بهل اين اضطراب و طيش امروز | | نوبهارست و روز عيش امروز |
جاي رحمست بر چنان مستي | | وقت ياريست، دوستان دستي |
دست بر هم زنيم و در گذريم | | گر چه جاي غمست، غم نخوريم |
يکدم از درد سر نيسودند | | پيش دستان، که پيش ازين بودند |
تا ازيشان کني به نيکي ياد | | بتو هشتند منزلي آباد |
جهد کن تا بهش تواني خورد | | زانچه هست ار بهش نداني کرد |
چون شنيدي بنه اساسي نو | | سيرت آن گذشتگان بشنو |
حاصل رنج خود بپاش و بپوش | | خوش زمينيست، در عمارت کوش |
بيشتر رخ به عدل بايد کرد | | اين عمارت به عدل شايد کرد |
که بدان ملک حکم دارد و دست | | هر کسي را به قدر ملکي هست |
هر يکي دارد از حکومت بهر | | شاه در کشور و ملک در شهر |
دان که آن ملک را خراب کنند | | گر نه از معدلت خطاب کنند |
بلکه در هستي خود و تن خويش | | پادشاهي تو هم به مسکن خويش |
ثبت کن نام بيگناهي خود | | اندرين ملک پادشاهي خود |
که حسابت کنند موي به موي | | بيحسابي مکن، بهانه مجوي |
ملک او را مکن به ظلم خراب | | آنکه عدلش نميرود در خواب |
اندر آن خانه شرمسار شوي | | که درين خانه بيوقار شوي |
که بجز اوحدي نداند کس | | اين سخن راز اوحدي بر رس |