وين چهار آخشيج را به درست
وين چهار آخشيج را به درست
شاعر : اوحدي مراغه اي
چون پديد آمد امتزاجي رست وين چهار آخشيج را به درست جنبش راست کار ايشان شد نفس روينده رام ايشان شد هشت قوت به خادمي برخاست شغل اين نفس را به طبعي راست قوت هضم و دفع، بشنو پاک قوت جذب و قوت امساک گشته با قوت مصوره ضم غاذيه، ناميه، مولده هم بر دو نقش از هزار گونه ببست پس طبيعت به نقش بندي دست از گل و ياسمين رنگارنگ شد به صحرا او کوه بر، جا تنگ زرد شد بعد از آن و تخم افگند مدتي سبز شد نبات و بلند مثل او از زمين تواند رست تا گر او ز اختلاف گردد سست شجر آهنگ نشو کرد و بسيج چون که زايل شد اختلاف مزيج بي بر و ميوهدار و نازک و سخت گشت روينده گونه گونه درخت شاخ و برگش دراز گشت و فراخ آبش از بيخ شد روان سوي شاخ و آن دگر جمله برگ و بارش گشت آبخور بيخ و شاخ و خارش گشت ز ابر و باران و برف و باد تگرگ بارها را نگاهداشت به برگ ساختندش به بيشهها انگشت و آنچه بيبار بود و کجرو گشت دامنش پاک شد ز سنگ و ز خار و آنچه از ميوه بود بر وي بار در چمن نام ارجمندي يافت پرورش ديد و سر بلندي يافت يا غذا بود، يا دوا، يا زهر چون ز قسمت گرفت رستن بهر