نيم شب پي گم کنان در کوي جانان آمدم

نيم شب پي گم کنان در کوي جانان آمدم شاعر : خاقاني همچو جان بي‌سايه و چون سايه بي‌جان آمدم نيم شب پي گم کنان در کوي جانان آمدم داغ بر رخ، طوق بر گردن خروشان آمدم چون سگان دوست هم پيش سگان کوي دوست سايه بر در ماند چون من در شبستان آمدم کوي او جان را شبستان بود زحمت برنتافت بي‌من از من نعره سر برزد پشيمان آمدم آتش رخسار او ديدم سپند او شدم من چراغ آه چون بنشاندم آسان آمدم با چراغ آسان نشايد بر سر گنج آمدن خلعتي نو دوخت کو را دوش مهمان آمدم...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نيم شب پي گم کنان در کوي جانان آمدم
نيم شب پي گم کنان در کوي جانان آمدم
نيم شب پي گم کنان در کوي جانان آمدم

شاعر : خاقاني

همچو جان بي‌سايه و چون سايه بي‌جان آمدمنيم شب پي گم کنان در کوي جانان آمدم
داغ بر رخ، طوق بر گردن خروشان آمدمچون سگان دوست هم پيش سگان کوي دوست
سايه بر در ماند چون من در شبستان آمدمکوي او جان را شبستان بود زحمت برنتافت
بي‌من از من نعره سر برزد پشيمان آمدمآتش رخسار او ديدم سپند او شدم
من چراغ آه چون بنشاندم آسان آمدمبا چراغ آسان نشايد بر سر گنج آمدن
خلعتي نو دوخت کو را دوش مهمان آمدمسوزن مژگانش از ديباي رخسارش مرا
خاک او بودم سزاي جرعه‌ها زان آمدمدوست جام مي کشيد و جرعه‌ها بر من فشاند
باک غوغاکي برم چون خاص سلطان آمدماز حسودانش نينديشم که دارم وصل او
صبح‌دم زان سر نه خاقاني، که خاقان آمدمشام‌گه زين سرنه عاشق، کستان بوسي شدم


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط