اي رشک گل تازه رخ چون سمن تو شاعر : اوحدي مراغه اي عرعر خجل از قد چو سرو چمن تو اي رشک گل تازه رخ چون سمن تو بوي شکن طرهيعنبر شکن تو پاي نفس اندر جگر نافه شکسته مويي به جهاني بخرند از بدن تو آنها که به مويي بفروشند بهشتي از رشک شکر خندهي تنگ دهن تو دل تنگ شود غنچه و لب خشک و جگر خون آن رستهي دندان جو در عدن تو بر عقد گهر طعنه زند گاه تبسم بينا کندش بوي خوش پيرهن تو بر پيرهن ار نقش کني صورت نرگس کاهيدن مويي نپسندد ز تن تو شد...