به مسجد ره نمي‌دانم، گرفتار خراباتم

به مسجد ره نمي‌دانم، گرفتار خراباتم شاعر : اوحدي مراغه اي جزين کاري نمي‌دانم که: در کار خراباتم به مسجد ره نمي‌دانم، گرفتار خراباتم خراباتيست يار من، از آن يار خراباتم خراب افتاد کار من، خرابات اختيار من ز بهر آن چنين مستم، که هشيار خراباتم ز دام زاهدي جستم، به قلاشي کمر بستم به من ده شربت باقي، که بيمار خراباتم بگردان باده، اي ساقي، چو اندر خيل عشاقي چو بار از خر بيفگندم، سبکبار خراباتم خرد مي‌داشت در بندم، پدر مي‌داد سوگندم که گر در مسجدم...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
به مسجد ره نمي‌دانم، گرفتار خراباتم
به مسجد ره نمي‌دانم، گرفتار خراباتم
به مسجد ره نمي‌دانم، گرفتار خراباتم

شاعر : اوحدي مراغه اي

جزين کاري نمي‌دانم که: در کار خراباتمبه مسجد ره نمي‌دانم، گرفتار خراباتم
خراباتيست يار من، از آن يار خراباتمخراب افتاد کار من، خرابات اختيار من
ز بهر آن چنين مستم، که هشيار خراباتمز دام زاهدي جستم، به قلاشي کمر بستم
به من ده شربت باقي، که بيمار خراباتمبگردان باده، اي ساقي، چو اندر خيل عشاقي
چو بار از خر بيفگندم، سبکبار خراباتمخرد مي‌داشت در بندم، پدر مي‌داد سوگندم
که گر در مسجدم بيني، طلب‌گار خراباتمتو گر جوياي تمکيني، سزد با من که ننشيني
به سر مي‌گردم از خواري، که پرگار خراباتمبه گرد کويش از زاري، چو مستان در شب تاري
مرا از پاسبانان چه؟ که بيدار خراباتمدلم را زين گرانان چه؟ وزين بيهوده خوانان چه؟
کنون چون مست و بي‌هوشم، سزاوار خراباتمچو جام بيخودي نوشم، بسان اوحدي جوشم


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط