هر دو در دين مبارز و چالاک | | خسروي طاهر و وزيري پاک |
وين جهان را نظام داده به کلک | | آن فلک را کشيده اندر سلک |
وين چو مهرست در جهان کمال | | آن چو ماهست بر سپهر جلال |
دل کفر از شعاع آن پر سوز | | شب دين از فروغ اين شده روز |
و آنچه اين، او جز اعتراف نکرد | | هر چه اين گفت او خلاف نکرد |
جان آن سال و مه بر جانان | | تن آن دل شده، دل اين جان |
ماه با عزم اين کهن لنگي | | زهره در بزم آن کژ آهنگي |
عزم اين مر مخالفان را بند | | قول آن را به راستي پيوند |
حکم تاليف آن روان و روا | | دل ز تضعيف اين به برگ و نوا |
وين بميري ز ماه دارد ننگ | | آن به شاهي فلک گزيد اورنگ |
وين به تبريز دين عمارت کرد | | آن به بغداد عشق غارت کرد |
کلک او محرز کنوز قدر | | تيغ اين منهي رموز ظفر |
سير آن در رضاي خالق چيست | | سر اين با خداي و خلق درست |
هر دمي بخت اين و ارزي نو | | هر زمان فکر آن به طرزي نو |
بل دو جانند در تني مضمر | | دو جهانند هر تني به هنر |
باهم اين پادشاه و اين دستور | | سخت نيکند، چشم بدشان دور |