نيم شب پي گم کنان در کوي جانان آمدم شاعر : خاقاني همچو جان بيسايه و چون سايه بيجان آمدم نيم شب پي گم کنان در کوي جانان آمدم داغ بر رخ، طوق بر گردن خروشان آمدم چون سگان دوست هم پيش سگان کوي دوست سايه بر در ماند چون من در شبستان آمدم کوي او جان را شبستان بود زحمت برنتافت بيمن از من نعره سر برزد پشيمان آمدم آتش رخسار او ديدم سپند او شدم من چراغ آه چون بنشاندم آسان آمدم با چراغ آسان نشايد بر سر گنج آمدن خلعتي نو دوخت کو را دوش مهمان آمدم...