کيست که در کوي تو فتنهي روي نيست شاعر : خاقاني وز پي ديدار تو بر سر کوي تو نيست کيست که در کوي تو فتنهي روي نيست راستي کار او جز خم موي تو نيست فتنه به بازار عشق بر سر کار است از آنک آه که خوي بدت در خور روي تو نيست روي تو جان پرورد خوي تو خونم خورد طاقت هجر تو هست طاقت خوي تو نيست با غم هجران تو شادم ازيرا مرا آب من از هيچ روي بابت جوي تو نيست روي من از هيچ آب بهره ندارد از آنک جان چو خاقانيي محرم بوي تو نيست بوي تو باد آورد دشمن بادي...