زهي! گرد جهان سر گشته از من

زهي! گرد جهان سر گشته از من شاعر : اوحدي مراغه اي چنين بي موجبي بر گشته از من زهي! گرد جهان سر گشته از من ز اشک ديده سيلابت همي برد؟ کجا رفت آن که شب خوابت نمي‌برد؟ ...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
زهي! گرد جهان سر گشته از من
زهي! گرد جهان سر گشته از من
زهي! گرد جهان سر گشته از من

شاعر : اوحدي مراغه اي

چنين بي موجبي بر گشته از منزهي! گرد جهان سر گشته از من
ز اشک ديده سيلابت همي برد؟کجا رفت آن که شب خوابت نمي‌برد؟
به دستان کردن آوردي به دستممرا گفتي که: از عشق تو مستم
جفا کردي، که بر من چير گشتيچو دل بردي ز مهرم سير گشتي
حرامست، ار تو خود داني وفا راوفا آموختي پيوسته ما را
چو عزم بي‌وفايي داشتي توچرا تخم وفا مي‌کاشتي تو؟
چو پايم بسته ديدي سر کشيديبه حيلت‌ها به دامم در کشيدي
که مي‌ترسم که: خود طاقت نياريببر کين و مبر پيوند ياري
من اول روز دانستم که باشدفراقي کامشبم دل مي‌خراشد
و گر بندد به ريش خويش خندددل اندر يار هر جايي که بندد؟
که باد آورده را بادي تمامستبداند، هر کرا داننده نامست
که در هجرم بلا خواهي کشيدنبينديش، ار ز من خواهي بريدن
بلاي خود به دست خويش جستن؟چرابايد شکست خويش جستن؟
چو مي‌بينم که يار بي‌وفاييدلم سير آمد از مهر آزمايي
دلت صد جاي ديگر در گرو بودخود آنروزت که با من عشق نو بود
خجل گشتي چو مرد من نبوديمرا نيز از ميان مي‌آزمودي
چو دانستي که من نيز اوستادمنکردي بعد ازين يکروز يادم
که اين بازيچه را من ديده بودمز مهرت مهره زان برچيده بودم
کجا رفت آن فغان و سوز؟ ياراچرا بگذاشتي زينگونه ما را؟


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط