گرچه به دست کرشمهي تو اسيرم گرچه به دست کرشمهي تو اسيرمشاعر : خاقاني از سر کوي تو پاي بازنگيرمگرچه به دست کرشمهي تو اسيرمتا تو بداني که با تو راست چو تيرمزخم سنان تو را سپر کنم از دلکز توي ناحق گزار نيست گزيرمخصم و شفيعم توئي ز تو به که نالمگر عوضش عافيت دهي نپذيرمساختهام با بلاي عشق تو چونانکچون نفس صبحدم دميد، بميرمبيتو چو شمعم که زنده دارم شب رازاري خاقاني است نالهي زيرمزخمهي عشق تو راست از دل من ساز