تا من پي آن زلف سرافکنده همي دارم شاعر : خاقاني چون شمع گهي گريه و گه خنده همي دارم تا من پي آن زلف سرافکنده همي دارم گه پاس خيالش را شب زنده همي دارم گه لوح وصالش را سربسته همي خوانم تن خاک همي سازم جان بنده همي دارم سلطان جمال است او من بر در ايوانش چون پسته دل از حسرت آکنده همي دارم تا کرد مرا بسته بادام دو چشم او زين روي سر از خجلت افکنده همي دارم جان تحفهي او کردم هم نيست سزاي او اميد به الطافش آينده همي دارم بر حال گذشتهي ما هرگز...