عاشقم، از عشق من گر به گماني بگوي

عاشقم، از عشق من گر به گماني بگوي شاعر : اوحدي مراغه اي چاره ندانم که چيست؟ آنچه تو داني بگوي عاشقم، از عشق من گر به گماني بگوي گر بتواني بيا ور نتواني بگوي منتظرم تا...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
عاشقم، از عشق من گر به گماني بگوي
عاشقم، از عشق من گر به گماني بگوي
عاشقم، از عشق من گر به گماني بگوي

شاعر : اوحدي مراغه اي

چاره ندانم که چيست؟ آنچه تو داني بگويعاشقم، از عشق من گر به گماني بگوي
گر بتواني بيا ور نتواني بگويمنتظرم تا مگر پيش من آيي شبي
هم به دلي کو نشان؟ ور به زباني بگويمن به دلم يار تو، باز تو گر يار من
بي‌خبرم خون مخور، هر چه بر آني بگويدوش بر آن بوده‌اي تا بخوري خون من
در پي ايني ببر، بر سر آني بگويجان و دلي زين جهان دارم اگر زانکه تو
آنچه پذيرفته‌اي چون برساني بگويچند بگويي: ترا من برسانم به کام؟
ترک نه‌اي، ترک اين سخت کماني بگويبيش مزن تيغ غم بر جگر اوحدي


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط