روزي بنه به خوردن ميپاي در قرق شاعر : اوحدي مراغه اي تا ما به سر کشيم چو صافي کدوي تو روزي بنه به خوردن ميپاي در قرق وقتي برو دهان ننهادي سبوي تو کي کردمي من از لب صافي حديث؟ اگر در خاک و خون مراغهزنان ز آرزوي تو تو در مراغه فارغ و صوفي به نوبهار سر در جهان نهاده چو صافي به بوي تو بر ما تو بسته در چو قرق سال و ماه و ما مانند اوحدي، که بنالد ز خوي تو صافي ز سنگ تفرقه فرياد ميکند صافي به کوچها دود از جستجوي تو گل در قرق عرق کند از شرم...