بخوابم دوش پرسيدي، ببيداري چه ميگويي؟

بخوابم دوش پرسيدي، ببيداري چه ميگويي؟ شاعر : اوحدي مراغه اي دلت را چيست در خاطر چه سرداري؟ چه ميگويي؟ بخوابم دوش پرسيدي، ببيداري چه ميگويي؟ تو در باب من مسکين که هشياري، چه ميگويي؟ من از مستي نميدانم حديث خويشتن گفتن کنون چون زاريم ديدي، ز بيزاري چه ميگويي؟ مرا گفتي که: زاري کن، که فريادت رسم روزي اجابت ميکني؟ يا عذر مي‌آري؟ چه ميگويي؟ دمي خواهم که سوي من قدم را رنجه گرداني ز خوبان اندرين کشور تو عياري، چه ميگويي؟ به شهر اندر دلي چند از هوس...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
بخوابم دوش پرسيدي، ببيداري چه ميگويي؟
بخوابم دوش پرسيدي، ببيداري چه ميگويي؟
بخوابم دوش پرسيدي، ببيداري چه ميگويي؟

شاعر : اوحدي مراغه اي

دلت را چيست در خاطر چه سرداري؟ چه ميگويي؟بخوابم دوش پرسيدي، ببيداري چه ميگويي؟
تو در باب من مسکين که هشياري، چه ميگويي؟من از مستي نميدانم حديث خويشتن گفتن
کنون چون زاريم ديدي، ز بيزاري چه ميگويي؟مرا گفتي که: زاري کن، که فريادت رسم روزي
اجابت ميکني؟ يا عذر مي‌آري؟ چه ميگويي؟دمي خواهم که سوي من قدم را رنجه گرداني
ز خوبان اندرين کشور تو عياري، چه ميگويي؟به شهر اندر دلي چند از هوس خالي همي بينم
چه گويند: اين حکايت خبر داري، چه ميگويي؟دلم بردي و ميگويي: خبر زان دل نميدارم
تو با افتاده‌اي چو من، ز جباري چه ميگويي؟منت در راه مي‌افتم چو خاک ره ز مسکيني
زهي! روز من از هجرت شب تاري، چه ميگويي؟شب تاريک پرسيدي که: بي من چون همي باشي؟
به خونم تشنه‌اي يا خود تو پنداري چه ميگوييمرا گويي: صبوري ورز و ترکم کن، حکايت بين
بياور بوسه، گردن را چه ميخاري؟ چه مي‌گويي؟پس از صد وعده کم دادي ترا امروز مي‌بينم
حکايت ميکني، يا شهد مي‌باري؟ چه ميگويي؟سخن يا گوهرست آن، قند يا شکر، چه مي‌خايي؟
ميسر ميشود؟ يا خود نمي‌ياري؟ چه ميگويي؟شبي ميخواهم و جايي که خلوت با تو بنشينم
درين فرياد و آب چشم و بيداري چه ميگويي؟گرفتم بر رخ زرد و دم سردم نبخشودي
کسي ديگر ببينم؟ يا خريداري؟ چه ميگويي؟درين شهر اوحدي را ميفروشم من به يک بوسه


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط