عشقت چو درآمد ز دلم صبر بدر شد شاعر : خاقاني احوال دلم باز دگر باره دگر شد عشقت چو درآمد ز دلم صبر بدر شد آن عهد به پاي آمد و آن دور به سر شد عهدي بد و دوري که مرا صبر و دلي بود از واقعهي من همه آفاق خبر شد تا صاعقهي عشق تو در جان من افتاد از آتش غيرت دل من زير و زبر شد تا باد، دو زلفين تو را زير و زبر کرد روزم همه تاريک بر اميد مگر شد در حسرت روزي که شود وصل تو روزي تا لاجرم آن حال که بد بود بتر شد بد بود مرا حال بر آن شکر نکردم ...