دل بشد از دست دوست را به چه جويم شاعر : خاقاني نطق فروبست، حال دل به چه گويم دل بشد از دست دوست را به چه جويم هست غمم بيکنار لهو چه جويم نيست کسم غمگسار، خوش به که باشم گرد سرا پردهي مراد چه پويم چون به در اختيار نيست مرا بار زنگ عنا را چو آينه همه رويم زخم بلا را چو کعبتين همه چشمم چون نشود پاي محنت از سر کويم از در من عافيت چگونه درآيد گوئي مردم نيم که آهن و رويم بس که شدم کوفته در آتش اندوه کاش اجل سنگ بر زدي به سبويم تيره...