اي به مهر تو آسمان در بند
اي به مهر تو آسمان در بند
شاعر : اوحدي مراغه اي
ياد من کن، چو ميدهم سوگند اي به مهر تو آسمان در بند به زميني که اندرو هستي به زماني که عقد دين بستي به زبان شکر سخن که تراست به بنان قمر شکن که تراست به دو چشم سياه دلبندت به دو گيسوي مشک پيوندت به دعاي پر و رکوع و سجود به نماز شب و قيام و قعود به وضو کردن و طهارت آب به اذان و به مسجد و محراب به دم عنکبوت و صحبت يار به شب هجرت و حمايت غار به عروج و به باز گشتن تو به خروج و فلک نوشتن تو به صلوة و زکوة و حج و صيام به شهادت که شد در اسلام در شجاعت بدان دلير تو در قناعت به نيم سيري تو به وصول و به قربت شاهت به براق و بر فرف راهت به شکوه تو بر عقول فلک به وقار تو در نزول ملک به جگر گوشگان دلبندت به حديث حيات پيوندت بستم کشتگان مشهد طوس به شهيدان کربلا ز فسوس به دو هم خوابه و دو هم خانه به چهل مرد و چار فرزانه به بزرگان دين و يارانت به دو چشم سرشک بارانت به حقوق تو در شفاعت عام به عقيق تو در حديث و کلام به ثرياي مکه تا بثري به فتوحات بوقبيس و حري به قيام شب و به زاري تو به صيام و به بردباري تو به رخ نه جميله در مهدت به جمال صحابه در عهدت به کتاب و به جبرئيل امين به دل کعبه و به ناف زمين به سکون مجاوران دو سکن به حطيم و مقام و زمزم و رکن به مه و مهر و فرش و کرسي و ذات به صفا و به مروه و عرفات يارمنديش کن ز عالم نور که مکن زان در اوحدي را دور نيست انديشه اين تو او را باش گر گناهش نهفته شدن يا فاش هيچ غم نيست گر تو او رايي زين گرانجاني و سبک پايي به قصور بضاعتش منگر تو به تقصير طاعتش منگر در دو گيتي بزرگوارش کن ز کرم يک نظر به کارش کن