اي قوم الغياث که کار اوفتاده‌ايم

اي قوم الغياث که کار اوفتاده‌ايم شاعر : خاقاني ياري دهيد کز دل يار اوفتاده‌ايم اي قوم الغياث که کار اوفتاده‌ايم از کاروان گسسته و بار اوفتاده‌ايم از ره روان حضرت او بازمانده‌ايم بر آستان نگر که چه زار اوفتاده‌ايم در صدر ديده‌اي که چه اقبال ديده‌ايم ما در ميان راه و غبار اوفتاده‌ايم از من دواسبه قافله‌ي صبر درگذشت در آتش از براي عيار اوفتاده‌ايم اندر بلا همي کندم آزمون بلي اکنون که پاي بر دم مار اوفتاده‌ايم اي کاش يار غار نرفتي ز دست من...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اي قوم الغياث که کار اوفتاده‌ايم
اي قوم الغياث که کار اوفتاده‌ايم
اي قوم الغياث که کار اوفتاده‌ايم

شاعر : خاقاني

ياري دهيد کز دل يار اوفتاده‌ايماي قوم الغياث که کار اوفتاده‌ايم
از کاروان گسسته و بار اوفتاده‌ايماز ره روان حضرت او بازمانده‌ايم
بر آستان نگر که چه زار اوفتاده‌ايمدر صدر ديده‌اي که چه اقبال ديده‌ايم
ما در ميان راه و غبار اوفتاده‌ايماز من دواسبه قافله‌ي صبر درگذشت
در آتش از براي عيار اوفتاده‌ايماندر بلا همي کندم آزمون بلي
اکنون که پاي بر دم مار اوفتاده‌ايماي کاش يار غار نرفتي ز دست من
آخر چه اوفتاد که خوار اوفتاده‌ايمخاقاني عزيز سخن بودم اي دريغ


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط