تو ز آه من ار هراساني تو ز آه من ار هراسانيشاعر : اوحدي مراغه اي چون دلم ميبري به آساني؟تو ز آه من ار هراسانيکه به ترکت کنيم اگر جانيبر دل ما مکن جنايت پربا لبت رازهاي پنهانيروز آن نيست ورنه هست مراهر شبي دعوتست و مهمانيدل ما را ز نعمت غم توراستي نوبتيست سلطانينوبت وصل ار به من برسدچون بميريم، قدر ما دانيگر چه عيديست مرگ ما بر تواين زمان خر ز دور ميرانيبار من در گل غم افتاديگر به پيشان جهي به پيشانيدر دلت چون توان که بگذارم؟سگ گم گشته، کش نميخوانيگفتهاي: اوحدي کدام سگست؟