رسيدي به بلايي که شنيدي، اي دلنه به اندازه‌ي خود يار گزيدي، اي دل
که به زخمي چو کبوتر برميدي، اي دلسپر ناوک آن غمزه چرا گشتي باز؟
بارها گفتم و از من نشنيدي، اي دلصفت بار بلايي، که کنون بر دل ماست
ترک سر گفتي و پشتم بخميدي، اي دلبي‌دلي رفتي و خود را بشکستي، اي تن
بس کن اين پرده که بر من بدريدي، اي دلپيرهن چند کنم پاره ز سوداي تو من؟
سر خود گير، که ما را نخريدي، اي دلهر دم از غصه جهاني بفروشي بر ما
که ازين باغ بجز درد نچيدي، اي دلگرد اين درد مپوي و سخن درد مگوي
گوشه‌اي گير، که بسيار دويدي، اي دلگر ز قدش نتوان جست کنار، از لب او
کين فضيحت به سر او تو کشيدي، اي دلاوحدي در کشد از دست تو دامن روزي


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط