شرم دار، اي پدر، ز فرزندان شاعر : اوحدي مراغه اي ناپسنديده هيچ مپسند آن شرم دار، اي پدر، ز فرزندان تا نگردد ليم و فاحشه گوي با پسر قول زشت و فحش مگوي تا بدارد ز کردههاي تو شرم تو بدارش به گفتها آزرم نظرش هم ز کار باز مدار بچهي خويش را به ناز مدار نکشد محنت و زبون بختي چون به خواري برآيد و سختي جور کن، تا شود سر افگنده کارش آموز، تا شود بنده تو شوي پير و او جوان گردد مدهش دل، که پهلوان گردد ور کمر يافت، خود اسير شود گر کمانش...