اي قوم الغياث که کار اوفتادهايم شاعر : خاقاني ياري دهيد کز دل يار اوفتادهايم اي قوم الغياث که کار اوفتادهايم از کاروان گسسته و بار اوفتادهايم از ره روان حضرت او بازماندهايم بر آستان نگر که چه زار اوفتادهايم در صدر ديدهاي که چه اقبال ديدهايم ما در ميان راه و غبار اوفتادهايم از من دواسبه قافلهي صبر درگذشت در آتش از براي عيار اوفتادهايم اندر بلا همي کندم آزمون بلي اکنون که پاي بر دم مار اوفتادهايم اي کاش يار غار نرفتي ز دست من...