گر آن جهان طلبي، کار اين جهان درياب

گر آن جهان طلبي، کار اين جهان درياب شاعر : اوحدي مراغه اي به هرزه مي‌گذرد عمر، وارهان، درياب گر آن جهان طلبي، کار اين جهان درياب چه خفته‌اي؟ که برون رفت کاروان، درياب تو غافلي و رفيقان به کار سازي راه که : هين! شبي دوسه بيدار باش، هان! درياب هزار بار ترا بيش گفته‌ام هر روز ز پير کار نيايد، تو، اي جوان، درياب جوان چو پير شود، کار کرده مي‌بايد قبول کن، ز من اي خواجه، اين زمان درياب زمانه مي‌گذرد، چون زمين مباش، زمن سوار شو، منشين، سعي کن،...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
گر آن جهان طلبي، کار اين جهان درياب
گر آن جهان طلبي، کار اين جهان درياب
گر آن جهان طلبي، کار اين جهان درياب

شاعر : اوحدي مراغه اي

به هرزه مي‌گذرد عمر، وارهان، دريابگر آن جهان طلبي، کار اين جهان درياب
چه خفته‌اي؟ که برون رفت کاروان، دريابتو غافلي و رفيقان به کار سازي راه
که : هين! شبي دوسه بيدار باش، هان! دريابهزار بار ترا بيش گفته‌ام هر روز
ز پير کار نيايد، تو، اي جوان، دريابجوان چو پير شود، کار کرده مي‌بايد
قبول کن، ز من اي خواجه، اين زمان دريابزمانه مي‌گذرد، چون زمين مباش، زمن
سوار شو، منشين، سعي کن، روان دريابترا شکار دلي، گر ز دست برخيزد
قبول خاطر صاحب دلان بجان دريابگرت به جان خطري ميرسد تفاوت نيست
غلط مشو، که فتوحيست رايگان، دريابورت نگه کند از گوشه‌اي شکسته دلي
کنون که کار به دستست، مي‌توان، درياببه هيچ کار نيايي چو ناتوان گردي
چو اين گذشت به غفلت مکوش و آن درياباقامت تو بدنيا ز بهر آخرتست
تو نيز آدميي، جهد کن، همان دريابشنيده‌اي که چها يافتند پيش از تو؟
فقير باش و زمين بوس و آستان درياببه پيشگاه بزرگان گرت رها نکنند
پس آنگهي برو و عمر جاودان دريابز عمر عاريتي، اوحدي، بمير امروز
که با تو چند بگفتم که: اي فلان، دريابمکن ز ياد فراموش روز دشواري


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط