ميکشد چرخ ازين زمين و بحار
ميکشد چرخ ازين زمين و بحار
شاعر : اوحدي مراغه اي
به تف مهر گونه گونه بخار ميکشد چرخ ازين زمين و بحار جنبش و اضطراب و شور کند بر هوا چون بخار زور کند لقب آن هواي جنبان باد کند آنکس که داد دانش داد نيز در مردم و دگر حيوان در زمين اين بخار هست و دخان جنبش اين بخار آهسته است به زمستان مسام چون بسته است وان مسام گرفته باز شود ليک چون گاه يخ گداز شود گاه جنبيدن از يسار و يمين بر سه قسمت شود بخار زمين جنبش او را چو بيقرار کند آنچه بروي زمين حصار کند تا پديد آورد ز لازل و خسف کند آن راه بسته او را کسف از تري خود وز گرمي کان و آنچه ره يافت در عروق مکان مايهي معدن و ذهاب شود در صعود و هبوط آب شود نزد دانا در آن نباشد شک و آنچه خارج شود به راه فلک يا سوي آتش اثير بود کش گذر يا به زمهرير بود اين بخار از دو حال بيرون نيست: بيش ازين جسم را گذر چون نيست ورنه بر گردش از ستبر افتد يا به آتش رسد، شهاب شود بجهد برق و پس بريزد نم چون بکوشند ابر و باد به هم غرش رعد از آن شنيده شود ابر از آن باد چون دريده شود آن بخاري بود که گردد آب هر نمي کو جدا شود ز سحاب روز گرمش به آب صرف کند فصل سردش تگرگ و برف کند در زمين نيز بس اثرها هست در هوا غير ازين نظرها هست آن دگرها برين قياس بود پيش آن کو اثر شناس بود