چه نشينم که فتنه بر پاي است شاعر : خاقاني رايت عشق پاي برجاي است چه نشينم که فتنه بر پاي است محنت عشق نيز ميبايست هرچه بايست داشتم الحق بگريزد نه بند بر پاي است صبر با اين بلا ندارد پاي بر سر تيغ چون توان پاي است راستي به که صبر معذوراست آنکه شاخ زمانه پيراي است بيخ اميد من ز بن برکند هم شود، تا فلک بر اين راي است کار من بد شده است و بدتر ازين يا از آن کس که کار فرماي است از که نالم بگو ز کارگزار مار از آن کس که ما را فساي است...