عيسي لب است يار و دم از من دريغ داشت

عيسي لب است يار و دم از من دريغ داشت شاعر : خاقاني بيمار او شدم قدم از من دريغ داشت عيسي لب است يار و دم از من دريغ داشت کو بوي خود به صبح‌دم از من دريغ داشت آخر چه معني آرم از آن آفتاب‌روي کز دور يک سلام هم از من دريغ داشت بوس وداعي از لب او چون طلب کنم او کعبه‌ي من و حرم از من دريغ داشت من چون کبوتران به وفا طوق‌دار او کو کاغذ و سر قلم از من دريغ داشت از جور يار پيرهن کاغذين کنم او ز آب دوده يک رقم از من دريغ داشت من ز آب ديده نامه...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
عيسي لب است يار و دم از من دريغ داشت
عيسي لب است يار و دم از من دريغ داشت
عيسي لب است يار و دم از من دريغ داشت

شاعر : خاقاني

بيمار او شدم قدم از من دريغ داشتعيسي لب است يار و دم از من دريغ داشت
کو بوي خود به صبح‌دم از من دريغ داشتآخر چه معني آرم از آن آفتاب‌روي
کز دور يک سلام هم از من دريغ داشتبوس وداعي از لب او چون طلب کنم
او کعبه‌ي من و حرم از من دريغ داشتمن چون کبوتران به وفا طوق‌دار او
کو کاغذ و سر قلم از من دريغ داشتاز جور يار پيرهن کاغذين کنم
او ز آب دوده يک رقم از من دريغ داشتمن ز آب ديده نامه نوشتم هزار فصل
گوئي چه بود کاين کرم از من دريغ داشتخود يار نارد از دل خاقاني اي عجب


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط