تا من پي آن زلف سرافکنده همي دارم

تا من پي آن زلف سرافکنده همي دارم شاعر : خاقاني چون شمع گهي گريه و گه خنده همي دارم تا من پي آن زلف سرافکنده همي دارم گه پاس خيالش را شب زنده همي دارم گه لوح وصالش را سربسته همي خوانم تن خاک همي سازم جان بنده همي دارم سلطان جمال است او من بر در ايوانش چون پسته دل از حسرت آکنده همي دارم تا کرد مرا بسته بادام دو چشم او زين روي سر از خجلت افکنده همي دارم جان تحفه‌ي او کردم هم نيست سزاي او اميد به الطافش آينده همي دارم بر حال گذشته‌ي ما هرگز...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تا من پي آن زلف سرافکنده همي دارم
تا من پي آن زلف سرافکنده همي دارم
تا من پي آن زلف سرافکنده همي دارم

شاعر : خاقاني

چون شمع گهي گريه و گه خنده همي دارمتا من پي آن زلف سرافکنده همي دارم
گه پاس خيالش را شب زنده همي دارمگه لوح وصالش را سربسته همي خوانم
تن خاک همي سازم جان بنده همي دارمسلطان جمال است او من بر در ايوانش
چون پسته دل از حسرت آکنده همي دارمتا کرد مرا بسته بادام دو چشم او
زين روي سر از خجلت افکنده همي دارمجان تحفه‌ي او کردم هم نيست سزاي او
اميد به الطافش آينده همي دارمبر حال گذشته‌ي ما هرگز نکني حسرت
گر خود به هلاک آيد فرخنده همي دارماز مصحف عشق او فال دل خاقاني


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط